روحي.
اگر بخواهم برایت از روزهای تنهاییام بگویم، دلت به درد میآید و من سکوت میکنم. من بیشتر از چیزی که
و در پایان ای عزیزِ من؛ طوری زندگی کن که شرمندهٔ فردای خود، و امروزِ من نباشی.
آدمهایی که براحتی ولت میکنن، براحتی نادیدهت میگیرن، آدمهایی که الکی اسم همراه و دوست میذارن روی خودشون. آدمهایی که من رو نمیبینن..
روحي.
،
دعوتش کردم به فنجانی چای، ولی او قهوهای تلخ را بر چایم ترجیح داد. خواستمش برای چند دوبیتی ولی او منظومهٔ رقیب را پسندید. و چه قریبانه در گوشهای قبرم را کند و دفنم کرد و خاک سرد ریخت بر سرم. و من برای بارِ آخر نگاهش میکردم که چگونه شاد است بیمن؟ که چرا زودتر برایش قهوهٔ ترک دم نکردم؟ که ایکاش قدری بهتر بودم در نوشتن و زودتر دستم به قلم میرفت برایش..