لطفا تروخدا جان هرکی دوسش دارین دعا کنین یه اتفاقی بیوفته که اگه بیوفته خوشبختترین ریحانهای هستم که میتونم باشم. 🪄🪄
خاورمیانه را به تقلید چشمان شرقیِ "تو" ساخته اند. اندوهگین، پرالتهاب، خسته، زیبا.
[نزار قبانی]
روحي.
،
اگر بخواهم برایت از روزهای تنهاییام بگویم، دلت به درد میآید و من سکوت میکنم. من بیشتر از چیزی که تصور میرود تو را دوست میدارم و حاضر نیستم قدری از رفتنِ بدون خبرت، گریههای شبانهام بابتت، یا حتی لحظههای مردن و زندهشدنم را برایت بازگو کنم تا شاید وجدانت آسوده نباشد.
ای عزیزتر از جانم؛ بدان که با این اوصاف هنوز هم که هنوز است، تا خورشید بر ما میتابد، تا قطرهٔ اشکی بر صورتم جاری شود تو را با تمام وجودم دوست میدارم.
اگر روزی فرا رسید که نبودم، یا ندیدیام، [البته تو هیچگاه مرا ندیدی. نه اینکه نتوانی، نخواستی!] این را بدان که دستهایم کوتاه شدهاند از تو و گیسوانت که نیستم تا باز هم مثل گذشته خواهش و التماس کنم تا بپذیریام..
تو من را ببخش که هرگز کفایت نکردهام برایت.
زندگی خودم کم بود، حالا ناراحتی تو هم عذاب جانم شده. خواهش میکنم گاهی هم گذرا لبخندی بزن تا این مجنونِ گرفتارت نفسی تازه کند. صحنهٔ لبخندت را تا مدتها به یاد آورد و دردی از دردهایش کاسته شود.
میخواهم این روزها را که بیتو سر میکنم، گاهی بهنگام طلوع به آسمان لبخند بزنی تا هرجا و هرموقع تبسمت را بهمراه داشته باشم.
میخواهم این روزهایی که بیتو سر میشود، تو هم کمبودی را در خود احساس کنی.
میخواهم این روزهای بیتو باتو به سرانجام رسد..
روحي.
اگر بخواهم برایت از روزهای تنهاییام بگویم، دلت به درد میآید و من سکوت میکنم. من بیشتر از چیزی که
و در پایان ای عزیزِ من؛ طوری زندگی کن که شرمندهٔ فردای خود، و امروزِ من نباشی.
آدمهایی که براحتی ولت میکنن، براحتی نادیدهت میگیرن، آدمهایی که الکی اسم همراه و دوست میذارن روی خودشون. آدمهایی که من رو نمیبینن..
روحي.
،
دعوتش کردم به فنجانی چای، ولی او قهوهای تلخ را بر چایم ترجیح داد. خواستمش برای چند دوبیتی ولی او منظومهٔ رقیب را پسندید. و چه قریبانه در گوشهای قبرم را کند و دفنم کرد و خاک سرد ریخت بر سرم. و من برای بارِ آخر نگاهش میکردم که چگونه شاد است بیمن؟ که چرا زودتر برایش قهوهٔ ترک دم نکردم؟ که ایکاش قدری بهتر بودم در نوشتن و زودتر دستم به قلم میرفت برایش..
ما اکثرا منتظر چیزی یا کسی هستیم. منتظریم آدمی مثل فرشتهٔ نجاتمون بیاد. منتظر یه دوست واقعی، کسی که واقعا ما رو از ته دل بخواد، اتفاقی که بابتش زندگی کنیم.. ما زندگی نمیکنیم، بلکه فقط انتظار میکشیم! ما هرگز درک نکردیم که لذت واقعی صرفا آینده نیست، آدمهایی که قراره بعدا وارد زندگیمون بشن نیست، همینه.
کسایی که الان کنارمن واقعین. لبخند الانم، درسخوندنم، با دوستام وقتگذروندم، اینهاست که واقعیه. ما منتظر چه چیزی هستیم؟
و دیروزی که به امید امروز گذشت و امروزی که به یاد فردا میگذرد..
در ضمن، همهٔ این یکسال اخیر فقط به امید گذشته. امیدی از اعماق وجودم. بابتش به خودم، خانوادهم، اطرافیانم، عزیزانم التماس کردم. هرروزم رو با این فکر که شاید من بدم، شاید باعث آزار خیلیها شدم، ولی لایق همچین کمبودی نیستم. من گناه دارم برای اینکه اینطوری کنار گذاشته بشم. ولی خب شاید من سطح ذهنم زیادی پایینه، شاید واقعا اونقدر بدم، شاید جدی من زیادی حقیرم دربرابرش. برای تکبهتک این جملات کسانی هستند که بخوان بهم بگن مگه دیوونهای؟ چرا ناشکری میکنی؟ حقیقت اینه که اینا همش حرفه. قرار نیست دردم رو تسکین بده، قرار نیست چیزی تغییر کنه. و هنوز که هنوزه محکوم باشم به انتظار..
هدایت شده از ^᪲🤍𝐫𝐨𝐨𝐡𝐚¦روحا
با یه سریا هم قطع رابطه کردم هم بلاکشون کردم همه دیگه نمیبینمشون؛
ولی همین که میشناسمش روحمو آزار میده!
یچیزی میخوام بگم که باور نمیکنین. دو هفته پیش پنحشنبه صبح رفتم پیش مشاورم. دوساعت بعدش خودکشی کرده، و بعد از چندروز که توی کما بوده امشب فوت کرد. در هرصورت خدا به خانوادهش صبر بده و روحش آروم باشه. این قضیه که میگن واسه تراپیستم زندگیمو تعریف کردم زنگ زد مامانش گریه کرد، این همونه. بهرحال که الان یه روانی بیتراپیست هستم. 🪄