#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_دهم
ظهر بود و موقع ناهار. به قهوه خانه ای رفتیم و پدر صمد سفارش دیزی داد. من و پدرم کنار هم نشستیم. صمد طوری که کسی متوجه نشود، اشاره کرد بروم پیش او بنشینم. خودم را به آن راه زدم که یعنی نفهمیدم. صمد روی پایش بند نبود. مدام از این طرف به آن طرف می رفت و می آمد کنار میز می ایستاد و می گفت: «چیزی کم و کسر ندارید.»
عاقبت پدرش از دستش عصبانی شد و گفت: «چرا. بیا بنشین. تو را کم داریم.»
دیزی ها را که آوردند، مانده بودم چطور پیش صمد و پدرش غذا بخورم. از طرفی هم، خیلی گرسنه بودم. چاره ای نداشتم. وقتی همه مشغول غذا خوردن شدند، چادرم را روی صورتم کشیدم و بدون اینکه سرم را بالا بگیرم، غذا را تا آخر خوردم. آبگوشت خوشمزه ای بود. بعد از ناهار سوار مینی بوس شدیم تا به روستا برگردیم. صمد به من اشاره کرد بروم کنارش بنشینم. آهسته به پدرم گفتم: «حاج آقا من می خواهم پیش شما بنشینم.»
رفتم کنار پنجره نشستم. پدرم هم کنارم نشست. می دانستم صمد از دستم ناراحت شده، به همین خاطر تا به روستا برسیم، یک بار هم برنگشتم به او، که هم ردیف ما نشسته بود، نگاه کنم.
به قایش که رسیدیم، همه منتظرمان بودند. خواهرها، زن برادرها و فامیل به خانة ما آمده بودند. تا من را دیدند، به طرفم دویدند. تبریک می گفتند و دیده بوسی می کردند. صمد و پدرش تا جلوی در خانه با ما آمدند. از آنجا خداحافظی کردند و رفتند.
با رفتن صمد، تازه فهمیدم در این یک روزی که با هم بودیم چقدر به او دل بسته ام. دوست داشتم بود و کنارم می ماند. تا شب چشمم به در بود. منتظر بودم تا هر لحظه در باز شود و او به خانة ما بیاید، اما نیامد.
فردا صبح موقع خوردن صبحانه، حس بدی داشتم. از پدرم خجالت می کشیدم. منی که از بچگی روی پای او یا کنار او نشسته و صبحانه خورده بودم، حالا حس می کردم فاصله ای عمیق بین من و او ایجاد شده. پدرم توی فکر بود، سرش را پایین انداخته و بدون اینکه چیزی بگوید، مشغول خوردن صبحانه اش بود.
کمی بعد پدرم از خانه بیرون رفت. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که صدای مادرم را شنیدم. از توی حیاط صدایم می کرد: «قدم! بیا آقا صمد آمده.»
نفهمیدم چطور پله ها را دو تا یکی کردم و با دمپایی لنگه به لنگه خودم را به حیاط رساندم. صمد لباس سربازی پوشیده بود. ساکش هم دستش بود. برای اولین بار زودتر از او سلام دادم. خنده اش گرفت.
گفت: «خوبی؟!»
خوب نبودم. دلم به همین زودی برایش تنگ شده بود. گفت: «من دارم می روم پایگاه. مرخصی هایم تمام شده. فکر کنم تا عروسی دیگر همدیگر را نبینیم. مواظب خودت باش.»
گریه ام گرفته بود. وقتی که رفت، تازه متوجه دانه های اشکی شدم که بی اختیار سُر می خورد روی گونه هایم. صورتم خیس شده بود. بغض ته گلویم را چنگ می زد. دلم نمی خواست کسی من را با آن حال و روز ببیند. دویدم توی باغچه. زیر همان درختی که اولین بار بعد از نامزدی دیده بودمش، نشستم و گریه کردم.
از فردای آن روز، مراسم ویژه قبل از عروسی یکی پس از دیگری شروع شد؛ مراسم رخت بران، اصلاح عروس و جهازبران.
پدرم جهیزیه ام را آماده کرده بود. بنده خدا سنگ تمام گذاشته بود. سرویس شش نفرة چینی خریده بود، دو دست رختخواب، فرش، چراغ خوراک پزی، چرخ خیاطی و وسایل آشپزخانه.
یک روز فامیل جمع شدند و با شادی جهیزیه ام را بار وانت کردند و به خانه پدرشوهرم بردند. جهیزیه ام را داخل یک اتاق چیدند. آن اتاق شد اتاق من و صمد.(پایان فصل پنجم)
#ادامه_دارد
345-momenoon-ar-parhizgar.mp3
1.22M
♨️بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد...
💠آیت الله بهجت (ره)
🔸زمانی مرحوم شیخ ابراهیم حائری در مسجد کوفه معتکف بود، امام زمان را در خواب دید، حضرت به او فرمود:
اینها که در اینجا معتكفند، از خوبان و صلحا هستند، ولی هر کدام حاجتی دارد: مال، عيال، خانه، قضای دین، رفع کسالت و مرض و...، ولی هیچ کس به فکر من نیست و برای ظهور و فرج من به طور جدی دعا نمی کند!
📚در محضر بهجت، ج۳، ص۲۶۸
#امام_زمان
رایگان خوش خط شو با...!
https://eitaa.com/Roohollahkhalili59
💠 خط زندگی
1_4355455103.mp3
8.21M
✋ #دعای_عهد ✋
چله پنجم
روز 7⃣1⃣ ام
😇 عزیزان ارجمند ! 😊
🌹 دعای عهد فراموش نشه!
اگه نخوندی تا قبل ظهر
وقت داری
اگر 0⃣4⃣ روز خوندی
ان شاء الله از یاران امام زمان (عج)🌹 خواهی بود. 😍
#دعای_عهد
#امام_زمان
رایگان خوش خط شو با...!
https://eitaa.com/Roohollahkhalili59
💠 خط زندگی
بسم الله الرحمن الرحیم
برای درکنار هم موندن باید خیلی چیزارو بخشید ،،،،،،،،
خیلی حرفارو نشنیده گرفت.ازخیلی کارها عبور کرد ........
برای در کنار هم موندن باید بخشنده ترین و قوی ترین بود،نه زیباترین وباهوش ترین ......
آدما وقتی میتونن مدت های طولانی کنار هم بمونن که یاد بگیرن چطورباهم کناربیان .....
اگه گاهی تو حال خوب هم ،شریک نمیشین ، دستی هم به حال بد هم نکشین. هیچ حال بدی موندگار نمیمونه ،،،،،،،،،
همونطورکه حال خوب هم، همیشگی نیست.....
اول از هر چیزی برای در کنار هم موندن باید یاد بگیریم چطور میشه با کوچیکترین چیزها،
از زندگی لذت برد، خندید و شاد بود .......
سلام ، صبح روز پنجشنبه شما بخیر.
فهم نیازمند بلوغ فکری نه فقط در ذهن ، بلکه در سرتاسر وجود انسان است.
نثار روح کلیه عزیزان آسمانی شده ،پدر، مادر، خواهر،برادر،دوستان ، همسران ،همسایگان وعزیزانی که دستشان کوتاه است،علی الخصوص عزیزانیکه به تازگی ازمیان مارفته اند،همه ذوی الحقوقین. بی وارث وبد وارثین ، باذکرصلوات یادشهدا راگرامی میداریم.
پنجشنبه است و همه چشم انتظارند بخونیم سوره فاتحه واخلاص.
امروز متعلق است به حضرت امام حسن عسکری (ع) . توکلم بتوست ای خدای مهربان.
ذکرامروز یکصدمرتبه ( لااله الالله الملک الحق المبین) اللهم عجل لولیک الفرج. التماس دعا
انه هو التواب الرحیم
خدا خیلی توبه پذیره... ـ
#دعا
#مناجاتی
#توبه
رایگان خوش خط شو با...!
https://eitaa.com/Roohollahkhalili59
💠 خط زندگی
با سرعت خودت رشد کن...!
#تلنگر
رایگان خوش خط شو با...!
https://eitaa.com/Roohollahkhalili59
💠 خط زندگی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش حرف " ح ، ج ، چ ، خ " ✅🌿
#ضخیم_نویسی_با_خودکار
رایگان خوش خط شو با...!
https://eitaa.com/Roohollahkhalili59
💠 خط زندگی
سلام خوبان عزیز
امشب ان شالله ساعت ۲۰:۳۰ پخش زنده داریم برای زیارت مجازی حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خندیدند_و_رد_شدند
#شهدا #شهید #شهیدان
#پنجشنبه_های_دلتنگی
رایگان خوش خط شو با...!
https://eitaa.com/Roohollahkhalili59
💠 خط زندگی