#_قسمت_دوازدهم_افسانه_خونین
قسمت دوازدهم: 🔥 حقیقت پنهان 🏰
آرتور نفسزنان به مرد غریب خیره شد. «تو چی گفتی؟! من… من فقط یه آدم معمولیام!» 😧💢
مرد غریب لبخندی زد و به دیوارههای غار که با نقوشی باستانی پوشیده شده بودند، اشاره کرد. «این داستان، هزاران سال پیش شروع شد… و تو تنها بازماندهی اون سرنوشتی.» 🏺✨
آرتور دستش را روی یکی از نقشها گذاشت. حسی عجیب از میان سنگها به درونش نفوذ کرد… انگار این تصاویر را قبلاً دیده بود! 🌀
مرد غریب ادامه داد: «سالها پیش، آخرین پادشاه حقیقی این سرزمین، وارث قدرتی بود که نسلها در خونش جاری بود. او خنجری از جنس آتش و خون در اختیار داشت… و تنها کسانی که از نسل او بودند، میتوانستند از این قدرت استفاده کنند!» 🔥🗡️
آرتور به خنجری که از کمرش آویزان بود، نگاه کرد. آیا این همان خنجر افسانهای بود؟ 😨
مرد غریب جدیتر شد. «شکارچیان سایه دنبال تو هستن، چون تو تنها کسی هستی که میتونه جلوی بازگشت ارباب تاریکی رو بگیره!» ⚫👁️
آرتور قدمی به عقب برداشت. «من؟! من حتی نمیدونم چطور از این قدرت استفاده کنم!»
مرد غریب دستش را روی شانهی او گذاشت. «وقت زیادی نداریم، باید تمرین رو شروع کنیم… قبل از اینکه خیلی دیر بشه!» ⚔️🔥
آرتور نفس عمیقی کشید. او هنوز نمیدانست چه چیزی در انتظارش است، اما یک چیز را فهمیده بود—زندگیاش برای همیشه تغییر کرده است! 🏰⚡
🆔️: https://eitaa.com/romanbartar
#_قسمت_دوازدهم_رد_پای_تاریکی
قسمت دوازدهم: 🕵️ نام آشنا
حسام نگاهش روی نام نوشتهشده در دفتر قفل شده بود. 😨 باورش سخت بود! این اسم را بارها در پروندههای قدیمی دیده بود… اما چه ارتباطی با این ماجرا داشت؟ 🤯
سامان با نگرانی جلو آمد.
– چی شده؟ اسم کیه؟ 😟
حسام آرام زیر لب زمزمه کرد:
– "فرهاد زمانی"… 🤨
سامان متعجب شد.
– یعنی اون همون کسیه که عینک رو خریده؟!
مرد میانسال سرش را تکان داد.
– بله… اما نمیدونم چرا اینقدر مهمه! اون مرد خیلی وقت بود که دیگه اینجا نیومده بود… 😶
حسام چهرهاش در هم رفت. فرهاد زمانی نامی بود که در یک پرونده قتل قدیمی به چشمش خورده بود، پروندهای که هیچوقت حل نشد! 🕵️
او نفس عمیقی کشید.
– باید پیداش کنیم… شاید جواب همه سوالامون پیش اون باشه! 😏
اما آیا فرهاد زمانی زنده بود؟ یا او هم مثل قربانی این پرونده، در تاریکی ناپدید شده بود؟! 🌑
🆔️: https://eitaa.com/romanbartar
اگر خانومتو بازار بردی نپرس کی تموم میکنی!
از فروشنده ها بپرس کی میبندین 😂
#جوک
🆔️:https://eitaa.com/romanbartar
یادتونه چرا جوک گذاشتیم غیر از رمان؟🤔
(اگر یادتون نیست یا جدیدا به جمعمون اضافه شدید برید ببینید)
پس از امروز به بعد دانستنی هم داریم و با [#دانستنی] می تونید پیدا کنید(همه جوره هواتونو دارم دیگه😌)
#_قسمت_سیزدهم_افسانه_خونین
قسمت سیزدهم: ⚔️ اولین آزمون 🔥
آرتور هنوز نمیتوانست باور کند. او آخرین وارث پادشاهی باستانی بود؟! 👑😨 اما نیرویی که در خنجرش میدرخشید، حقیقت را غیرقابلانکار میکرد.
مرد غریب شمشیرش را از غلاف بیرون کشید. «وقتشه که قدرتت رو آزمایش کنیم!» ⚔️✨
آرتور یک قدم عقب رفت. «چی؟! تو که گفتی قراره تمرین کنم، نه اینکه بجنگم!» 😵💦
مرد غریب لبخندی زد. «تنها راه یادگیری، روبهرو شدن با ترسهاته!»
او ناگهان با سرعتی خیرهکننده به سمت آرتور یورش برد! 💨⚔️ آرتور وحشتزده خنجرش را بالا آورد—💥 برخوردی مهیب رخ داد!
موجی از انرژی از تیغهی خنجر آزاد شد و آرتور را به عقب پرت کرد. اما برخلاف انتظارش، آسیبی ندید! 😳 خنجرش از او محافظت کرده بود! ✨
مرد غریب سری تکان داد. «خوبه… اما هنوز راه زیادی در پیش داری.» ناگهان، از اعماق غار سایههایی شروع به حرکت کردند. 👥🌫️
چشمان آرتور از وحشت گشاد شد. «اینا دیگه چیان؟!»
مرد غریب شمشیرش را محکمتر گرفت. «آزمون واقعی تازه شروع شده، آرتور… آماده باش!» 🔥⚔️
🆔️: https://eitaa.com/romanbartar
#_قسمت_سیزدهم_رد_پای_تاریکی
قسمت سیزدهم: 📞 تماس ناشناس
حسام دفتر را بست و نگاهی جدی به مرد انداخت. 👀
– آخرین باری که فرهاد زمانی اینجا اومد کی بود؟ 🤨
مرد مکثی کرد و انگار به خاطر سپردن آن لحظه سخت بود. 🤔
– شاید… دو ماه پیش. خیلی عجله داشت، انگار کسی تعقیبش میکرد! 😨
سامان با نگرانی گفت:
– یعنی ممکنه اونم قربانی بعدی باشه؟! 😰
حسام به فکر فرو رفت. اگر فرهاد هنوز زنده بود، پس کجا پنهان شده بود؟ 🤯 همان لحظه، موبایلش لرزید! 📱 تماس ناشناس…
او با تردید جواب داد.
– بله؟ 🤨
صدای خشدار مردی از آن طرف خط شنیده شد:
– دنبال من نگرد… اگر به حقیقت نزدیک بشی، تو هم یکی از ما میشی! ☠️
قبل از اینکه حسام چیزی بگوید، تماس قطع شد. 🚫 قلبش به تپش افتاد… یعنی این هشدار بود؟ یا دعوت به یک بازی خطرناکتر؟! 🎭
🆔️: https://eitaa.com/romanbartar
با اکیپ پسرا بیرون رفتن اینطوریه که ، پونزده نفر اومدیم سالن یادمون رفته توپ بیاریم:///
_😂
#جوک
🆔️:https://eitaa.com/romanbartar
قصر سلطان برونئی یکی از بزرگترین قصرهای جهان است، این قصر زیبا ۱۸۷۷ اتاق دارد که اگر فردی بخواهد شبی را در هر اتاق بگذراند بیش از ۵ سال زمان میبرد.
#دانستنی
🆔️:https://eitaa.com/romanbartar