🌸بسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#هر_روز_با_قرآن صفحه 364
✨تلاوت دسته جمعی قرآن کریم هدیه به روح پاک و مطهر همه #شهدا برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ان شاءالله
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
رایگان خوش خط شو با...!
https://eitaa.com/Roohollahkhalili59
💠 خط زندگی
1_4355455103.mp3
8.21M
✋ #دعای_عهد ✋
چله پنجم
روز 6⃣3⃣ ام
😇 عزیزان ارجمند ! 😊
🌹 دعای عهد فراموش نشه!
اگه نخوندی تا قبل ظهر
وقت داری
اگر 0⃣4⃣ روز خوندی
ان شاء الله از یاران امام زمان (عج)🌹 خواهی بود. 😍
#دعای_عهد
#امام_زمان
رایگان خوش خط شو با...!
https://eitaa.com/Roohollahkhalili59
💠 خط زندگی
انا لله و انا الیه راجعون
تسلیت عرض میکنم شهادت مردانی که جنسشان جنس خدمت بود و پایان راهشان عند ربهمیرزقون
اینان ثابت کردند که درب شهادت بروی خادمین مردمباز است
مارا به جز خدمت خلقش هدف نیست
رایگان خوش خط شو با...!
https://eitaa.com/Roohollahkhalili59
💠 خط زندگی
14.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹خبرنگار ارشد بیبیسی: دیپلماسی فعال و مؤثر آقایان رئیسی و امیرعبداللهیان در منطقه و کشورهای همسایه، این موج همبستگی با ایران را ایجاد کرد!
۲۳ کشور پیام تسلیت فرستادند و
🇸🇾دولت سوریه ۳ روز
🇱🇧دولت لبنان ۳ روز
🇮🇶دولت عراق ۱ روز
🇮🇳دولت هند ۱ روز
🇹🇷دولت ترکیه ۱ روز
🇵🇰دولت پاکستان ۱ روز
🇹🇯دولت تاجیکستان ۲ روز
عزای عمومی اعلام کردند.
رایگان خوش خط شو با...!
https://eitaa.com/Roohollahkhalili59
💠 خط زندگی
اثر جدید حسن روحالامین
نقاشی دیجیتال ضامن خادم
#رئیسی_عزیز
#سید_شهیدان_خدمت
رایگان خوش خط شو با...!
https://eitaa.com/Roohollahkhalili59
💠 خط زندگی
ما منتقدان صف اول بودیم
از هیئت دولت شهدارا چیدند...
✍محمد لسانی
رایگان خوش خط شو با...!
https://eitaa.com/Roohollahkhalili59
💠 خط زندگی
در دل بنشستی و همه
جان جهانی...
#عاشقانه
رایگان خوش خط شو با...!
https://eitaa.com/Roohollahkhalili59
💠 خط زندگی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوشتن ذکر روز سه شنبه عبارت دعاییِ " یا ارحم الراحمین" بخط ثلث
#ذکر_روز_سه_شنبه
#خط_ثلث
#ویدئو_خط
خوش خط شو با...!
https://eitaa.com/Roohollahkhalili59
💠 خط زندگی
سه_شنبه_های_جمکرانی
🍂جانِ مولا....دگر از جمعه بکش دست،بیا
🍂دلمان تنگ شده! گرچه سه شنبه ست،بیا....
#شهادت_خادمان_ملت_تسلیت
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان
رایگان خوش خط شو با...!
https://eitaa.com/Roohollahkhalili59
💠 خط زندگی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊 در راه خدمتگزاری به مردم...
#شهید_جمهور #رییسی
#سید_شهیدان_خدمت
به امید شفاعت شهدا
اللهم_عجل_لولیک_الفرج
──┅═ঊঈ💔ঊঈ═┅──
رایگان خوش خط شو با...!
https://eitaa.com/Roohollahkhalili59
💠 خط زندگی
🇮🇷🇵🇸
﷽
🏴 منتخب ملت این بار انتخاب خدا شد
▪️◾️▪️
▪️در مسیر کاروانی که قافله سالارش ابراهیم است ....
▪️دَممان بدون تو میلی به بازدَم ندارد و عصب بینایی مان فقط قاب تصویر تو را بر شبکیه چشممان اسکن کرده است.
به هر سو که مینگرم فقط حضور تو را حس میکنم ای سید سوخته در مسیر عشق به مظلومان،
اصلا گویا آتش با سرنوشتتان عجین شده است
، آتشُ
، هیزمُ
، سوختن
، ارثیه ایست از مادرت زهرا...
▪️رئیس جمهور عزیزم ایکاش آنروز که در قم به استقبالت آمدم میدانستم که مهمان چند روزه ای بیش نیستی تا خوب قاب چشمانم را از تو پر میکردم و مشامم را از بوی عطروجودت معطر،
▪️باز در شهر زمزمههایی پیچیده است از آمدنت به محضر عمه جانت حضرت معصومه (س)، چرا که باب ورود به حریم علی ابن موسی الرضا اینجاست و تو خادم الرضایی ...
چقدر ثانیه ها به سختی میگذرد
و چقدر سخت است پر و بال سوخته رفتن به حریم کبوتران حرم .....
✍محمد نظریان
#سیدالشهدای_خدمت
#خادم_الرضا
رایگان خوش خط شو با...!
https://eitaa.com/Roohollahkhalili59
💠 خط زندگی
امروز از سفر استانی آذربایجان شرقی به تهران بازگشت.
بلافاصله عازم سفر استانی قم شد.
امشب و فردا به امور مردم پایتخت رسیدگی میکند.
پنجشنبه صبح عازم سفر استانی خراسان جنوبی است.
و عصر همان روز به سفر استانی خراسان رضوی و شهر مقدس مشهد میرود.
مرگ هم حریفش نمیشود.
انگار با خدا وعده کرده تا روی زمین است بیقرار و خدمتگزار باشد مثل #حاج_قاسم.
#شهید_جمهور
#سفر_استانی
🇮🇷
رایگان خوش خط شو با...!
https://eitaa.com/Roohollahkhalili59
💠 خط زندگی
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بلوار پیامبر اعظم مسیر استقبال و تشییع پیکر مطهر شهدای خدمت
May 11
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بلوار پیامبر اعظم مسیر استقبال و تشییع پیکر مطهر شهدای خدمت
سَلَامٌ عَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ
كَذَٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ
إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ 🏴
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_سی
فصل یازدهم
حالا دو تا دختر داشتم و کلی کار. صبح که از خواب بیدار می شدم، یا کارهای خانه بود یا شست وشو و رُفت و روب و آشپزی یا کارهای بچه ها. زن داداشم نعمت بزرگی بود. هیچ وقت مرا دست تنها نمی گذاشت. یا او خانة ما بود، یا من خانة آن ها. خیلی روزها هم می رفتم خانة حاج آقایم می ماندم. اما پنج شنبه ها حسابش با بقیه روزها فرق می کرد. صبح زود که از خواب بیدار می شدم، روی پایم بند نبودم. اصلاً چهارشنبه شب ها زود می خوابیدم تا زودتر پنج شنبه شود. از صبح زود می رُفتم و می شستم و همه جا را برق می انداختم. بچه ها را تر و تمیز می کردم. همه چیز را دستمال می کشیدم. هر کس می دید، فکر می کرد مهمان عزیزی دارم. صمد مهمان عزیزم بود. غذای مورد علاقه اش را بار می گذاشتم. آن قدر به آن غذا می رسیدم که خودم حوصله ام سر می رفت. گاهی عصر که می شد، زن داداشم می آمد و بچه ها را با خودش می برد و می گفت: «کمی به سر و وضع خودت برس.»
این طوری روزها و هفته ها را می گذراندیم. تا عید هم از راه رسید. پنجم عید بود و بیشتر دید و بازدیدهایمان را رفته بودیم. صبح که از خواب بیدار شدیم، صمد گفت: «می خواهم امروز بروم.»
بهانه آوردم: «چه خبر است به این زودی! باید بمانی. بعد از سیزده برو.»
گفت: «نه قدم، مجبورم نکن. باید بروم. خیلی کار دارم.»
گفتم: «من دست تنهام. اگر مهمان سرزده برسد، با این دو تا بچه کوچک و دستگیر چه کار کنم؟»
گفت: «تو هم بیا برویم.»
جا خوردم. گفتم: «شب خانة کی برویم؟ مگر جایی داری؟!»
گفت: «یک خانة کوچک برای خودم اجاره کرده ام. بد نیست. بیا ببین خوشت می آید.»
گفتم: «برای همیشه؟»
خندید و با خونسردی گفت: «آره. این طوری برای من هم بهتر است. روز به روز کارم سخت تر می شود، و آمد و رفت هم مشکل تر. بیا جمع کنیم برویم همدان.»
باورم نمی شد به این سادگی از حاج آقایم، زن داداشم، شیرین جان و خانه و زندگی ام دل
بکنم. گفتم: «من نمی توانم طاقت بیاورم. دلم تنگ می شود.»
اخم هایش تو هم رفت و گفت: «خیلی زرنگی. تو طاقت دوری نداری، آن وقت من چطور دلم برای تو و بچه ها تنگ نشود؟! می ترسم به این زودی چهار پنج نفر بشوید؛ آن وقت من چه کار کنم؟!»
گفتم: «زبانت را گاز بگیر. خدا نکند.»
آن قدر گفت و گفت تا راضی شدم. یک دفعه دیدم شوخی شوخی راهی همدان شده ام.
گفتم: «فقط تا آخر عید. اگر دیدم نمی توانم تاب بیاورم، برمی گردم ها!»
همین که این حرف را از دهانم شنید. دوید و اسباب اثاثیة مختصری جمع کرد و گذاشت پشت ژیان و گفت: «حالا یک هفته ای همین طوری می رویم، ا ن شاءالله طاقت می آوری.»
قبول کردم و رفتیم خانة حاج آقایم. شیرین جان باورش نمی شد. زبانش بند آمده بود. بچه ها را گذاشتیم پیشش و تا ظهر از همة فامیل خداحافظی کردیم. بچه ها از مادرم دل نمی کندند. خدیجه از بغل شیرین جان پایین نمی آمد. گریه می کرد و با آن زبان شیرینش پشت سر هم می گفت: «شینا، شینا.»
هر طور بود از شینا جدایش کردم. سوار ماشین شدیم و راه افتادیم. صمد آن قدر ماشین را پر کرده بود که دیگر جایی برای خودمان نبود. ژیان قارقار می کرد و جلو می رفت.
همدان خیلی با قایش فرق می کرد. برایم همه چیز و همه جا غریب بود. روزهای اول دوری از حاج آقایم بی تابم می کرد. آن قدر که گاهی وقت ها دور از چشم صمد می نشستم و های های گریه می کردم، این سفر یک خوبی داشت. صمد را هر روز می دیدم. هفته اول برای ناهار می آمد خانه. ناهار را با هم می خوردیم. کمی با بچه ها بازی می کرد. چایش را می خورد و می رفت تا شب. کار سختی داشت. اوایل انقلاب بود. اوج خراب کاری منافقین و تروریست ها. صمد با فعالیت های گروهک ها مبارزه می کرد. کار خطرناکی بود.
آمدن ما به همدان فایدة دیگری هم داشت. حالا دوست و آشنا و فامیل می دانستند جایی برای اقامت دارند. اگر خرید داشتند یا می خواستند دکتر بروند، به امید ما راهی همدان می شدند. با این حساب، اغلب روزها مهمان داشتم. یک ماه که گذشت. تیمور، برادر صمد، آمد پیش ما. درس می خواند.
#ادامه_دارد...