ای که میخواهم آخرین نفسهای پیش از مرگم را به فدای دمی بیشتر زندهبودنت کنم؛ از کسانی که لایقاند تو را ببینند و هوایت را ببویند شنیدم که انگار چیزی تو را آزردهخاطر کرده. اندوهی را به دوش میکشی یا اضطرابی در دلت داری. من که خبری از عوالم غیب ندارم، تو هم که انگار به قرآن قسمت دادهاند من را به حساب نیاوری.. خیالی نیست و غمت نباشد.
لطف میکنی اگر این بار را چشم بپوشانی و فقط در حد چند کلام، گفتوگویی یکطرفه داشته باشیم. من فقط بپرسم که کسالتت بابت من است؟ تو بگویی: نه. من بگویم که مگر تو مرا دوست نداری و مگر بهخاطر جداییمان غمی در دل نداری؟ و تو اینبار حتی همان پاسخ نفی را از من دریغ کنی. و من باز هم خود را خار کنم و برای [شاید] آخرین بار سوالی کنم که من را میبینی؟ تو بیانعکاسی.
هدایت شده از مٌغلَق.
با یادآوریِ اینکه همه بلد نیستن قشنگ حرف بزنن و خوشگل تبریک بگن🙏🏼
کوتاه و باجلوگیری از معذبشدنِ الکی
[حالا بعداً جبران میکنم ایشالا🤡]،
تولدت مبارك ریحانهساداتِ عزیز.🤍
امیدوارم همهچی تا اونجایی که صلاحته مطابق میلت پیش بره و آدمای اطرافت از خودشون ناامیدت نکنن.
دوستت دارم، با هربرداشتی.🤏🏽