eitaa logo
رمانیسم|سجاد بزرگی
139 دنبال‌کننده
50 عکس
48 ویدیو
0 فایل
آیدی من: @shefa128 ❗هر گونه کپی برداری یا اقتباس و برداشت از محتوای رمان در هر موضوعی بطور کلی ممنوع است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔥 ✍اثر سجاد بزرگی ✨ ✨ حرف برنابا مرا به وجد آورد! لحظه موعود؟... برنابا گفت معطل نکن آمین،برویم که منجی و یاران همه منتظر هستند! نگاهی به مرخون کردم و رو به برنابا گفتم ولی مرخون را چه کنم؟ برنابا گفت نگرانش نباش دوباره نزد او خواهی آمد. با مرخون خداحافظی کردم و پشت برنابا سوار بر اسب شدیم و به سمت لحظه موعود حرکت کردیم. به خانه ساده منجی که رسیدیم صدای همهمه بلند بود،برنابا برای اولین بار اصرار کرد که من جلوتر از او داخل شوم وقتی داخل شدم منجی از سر جایش بلند شد و همگان با منجی قیام کردند! نگاهی به پشت سرم انداختم... تصور کردم برای احترام برنابا ؛شخصی مثل منجی از جا بلند شده ولی در کمال تعجب دیدم برنابا داخل نیامده و ظاهرا منجی و دیگران به احترام من از جایشان برخواسته اند! منجی آغوش خود را باز کرد و من که بار دیگر طالب آن آغوش پدرانه منجی بودم خودم را به آغوش گرمش رساندم و مثل تشنه ای که آب یافته باشد در گرمای وجودش ذوب شدم! سپس به همگان دستور نشستن داد و مرا نزد خودش بالای مجلس نشاند،کمی احساس معذب بودن داشتم بالاخره من نسبت به یاران منجی که اکثرا پیر بودند خیلی جوان محسوب می شدم برای همین بالای مجلس و کنار منجی نشستن برایم عذاب آور بود ولی با خودم فکر کردم این امر منجی است و او حتما چیزی با خودش می داند که این کار را کرده برای همین اندکی از این احساس بد خلاصی پیدا کردم و با خیال راحت تری سر جایم نشستم. منجی رو به یاران و پیران کرد و گفت ای یاران و ای حواری من! همانطور که از انجیل که کلام خداوند است برای شما گفته ام پریکلتوس؛منجی آخرین بالاخره ظهور خواهد کرد و همه ما برای حضور او در این دنیا تلاش خواهیم کرد ولی از آن طرف هم لشکر ابلیس تمام تلاش خود را خواهد کرد تا مانع ظهور منجی آخر شود! و این وظیفه ماست تا با لشکر ابلیس بجنگیم و پریکلتوس را قبل از ظهورش یاری کنیم حتی اگر در این راه کشته شویم. اما امروز در بین شما جوانی حاضر است که زمان آخرین منجی را درک خواهد کرد او میراث همه انبیا را به دست منجی آخرین خواهد رساند تا راه هدایت بر هیچ کس بسته نباشد و هیچ کس عذری در پذیرش منجی آخر نداشته باشد که او با هر دینی به کتاب آسمانی خودشان احتجاج خواهد کرد. من اما هاج و واج، رویی به منجی و رویی به جمعیت حواری نگاه میکردم،یعنی منجی دارد مرا می گوید؟ من پریکلتوس آخرین منجی را درک خواهم کرد؟ من میراث همه انبیا را باید به دستش برسانم؟ برای همین رو به سمت منجی کردم و پس از صحبتش گفتم:مرا می گویید؟من آن جوان هستم؟ منجی با لبخندی ملیح گفت اینان که همه پیرند و جوانی هم غیر تو در این جمع نیست! چه وظیفه خطیر و سنگینی؟ صدای منجی بلند شد؛می تواند بروید شما را به خدا می سپارم. کم کم جمعیت در حال متفرق شدن بودند و دیگر کسی نمانده بود که برنابا داخل شد و بر منجی سلام کرد و به من نگاهی کرد و من که کمی گیج شده بودم از منجی پرسیدم ولی چگونه باید میراث انبیا را به پریکلتوس برسانم؟ منجی آخر چه موقع ظهور خواهد کرد؟ منجی با تبسم پاسخ داد:آمین! تو جوانی و اهل ایمان و خدا تو را برای این کار برگزیده! تو پیک من و تمام مسیحیان خواهی بود تا در سرزمینی امن و امان دست بیعت همه ایمان آورندگان به مرا به منجی آخرین برسانی! نام منجی آخرین در زبان اهل حجاز محمّد است و دویست سال دیگر در بلد امین مکّه ظهور خواهد کرد! با تعجب بسیار به منجی گفتم یعنی من تا آن زمان زنده خواهم بود؟ منجی گفت:خدا اراده اش به هر چه تعلق بگیرد همان خواهد شد و تو به امر خدا بیشتر از دویست سال عمر خواهی کرد و این کار بزرگ را به سرانجام خواهی رساند حتما سلام من و همه یارانم را به او برسان! از این حرف منجی فهمیدم که احتمالاً آنها در آن زمان حاضر نیستند و این بسیار دردناک بود! ناگاه یاد لیا در ذهنم جرقه زد: اگر قرار بر این باشد من دویست سال عمر کنم و لیا دویست سال عمر نکند چه؟! همه ذهنم بهم ریخت و غصه مثل بختک روی دلم سنگینی می‌کرد! بی هوا رو به منجی گفتم:جناب منجی لیا را چه کنم؟ او در زندان شائول است و نمی دانم چگونه او را نجات دهم! منجی گفت:نگران نباش لیا در امان است و آزاد خواهد شد. یک جمله کوتاه گفت ولی نمی دانم چرا دلم آرام شد و خیالم تا حد زیادی راحت شد. منجی ادامه داد: همه ما وظیفه داریم نگذاریم لشکر ابلیس به شهر وارد شوند که اگر وارد شدند کار سخت خواهد شد! چون اگر اهل ایمان در نبرد با شیاطین از بین بروند زمین تا سالها در جهالت محض فرو خواهد رفت! دروازه ورود شیاطین در دست شائول است و او نباید بتواند دروازه شَر را به روی آنها باز کند! برنابا رو به منجی گفت:شائول را به من بسپارید من می دانم چگونه باید با او مبارزه کنم! اگر رخصت دهید کم کم برای نبرد با شائول آماده خواهم شد!