eitaa logo
⏤͟͟͞͞ ⃟🍓نویسنده خانم
433 دنبال‌کننده
159 عکس
4 ویدیو
0 فایل
🍓عشق حلالش قشنگه!دنبال حرومش میرید و خودتونم حروم میکنید... 🍓#رمان #داستان #متن #تکست و ... 🍓نظرتو درباره رمان ها بگو 👈🏻 @m_haydarii 🌿تبلیغ: @hich_club
مشاهده در ایتا
دانلود
⏤͟͟͞͞ ⃟🍓نویسنده خانم
در رفتن جان از بدن گویند از هرنوعی سخن من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود هرروز ابوالفضل از
داداش:جانم زینب؟؟ صدای داداش گرفته بود مثل اینکه گریه کرده بود وقتی صدای داداشو اینجوری شنیدم استرسم زیاد شد. من:داداش صدات چرا گرفته؟؟گریه کردی؟؟ داداش:نه عزیزم من:پس چرا.....نذاشت ادامه ی حرفمو بگم زود گفت:زینب جان!عزیزم من زود برم بهت زنگ میزنم با بهت گفتم:باشه داداش مواظب خودت باش هیچکس خونه نبود هرچقدر به گوشیه مامان و بابا زنگ میزدم کسی جواب نمیداد خیلی نگران شدم و زنگ زدم به مامان جون بعد از چند بوق مامان جون جواب داد:بله؟؟ من:سلام مامان جون مامان جون:سلام دختر گلم خوبی عزیزم؟؟ من:ممنون مامان گلم شما خوبین؟؟دلم براتون خیلی تنگ شده مامان جون:ممنون عروس گلم منم خوبم دله منم برات تنگ شده بود چند دقیقه با مامان جون حرف زدم و بعد از خداحافظی آروم شدم آخه صدای مامان جون آروم بود،عاشقه مامان جون و باباجونم خیلی مهربونن. بالاخره مامان اومد خونه ولی از بابا و داداش خبری نبود سلام دادمو بعد پرسیدم:مامان پس بابا و داداش کجان؟؟ مامان:کاری براشون پیش اومده شاید دیر بیان چشای مامان پف و خیلی هم آشفته بود نگرانیم شدید تر شد گفتم:مامان اتفاقی افتاده؟؟ مامان:نه دخترم فقط کمی سرم درد میکنه استراحت کنم خوب میشم من:باشه مامان جان مامان اتاق رفتو کمی استراحت کرد ولی اصلا آروم نمیشدم احساس میکردم برا ابوالفضل اتفاقی افتاده بعد از چند دقیقه بابا اومد،بابا هم مثل مامان چشاش ✨🦋 ♨️ 🖋 نویسنده : کوثر راحلی 📚 نام رمان :شجاعت بی پیان 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده ⏰تعداد پارت در روز :2 ♥️⃟༺@Roman_cheshm_khan༻⃟♥️