#لحظه_های_انقلاب 💥
🗓 ۱۳ بهمن ۱۳۵۷ ...
خیابان ایران پر بود از این ور تا آبسردار و ژاله و بهارستان و از آن ور تا سه راه امین حضور و سرچشمه کیپ تا کیپ آدم بود. من پیمان بر دوش روی هوا و زمین بودم و با مردم و همراه مردم میرفتم تا از آن تنگه دهانه در آهنی وقتی رسیدیم.
نزدیک حیاط پیمان ناگهان گوشهای مرا گرفت و بیاختیار کشید و جیغ زد: «آقا آقا آقا بابا، آقا». جای سرک کشیدن نبود توان دید من تا حد پشت گردن و موهای سر نفر جلویی بود و این فاصله هم بیشتر از یک وجب نبود.
حالا همهمه بود و قیل و قال بود و صلوات بود که پشت صلوات فرستاده میشد وقتی رسیدیم به حیاط، ناگهان چشمم افتاد به آقا.
#دهه_فجر 🎉
🆘 @Roshangari_ir
🔜 Rubika.ir/roshangari_ir
#لحظه_های_انقلاب 💥
● صدا از دور می آید: «امشب شب بارونیه و از آن طرف جواب داده میشود «کشتن شاه قانونیه» . چقدر دلم میخواهد داد بزنم ولی نمیشود ارتش توی میدان است.
● ما سربازها را میبینیم. ماشین بزرگی نورافکن میاندازد و صدای تیر یک لحظه هم قطع نمیشود همه جا تاریک تاریک است. همه جا ظلمات است و ستون نور نورافکن ماشینها مثل ترکه بلندی بر سیاهی شب میخورد و میشکند و تاب برمیدارد؛ صدای تکبیر اما نمیشکند. قطع نمیشود.
● ما کِز کرده ایم. صدا اما میرسد «نیایش شبانه، جنگ مسلحانه» و جواب از آن دورها می آید. صدای «یا حسین یا شهید» می آید و بیوقفه شلیک تیر به گوش میرسد.
● باران حالا تندتر شده. حالا ساعت نزدیک دوازده است. از آن دورها، صدا دل سیاه شب را میشکافد و موج میزند و میآید: «تا شاه کفن نشود این وطن وطن نشود و از اینور جواب پرمیکشد ما شاهو کفن میکنیم این وطنو وطن میکنیم و پشت سرش «الله اکبر» و «یاحسین» اوج میگیرد.
#دهه_فجر 🎉
🆘 @Roshangari_ir
🔜 Rubika.ir/roshangari_ir
#لحظه_های_انقلاب 💥
۱۴ بهمن ۱۳۵۷
توی کوچه های تنگ قدیمی کاه گلی پیچ در پیچ که میرفتم، با خودم میگفتم: «آنهایی که این مرد را ندیده اند تصورش را هم نمیتوانند بکنند که این مرد چه چهره ای دارد. اگر هزاران پروژکتور نور بپاشد و دهها دوربین مسلح به سلاح آخرین لنزهای حاصل تکنولوژی قرن بیستم هم از دهها زاویه با ضابطههای مشخص مردان صاحب سبک نشسته و ایستاده و خوابیده و خمیده فیلم بگیرند، غیر ممکن است بتوانند آن جذبه و هیبت و صلابت و ابهتش را ضبط کنند.»
#دهه_فجر 🎉
🆘 @Roshangari_ir
🔜 Rubika.ir/roshangari_ir
#لحظه_های_انقلاب 💥
۱۵ بهمن ۱۳۵۷
پیمان هنوز مست دیدار آقا بود. خندید و گفت: «دیدی آخرش آقا اومد بابا.» دستی به سرش کشیدم و گفتم: «تازه اولشه بابا.» پیمان راه افتاد. دنبالش راه افتادم. نگاهش میکردم. میدانستم یکی پیدا خواهد شد. معلوم بود. از همین جا معلوم است.
توی این کوچههای خاکی جایی که تا دو روز پیش، کنار دیوارش ادرار میکردند و مردم بیاعتنا به هم از کنار هم میگذشتند و میرفتند، حالا گله گله بساط کتاب پهن بود.
همه کتاب میخریدند. سرپیچ کوچهها، به تیر برق، از دو سو پروژکتور وصل کرده بودند. سر بام خانهها جوانها نگهبانی میدادند. درو دیوار و کوچه و محل همه جا ضریح شده بود. مقدس بود.
همه چیز تغییر کرده. همه خوشحال هستند. عین روز اول عید. همه به هم تبریک میگویند. انگار همه چیز تمام شده است. انگار صاحب زمان ظهور کرده است.
#دهه_فجر 🎉
🆘 @Roshangari_ir
🔜 Rubika.ir/roshangari_ir
#لحظه_های_انقلاب 💥
۱۶ بهمن ۱۳۵۷
امروز بنا بود آقا نخست وزیر را تعیین کند و نخست وزیر هم وزرا را تعیین کند و دولت تشکیل بشود و به قول خودش توی دهن این دولت بختیار بزند.
خوب معلوم بود که چه میشد. راستی چه خواهد شد؟ گره کور نبود. بن بست نبود گنگ و نامفهوم نبود سردرگم نبود ولی هیچ چیز معلوم نبود. مثل شب بود. همه جا تاریک بود و تو مطمئن بودی که آخر سَر صبحمیشود و هوا روشن میشود.
اما کِی صبح میشد برای تو که از درد این دنداندرد هزارانساله لاکردار خوابت نمیبرد، مشخص و معلوم نبود. ولی حس میکردی که صبح نزدیک است.
#دهه_فجر 🎉
🆘 @Roshangari_ir
🔜 Rubika.ir/roshangari_ir
#لحظه_های_انقلاب 💥
۱۷ بهمن ۱۳۵۷
این که چرا تاکتیک و راه و رسم این انقلاب را این آقایان در نمییافتند خود برایم مسئله ای بود و حالا کمکم رسیده بودم و این استدلال را میکردم که رهبری کردن انقلاب هم مثل آفرینندگی و خلاقیت هنری است و تاکتیک و تکنیک و راه و روش هر انقلابی هم اگر خالقش خلاق باشد و رهبرش راه دان باشد، راه و روش و تاکتیک و تکنیک جدیدی خلق میکند که برای آنهایی که فکر و ذکرشان در حول و حوش راههای رفته و پیموده شده و مشخص و طی شده دور میزند نامشخص است و چون نامفهوم و دور از حد و حدود مطالعات و محفوظاتشان هست و نمیتوانند هضم کنند و درک کنند و خود را وفق بدهند و شعورش را هم ندارند که زحمت بکشند و این راه جدید را زود دریابند و بگیرند، بنابراین نفی میکنند و طرد میکنند و هی با راههای رفته مقایسه میکنند و میگویند فلان جور نیست و فلان شکل نیست و با فلان راه نمیخواند، پس درست نیست...
#دهه_فجر 🎉
🆘 @Roshangari_ir
🔜 Rubika.ir/roshangari_ir
#لحظه_های_انقلاب 💥
مرد بلندقد چهارشانه سیبیلوی درشتی آمد و گفت: «از این ور میرن پیش آقا؟» گفتم: «آره. ولی مردا صُب میرن.» مرد دست کرد توی جیبش و کیفی درآورد و تصدیق پایه یکش را نشانم داد و گفت میخوام برم به آقا نشون بدم. میدونی شیش ماهه، درست شیش ماهه یه کله بیکارم. هر چه پساُفت داشتم خوردم. دیگه روم نمیشه دست خالی برم خونه. گفتم: «همۀ اینا که میبینی این جا ولن عین خودتن.» به ارتشیها نگاه کرد و گفت: «وضع من ولی خیلی خرابه.»
گفتم: «پس اونایی که شوهراشون و پسراشون و نون آوراشون کشته شدن چی بگن داداش؟ اونایی که تو نهاوند و تو نجف آباد و جاهای دیگه خونه و زندگی و دکون و مغازه و همهٔ هستیشونو به آتیش کشیدن چی بگن؟
#دهه_فجر 🎉
🆘 @Roshangari_ir
🔜 Rubika.ir/roshangari_ir
#لحظه_های_انقلاب 💥
این روزها، نطفه های چنین نجات دهندگانی در رحم این مردم بسته شده است و دارد رشد می کند. حالا صد سال بعد به بار بنشیند، کسی نمی داند. این در مورد خمینی هم صدق می کند. می بینیم که چه تکیه ای بر خصوصیات این قوم ایرانی دارد و چه عزت احترامی برای همین پاپتی ها و لخت و عورها قائل است؟ درصورتی که خیلی از همفکرهایش جدا از مسلمانی در بند آداب و رسوم و اخلاق و کلام عرب و فرهنگ با این که فرهنگ عرب با فرهنگ ایران درهم آمیخته شده دیگر جدا شدنی نیست باز خود خمینی لحظه به لحظه و در تمام اعلامیه ها و گفته هایش تکیه بر همین قومیت و ملیت و فرهنگ دارد و در درجه اول دلش برای این ملت می تپد، بعد برای چیز دیگری...
#دهه_فجر 🎉
🆘 @Roshangari_ir
🔜 Rubika.ir/roshangari_ir
#لحظه_های_انقلاب 💥
این روزها، نطفه های چنین نجات دهندگانی در رحم این مردم بسته شده است و دارد رشد میکند. حالا صد سال بعد به بار بنشیند، کسی نمیداند. این در مورد خمینی هم صدق میکند.
میبینیم که چه تکیهای بر خصوصیات این قوم ایرانی دارد و چه عزت احترامی برای همین پاپتیها و لخت و عورها قائل است؟ درصورتی که خیلی از همفکرهایش جدا از مسلمانی در بند آداب و رسوم و اخلاق و کلام عرب و فرهنگ عرب هستند و با این که فرهنگ عرب با فرهنگ ایران درهم آمیخته شده و دیگر جدا شدنی نیست.
باز خود خمینی لحظه به لحظه و در تمام اعلامیهها و گفتههایش تکیه بر همین قومیت وملیت و فرهنگ دارد و در درجه اول دلش برای این ملت میتپد، بعد برای چیز دیگری.
#دهه_فجر 🎉
#معرفی_کتاب
🆘 @Roshangari_ir
🔜 Rubika.ir/roshangari_ir
#لحظه_های_انقلاب 💥
توی مردم راه میروم. میبینم که آن قدرها هم که خیال میکردم، خبری نیست. مردم این جا توی امیرآباد مشغول خرید هستند. با خیال راحت راه میروند. آن آقایان هم شاید آنجا توی خانههایشان خوابیده باشند.
این جا توی این بازارچه میوه فروشی همان جایی که آن روز، نعش آن دو شهید را گذاشتیم و زیر رگبار فرار کردیم و جایی که آن پسری که مغز، سفید سفید کف مشتش بود و همین جا سر همین کوچه پرپر میزد حالا چرخ میوه ایستاده و مردم دور چرخ میپلکند و مشغول خرید هستند
#دهه_فجر 🎉
#معرفی_کتاب
🆘 @Roshangari_ir
🔜 Rubika.ir/roshangari_ir
#لحظه_های_انقلاب 💥
اگر مادر و مادر جامعهات، تو را از همان لحظاتی که سر بر سینهاش گذاشتهای تا روزی که خود سری را بر سینهات میگذاری، از همه زیروبمهای فکری و فلسفی و سیاسی و اجتماعی اجتماعت آگاهت کند، آیا دیگر دزدان ناآگاه، آگاه از زدوبندها و دروغ و دونگهایی خواهند شد که توی آگاه را بتوانند در پناه این که میخواهند آگاهت کنند، آگاهانه کلاه سرت بگذارند و بر کولت سوار شوند و بر گردهات گاله بارگون و ورک بگذارند تا هم بار ببری و هم خا بر گردهات فروبرود و زخموزیلی بشوی و در عوض، آنها شاخ بشوند برایی تو و برای خلق تو؟
آیا روزی بشر به این روز میرسید که همه هم و غمش را در این راه صرف کند که مادران را از همه چیز آگاه کند یا مام وطن آگاهی بسازد که تمام طفلان پاک و معصومِ شفافذهنِ ناآگاهش را زیر بالَش بگیرد و پرورش بدهد؟
#دهه_فجر 🎉
#معرفی_کتاب
🆘 @Roshangari_ir
🔜 Rubika.ir/roshangari_ir
#لحظه_های_انقلاب 💥
پیمان توی دسته بود. جدا شد و آمد. دسته هم آمد. همهشان دختر و پسرهای دهدوازده ساله بودند. دورم جمع شدند. همه، چشمشان به اسلحه بود. دورم جمع شدند. نمیدانم چه شد که ضامن را زدم و خشاب را برداشتم و اسلحه را دادم به دست پیمان و گفتم:«بیا بگیر، تازه اول بسمالله ست. برو بابا، برو.»
پیمان دو دستی اسلحه را بالای سر گرفت و دوید. بچهها حالا مطمئن و مصمم فریاد میزدند:«بعد از شاه نوبت آمریکاست» و میدویدند.
#دهه_فجر 🎉
#معرفی_کتاب
🆘 @Roshangari_ir
🔜 Rubika.ir/roshangari_ir