eitaa logo
روزی حلال
34هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
4.5هزار ویدیو
64 فایل
✳️برای رزرو تبلیغات در مجموعه اَسرا بر روی لینک زیر کلیک کنید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2186347655C6187e57a27 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vB1e.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷﷽🇮🇷ا یڪ داستان_یڪ پند ✍️ با نشانه می دهد تا بفهمی....!؟ دکتر علی حائری شیرازی؛ فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی، خاطره ای از پدر نقل می کرد که: مدتی بعد از آنکه پدرم امامت جمعه را رها کردند، در قم رحل اقامت گزیدند. و متاسفانه بعضاً هم تنها بودند. گاه و گُداری من و بچه های دیگر سری به ایشان می زدیم ... به واسطه ی بیماری ای که داشتند رژیم غذایی سختی هم به توصیه اطبای اسلامی گرفته بودند و در آن ایام، اموراتشان نوعاً از سخنرانی هایی که به آن دعوت می شدند می گذشت. پدر پاکت سخنرانی را هم در جیب بالای قبایشان می گذاشتند. و من به رسم فضولی، بعضاً پاکت را چک می کردم تا ببینم وسعت دَخل و خرج حاج آقا به چه میزان است...!؟ این بار در پاکت فقط یک تراول پنجاهی بود و می بایست تا سخنرانی بعدی با همین مبلغ مدیریت می کردیم..بماند یک روز صبح گفتند: فردا کمیسیون خبرگان دارم و می خواهم یک حمام اساسی بروم. تو هم میای؟ اول استقبال نکردم ولی؛ ادامه دادند: در یکی از کوچه های فرعی گذر خان، یک حمام عمومی قدیمی هست. قبلاً یکبار تنهایی رفتم؛ خوب دَم می شود، دلاک کار بلدی هم دارد... احساس کردم تنهایی سختشان است که به آنجا بروند. پذیرفتم که همراهیشان کنم. بقچه ای از حوله، لباس و صابون فله ای با خود بردیم. وقتی وارد شدیم، روی در نوشته بود: هزینه هر نفر دو هزار و پانصد تومان. پیش قدم شدم و حساب کردم... پدر راست می گفت. حمام آنچنان دم داشت که گویی به سونای بخار رفته ایم. دلاک پیرِ کار بلد هم روی هر نفر قریب نیم ساعت تا سه ربع ساعت وقت می گذاشت! حمام خیلی خیلی خوبی بود. آدم واقعاً احساس سبکی و نشاط میکرد. در وقت خارج شدن، دم در به من گفتند انعام دلاک را حساب کردی!؟ گفتم نه! گفتند: صدایش کن. پیرمرد را صدا کردم آمد. پدر دست در جیب کرد و همان پاکت تراول پنجاهی را به او داد! دلاک تراول را گرفت. بوسید؛ بر چشم گذاشت و نگاهی به بالا کرد و رفت. من هاج و واج و متعجب به پدر نگاه می کردم. گفتم حاج آقا زیاد ندادید!؟ گفتند نه! بعد مکث کردند و گفتند: مگر چقدر توی پاکت بود!؟ گفتم: پنجاه تومان؛ و این تمامِ پولی بود که در پاکت داشتید! با نگاهی به من تکرار کردند: پنج یا پنجاه؟ پنجاه...!! نچ ریزی کرد و برگشتند بسمت حمام. چند قدم نرفته بودند که توقف کردند، برگشتند نگاهی به بالا کردند، بعد به سمت من آمدند و گفتند: دیگه امیدوار شده، نمیشه کاریش کرد، بریم... وارد گذر خان شدیم و به فکر مخارج امروز تا شب بودم. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که؛ کسی از حجره ای با لهجه غلیظ اصفهانی بلند داد زد: «حَجا آقا! حجا آقا! خودش را دوان دوان بما رساند و رو به من کرد و گفت: آقای حائری شیرازی هستند!؟ گفتم: بله. گفت: حاج آقا؛ یه دقه صبر کنید!! رفت و از میز دکان، پاکتی آورد و به پدر داد. پدر گفت: من وجوهات نمی گیرم!! حجره دار گفت: وجوهات نیست، نذر است. پدرگفتند: نذر !!؟ حجره دار گفت: دیروز برای باری که داشتم در گمرک مرزی اشکالی پیش آمد. و شما؛ همان موقع در شبکه قرآن مشغول صحبت بودید. کالای من، خراب شدنی بود. نگاهی به بالا کردم که؛ خدایا؛ اگر مشکل من همین الان حل شود، مبلغی را به شما بدهم. اتفاقا؛ تماس گرفتند و همان موقع، مشکلم حل شد. و شما امروز از این جا رد شدید....!! پدرم متبسم شد. رو به من کرد و گفت: پاکت را بگیر. گرفتم و خداحافظی کردیم تا برویم. پدر؛ در حین حرکت، آرام درِ گوشی گفتند: بشمارش!! من هم شمردم. ده تا تراول پنجاه هزار تومانی بود. بعد؛ بدون آنکه چیزی بگویم، دوباره در گوشم گفتند: ده تا بود..!؟ بعد این آیه را خواندند: «مَن جَاءَ بِالحَسنَةِ فَلَهُ عَشرُ أَمْثَالِهَا»... نگاهی به بالا کرده و گفتند: «خدا بی حساب می دهد. به هر که اهل حساب کتاب باشد. با نشانه می دهد که بفهمی مال اوست. تا بفهمی او داده نه دیگری.... برگرفته از: - قصه های خوب// ۱۴۰۰۰۲۱۴ 💠 @RoozieHalal 💠 💐🍂🍁 💐 🍁💐🍂
💰اهل پس‌اندازی و ؟ آفـــرین ...اما فراموش نکن؛ پس انداز، همیشه خوب نیست؛ گاهی باید دائمی، دست و دلباز بود!!! دقیقاً همان جا که باید از محبتت مایه بگذاری و خرج کنی!!!! دخل و خرجِ محبت‌ها با بقیه دخل و خرج‌ها کمی فرق می‌کند... مبادا زیادی پس انداز کنی، و محبت، درون صندوقچهٔ دلت بماند و بگندد!!!!!... 💥نترس کم نمی‌آوری... از چشمه هرچه بیشتر آب برداری؛ بیشتر می‌جوشد. اگر جایی از زندگی تلخی دیدی؛ ببین شیرینی محبت را کجا و به خیال کدامین روز مبادا ذخیره کردی؟ 💥 اصلا برای محبت روز مبادایی وجود ندارد... اگر درست، بموقع و بجا خرج نکنی، خط فاصله ای به نام ، بین تو و همسرت، والدینت، فرزندت، دوست و همکارت ..... و بین تو و "خـــدا" حائل میشود... محبت فقط با خرج کردن زیاد می‌شود! 💠 @RoozieHalal 💠
✍️ از صبح که چشم باز می‌کنی، تا شب که چشم فرو می‌بندی، چند کلمه، خرج می‌کنی ؟ آری خرج ... - کلماتی که از ما صادر می‌شوند، خرج دارند! ومحل تأمین این هزینه، روحِ ماست ... کلمات از روح کَنده می‌شوند ... برای همین هم هست که کلام بعضی‌ها آرامت میکند و کلام بعضی‌ها، منقبضت ... ※ مراقب باش، آنقدر کلمه خرج نکنی، که روحت، سر سجاده، توانِ بلند شدن نداشته باشد... یا آنقدر با اظهار نظرهای بیهوده، از روحت هزینه ندهی، که وقت خواب، جانِ پرواز بسمت خوابهای زیبا را از آن بگیری ... ✓ امروز، از همین الآن ... تا شب، کلماتت را داشته باش! ★ هرجایی که می‌شود حرف نزنی ... نزن! و هرجا که باید حرف بزنی؛ به کوتاهترین اما نغزترین و پرمهرترین کلام، پاسخت را به زبان بیار ... موفق باشی دوست من ✋ 💠 @RoozieHalal 💠