@Romankade, TOLOEI AZ PAS FARAMOSHI .apk
1.16M
✍ ڪانال رمانڪده📗
@Romankade
📌مخصوص گوشی های اندروید📱
@Romankade, TOLOEI AZ PAS FARAMOSHI .epub
211.8K
✍ ڪانال رمانڪده📗
@Romankade
📌مخصوص گوشی های آیفون 📱
طلوعی پس از فراموشی ⬆️📚
@Romankade
✍🏻 نوشته: الهه یخی
📖 تعداد صفحات کتاب: 189
💬 خلاصه :
همه بعد از ناپدیدشدن تیارانا ناامید و سرافکنده شدن؛ این درحالیهکه اتحاد بینشون از بین رفته و از هم دور افتادن؛ ولی یه جایی دور از دسترس مردم و جادوگر، تیارانا داره زندگی میکنه. اما چرا بر نمیگرده تا به دوستاش کمک کنه؟ عکس روی جلد رمان مربوط به تیارانا است.
🎭ژانر⬅️ #تخیلی #عاشقانه #معمایی
📚 #طلوعی_از_پس_فراموشی (جلد سوم بازماندهای از طبیعت )
📌 اگر از این رمان خوشتون اومده کانالمون رو به دوستانتون پیشنهاد بدین
📚📚📚📚📚📚
✍️ ڪانال رمانڪده📗
@Romankade
@Romankade
@Romankade
📚📚📚📚📚📚📚
رمانکده
فرهاد متوقف شد. خواست دهان باز کند که ساسان به شیرین نهیب زد: _ برو حاضرشو دیگه، ایستادی اینجا چی ر
رمان #احساس_آرام
✍به قلم:مستانه بانو
#پارت_76
دست شیرین روی شانهی فرهاد بود و او خیره به چشمان خجول دخترک دستش لغزید و به پهلوی شیرین نشست، سرش را نزدیکتر برد و با لحنی نگران پرسید:
_حواست کجاست؟! اینجا ایران نیست، یه لحظه دیرتر گرفته بودمت الان ته دره بودی، چرا اینقدر سر به هوایی تو؟!
شیرین سرش را بلند کرد و به چشمان فرهاد زل زد. زبانش بند آمده بود.
از ترس بود یا خجالت؟! نمیدانست! فرهاد وقتی سکوتش را دید اخمی به چهره نشاند و سر چرخاند و رو به سمت ساسان که دهانش از اتفاقات چند لحظهی پیش باز مانده بود گفت:
_ تو که دعوتش کردی و با خودت آوردیش باید مراقبش میبودی، بهت گفته بودم یا نه؟!
ساسان آب دهانش را قورت داد و جواب داد:
_ خب من که جلو بودم تو پشت سرش بودی دیگه، حالا به خیر گذشت، از اونجا رد بشین بیایین این طرف...
فرهاد چشمانش را بست و پوفی کشید، به سمت شیرین برگشت:
_آروم از این طرف برو سمت ساسان...
هرم نفسهای گرمش به صورت شیرین میخورد، دختر جوان یارای حرکت نداشت، چشمانش را بست و دستش را بیشتر به شانهی فرهاد فشرد، نگاه فرهاد به شانهاش چرخید، دوباره به شیرین که چشمهایش را بسته بود خیره شد و ادامه داد:
_ حواسم بهت هست. نگران نباش
شیرین اما نمیتوانست حرکت کند، لبهایش را روی هم فشرد و خواست به سمت ساسان برود اما نتوانست. عاجزانه به ساسان خیره شد، هنوز هم فشار انگشتانش روی شانهی فرهاد بود. ساسان دستش را دراز کرد و گفت:
_بیا شیرین، نترس!
باز هم نتوانست قدمی از قدم بردارد، فرهاد متوجهی ترس او شد، آرام کمی بیشتر نزدیکش شد، حالا شیرین کاملا در آغوش او بود، کنار گوشش زمزمه کرد:
_ تو که ترسو نبودی! دو قدم بیشتر نیست ساسان اونطرف مراقبته و منم اینور، پس نترس
نفس گرم فرهاد روی گوش شیرین پخش شد، از ترس و خجالت هنوز هم یارای حرکت نداشت، فرهاد تک خندهای کرد و گفت:
_ یادته ایران که بودین من و تو و شروین میرفتیم کوهنوردی؟! کی جلودارمون بود و از هیچی نمیترسید؟! مگه نمیگفتی هیچ کوهی نمیتونه مانعت بشه؟ پس چرا الان اینجا خشکت زده؟ اینم یه کوهه مثل کوههای ایران، تو هم همون شیرینی، مطمئنم نمیترسی.
شیرین نگاهش کرد، چشمان زیبای فرهاد میدرخشید و خندان بود. از استرسش کم شد، نگاه فرهاد زیبا و دوست داشتنی بود، احساس کرد تا بینهایت این نگاه را دوست دارد، فرهاد کمی عقب کشید و دست چپش را پشت کمر شیرین گذاشت با لبخندی جذاب و نگاهی خندان شیرین را به سمت ساسان هدایت کرد، شیرین فرصت بیشتری برای نگاه کردن به چشمان فرهاد نیافت، به خود جرئتی داد و پایش را بلند کرد
نگاه از فرهاد گرفت و با همراهی او از راه باریک کنار صخره رد شد و به ساسان رسید، ساسان مچ دستش را گرفت به سمت خود کشید. دختر جوان که هنوز هم ترسیده بود روی زمین نشست و نفس عمیقی کشید، فرهاد نیز از صخره گذشت و بالای سرش ایستاد. ناگهان اتفاقات چند لحظهی قبل در نظرش جان گرفت و از ترس اینکه ممکن بود چه بلایی سر شیرینش بیاید به خود لرزید و فریاد کشید:
_ میشه بگی حواست کجا بود لعنتی؟!
ساسان و شیرین هر دو با صدای بلند فریاد فرهاد از جا پریدند، ساسان گفت:
_ برای چی داد میزنی؟! خودمون هنوز...
فرهاد مجددا فریاد کشید:
_ تو حرف نزن، هرچی میکشم از تو میکشم، بهت گفتم نیارش، همش تقصیر توئه...
شیرین از جا بلند شد و کنار ساسان ایستاد و حرفش را قطع کرد:
_ چرا سر ساسان داد میزنی؟! خودم خواستم بیام، درضمن کولهام به صخره گیر کرد به من و ساسان چه ربطی داره که اینطوری...
فرهاد خشمگین و عصبانی ادامه حرفش را برید و گفت:
_ ساکتشو شیرین، نمیخوام حتی یه کلمه حرف بزنی، صداتو نشنوم، همهش برای من دردسری، هی بهت گفتم لازم نکرده بیایی، اما تو فقط لجبازی میکنی
تغییر رفتار سریع فرهاد هم شیرین و هم ساسان را متعجب ساخته بود، همین چند لحظهی پیش داشت کنار گوش شیرین از گذشتهها زمزمه میکرد، زیبا و عاشقانه میخندید، ولی حالا در بالاترین درجهی عصبانیت قرار داشت، صورتش سرخ بود و چشمانش پر خون...
شیرین بغض کرده از ترسی که هنوز وجودش را میلرزاند با لحنی مغموم به ساسان نگاه کرد:
_ کاش میشد به خونه برگردم
ساسان سرزنشوار به فرهاد نگاه کرد و شیرین را مخاطب قرار داد:
_ اگه بخوای خودم میرسونمت
فرهاد به شانهی ساسان ضربه زد که ساسان تکانی خورد و با اخم به فرهاد زل زد، مرد جوان با همان اخم از بالای چشم نگاهش کرد:
_ لازم نکرده، کسی جایی نمیره، به راهمون ادامه میدیم
سپس دست شیرین را با خشم گرفت و دنبال خود کشید.
💟💟💟
@Romankade, nasime bigane mivazad.pdf
1.71M
✍ ڪانال رمانڪده📗
@Romankade
📌مخصوص همه ی گوشی ها و کامپیوتر💻
@Romankade, nasime bigane mivazad.apk
732.3K
✍ ڪانال رمانڪده📗
@Romankade
📌مخصوص گوشی های اندروید📱
@Romankade, nasime bigane mivazad.epub
169K
✍ ڪانال رمانڪده📗
@Romankade
📌مخصوص گوشی های آیفون 📱
نسیم بیگانه می وزد ⬆️📚
@Romankade
✍🏻نوشته: Arefeh
📖تعداد صفحات: 144
💬خلاصه:
هرکس در زندگی دچار دو راهی عشق و هوس میشود اما نه تا این حد سرنوشت پلید چه چیز را در انتظارم گذاشته است؟ نمیتوانم راه درست از غلط را تشخیص بدم آری کدام راه را انتخاب کنم؟ عشق؟ترس؟هوس؟ترحم؟
🎭 ژانر ⬅️ #عاشقانه
📚 #نسیم_بیگانه_می_وزد
📌 اگر از این رمان خوشتون اومده کانالمون رو به دوستانتون پیشنهاد بدین
📚📚📚📚📚📚
✍️ ڪانال رمانڪده📗
@Romankade
@Romankade
@Romankade
📚📚📚📚📚📚📚
@Romankade, asire daron .pdf
3.17M
✍ ڪانال رمانڪده📗
@Romankade
📌مخصوص همه ی گوشی ها و کامپیوتر💻
@Romankade, asire daron.apk
715.8K
✍ ڪانال رمانڪده📗
@Romankade
📌مخصوص گوشی های اندروید📱
@Romankade, asire daron.epub
232.6K
✍ ڪانال رمانڪده📗
@Romankade
📌مخصوص گوشی های آیفون 📱