eitaa logo
روحي.
194 دنبال‌کننده
63 عکس
27 ویدیو
2 فایل
نَكتُب لِلجَميع ليقرأ شَخص واحِد فَقط. [برای همه می‌نویسیم که فقط یک نفر بخواند.]
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تاکسیک
اینکه باهات قطع رابطه کردم کافی نیست، همین که هنوز می‌شناسمت آزارم میده.
زندگی خودم کم بود، حالا ناراحتی تو هم عذاب جانم شده. خواهش میکنم گاهی هم گذرا لبخندی بزن تا این مجنونِ گرفتارت نفسی تازه کند. صحنهٔ لبخندت را تا مدت‌ها به یاد آورد و دردی از دردهایش کاسته شود. می‌خواهم این روزها را که بی‌تو سر میکنم، گاهی بهنگام طلوع به آسمان لبخند بزنی تا هرجا و هرموقع تبسمت را بهمراه داشته باشم. میخواهم این روزهایی که بی‌تو سر می‌شود، تو هم کمبودی را در خود احساس کنی. می‌خواهم این روزهای بی‌تو باتو به سرانجام رسد..
نامدگان و رفتگان از دو کرانهٔ زمان، سوی تو می‌دوند، هان ای تو همیشه در میان.
در چمنِ تو می‌چرد آهویِ دشتِ آسمان گردِ سر تو می‌پرد باز سپید کهکشان.
هرچه به گردِ خویشتن می‌نگرم درین چمن، آینهٔ ضمیرِ من جز تو نمی‌دهد نشان
ای گل بوستانسرا از پس پرده‌ها درآ بوی تو می‌کشَد مرا وقت سحر به بوستان.
ای که نهان نشسته‌ای باغ درون هسته‌ای، هسته فروشکسته‌ای کاین همه باغ شد روان
مست نیازِ من شدی، پردهٔ ناز پس زدی، از دلِ خود برآمدی: آمدنِ تو شد جهان!
آه که می‌زند برون از سر و سینه موج خون من چه کنم که از درون دستِ تو می‌کَشد کمان.
پیشِ وجودت از عدم زنده و مرده را چه غم؟ کز نفس تو دم‌به‌دم می‌شنویم بویِ جان.
پیشِ تو، جامه در بَرم نعره زند که بر درم آمدمت که بنگرم گریه نمی‌دهد امان..
[ه.ا.سایه]
روحي.
اگر بخواهم برایت از روزهای تنهایی‌ام بگویم، دلت به درد می‌آید و من سکوت می‌کنم. من بیشتر از چیزی که
و در پایان ای عزیزِ من؛ طوری زندگی کن که شرمندهٔ فردای خود، و امروزِ من نباشی.
آدم‌هایی که براحتی ولت می‌کنن، براحتی نادیده‌ت می‌گیرن، آدم‌هایی که الکی اسم همراه و دوست می‌ذارن روی خودشون. آدم‌هایی که من رو نمی‌بینن..
چند روزی است که در حسرت دیدار توام. خوردن چای بدون تو مرا خواهد کشت!
،
روحي.
،
دعوتش کردم به فنجانی چای، ولی او قهوه‌ای تلخ را بر چایم ترجیح داد. خواستمش برای چند دوبیتی ولی او منظومهٔ رقیب را پسندید. و چه قریبانه در گوشه‌ای قبرم را کند و دفنم کرد و خاک سرد ریخت بر سرم. و من برای بارِ آخر نگاهش می‌کردم که چگونه شاد است بی‌من؟ که چرا زودتر برایش قهوهٔ ترک دم نکردم؟ که ای‌کاش قدری بهتر بودم در نوشتن و زودتر دستم به قلم می‌رفت برایش..
چیست دریا ؟.mp3
1.93M
چیست دریا؟ چشم پراشکِ زمین. در نگاهش آرزویی ته‌نشین..
ما اکثرا منتظر چیزی یا کسی هستیم. منتظریم آدمی مثل فرشتهٔ نجاتمون بیاد. منتظر یه دوست واقعی، کسی که واقعا ما رو از ته دل بخواد، اتفاقی که بابتش زندگی کنیم.. ما زندگی نمی‌کنیم، بلکه فقط انتظار می‌کشیم! ما هرگز درک نکردیم که لذت واقعی صرفا آینده نیست، آدم‌هایی که قراره بعدا وارد زندگی‌مون بشن نیست، همینه. کسایی که الان کنارمن واقعین. لبخند الانم، درس‌خوندنم، با دوستام وقت‌گذروندم، اینهاست که واقعیه. ما منتظر چه چیزی هستیم؟ و دیروزی که به امید امروز گذشت و امروزی که به یاد فردا می‌گذرد..
در ضمن، همهٔ این یکسال اخیر فقط به امید گذشته. امیدی از اعماق وجودم. بابتش به خودم، خانواده‌م، اطرافیانم، عزیزانم التماس کردم. هرروزم رو با این فکر که شاید من بدم، شاید باعث آزار خیلی‌ها شدم، ولی لایق همچین کمبودی نیستم. من گناه دارم برای اینکه اینطوری کنار گذاشته بشم. ولی خب شاید من سطح ذهنم زیادی پایینه، شاید واقعا اونقدر بدم، شاید جدی من زیادی حقیرم دربرابرش. برای تک‌به‌تک این جملات کسانی هستند که بخوان بهم بگن مگه دیوونه‌ای؟ چرا ناشکری میکنی؟ حقیقت اینه که اینا همش حرفه. قرار نیست دردم رو تسکین بده، قرار نیست چیزی تغییر کنه. و هنوز که هنوزه محکوم باشم به انتظار..
هدایت شده از  ^᪲🤍𝐫𝐨𝐨𝐡𝐚¦روحا
با یه سریا هم قطع رابطه کردم هم بلاکشون کردم همه دیگه نمیبینمشون؛ ولی همین که میشناسمش روحمو آزار میده!
تا وقتی که قطع‌رابطه کنم، آشتی چرا؟😉
یچیزی میخوام بگم که باور نمیکنین. دو هفته پیش پنحشنبه صبح رفتم پیش مشاورم. دوساعت بعدش خودکشی کرده، و بعد از چندروز که توی کما بوده امشب فوت کرد. در هرصورت خدا به خانواده‌ش صبر بده و روحش آروم باشه. این قضیه که میگن واسه تراپیستم زندگیمو تعریف کردم زنگ زد مامانش گریه کرد، این همونه. بهرحال که الان یه روانی بی‌تراپیست هستم. 🪄
امروز یه دختری رو دیدم که دانشجو بود و از همکلاسیش خوشش میومده. یبار خیلی رندوم شنیده که طرف به دوستش گفته من خیلی از صداهای نازک خوشم میاد. این بنده‌خدا چندین ماه زندگیش صرف این کلاس و این دکتر و.. شده بوده. و در نهایت به یه عملی میرسه که بابتش صداش رو بطور کامل از دست میده. کلا، برای همیشه. یذره گذشت از شوک داستان بیرون اومدم تا اومدم بگم نباید واسهٔ پسر همچین کاری یا حتی خیلی کمترش رو انجام داد؛ متوجه شدم طرف دختر بوده((((((((((:::
پلن امروز: دارک‌ترین داستان‌های ایران
،
روحي.
،
توی کشو پیدا کردمش. حقیقتا نمیدونم باید چی بگم، هنوز هم میبینمش ولی دیگه ارتباط جدی‌ای باهم نداریم. فکر میکنم این باید برای ۸ یا ۹ سالگیم باشه. برام خیلی عزیزه خواستم اینجا هم اثری ازش باشه..