#وصیت_عبید_زاکانی
گـویند عبید در زمان پیـرى با اینکه چهار پسر داشت تنها بود و فـرزندانش هـزینه #زندگى او را تامیـن نمی کـردند ، لذا او چاره اى اندیشید و هـر یک از پسـران را جداگانه فراخواند و به او می گفت: مـن علاقـه خاصـی به تـو دارم و فقط بـه تو این موضوع را می گویم
حاصـل یک عمـر تلاش مـن ثـروتی است که در خمـره ای گـذاشته و در جائی دفن کـرده ام . پس از مـرگـم از فـلان دوست مکان آن را پرسیده و آن #ثروت را براى خـود بردار . این وصـیت جداگانه باعـث شد که پسـرها به پـدر رسیدگى و محبت کنند و عبیـد نـیز آخر عمـرش با آسـایش زندگی کرد تا از دنیا رفت
پسرانش بعد از دفن پدر نشانی دفینه را ازدوست وی گرفته آنجا را حفر کردند تا سر و کله خـمره پیدا شد. وقتى خمره را باز کردند، داخلش از سکههای طلا خالی و تنها ورقی یافتند که بیت شعری در آن بـود . روی ورق نـوشته شـده بود: خداى داند و مـن دانـم و تـو هـم دانى ، که یک فُلوس ندارد #عبید_زاکانى
👇👇👇👇👇👇👇
@Roshangari0