فرمانده ها شلوغ میکردن سر به سر
حاج حسین میذاشتن باز ساکت بود
کاظمی گفت؛ حاجی!
حالا همین جا صبحونه مونو می خوریم،
یه ساعتی می خوابیم، بعد هم
هرکسی بره دنبال کار خودش!
گفت؛ من باید برم خط.
با بچه های مهندسی قرار گذاشتم
زاهدی بلند شد رفت بیرون سوار ماشین
حاج حسین شد، فرو کردش توی گل.
چهار چرخ ماشین توی گل بود!
گفت؛ حالا اگه میتونی برو!
لبخندش از روی صورتش پاک شد.
بدون اینکه حرفی بزنه، رفت سوار شد.
دنده عقب گرفت، ماشین از توی گل درآمد
رفت...فقط نگاهش میکردیم
#شهید_حاج_حسین_خرازی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ذلت از ساحت ما به دور است
🎙#شهید_حاج_حسین_خرازی
حاج حسين رزمندهها را عاشقـــــانه دوست داشت و گاه اين عشق را جوری نشان میداد كه انسان حيران میشد.
يك شـب تانكها را آماده كرده بوديم و منتظـــــر دستـور حركــــت بوديم. من نشسته بودم كنار برجــــك و حواسـم به پیرامونمـــــان بود و تحركاتـــــی كه گاه بچهها داشتند. يك وقت ديدم يك نفـــر بين تانكها راه میرود و با سرنشيــنها گفت و گوهای كوتاه میكند. كنجكـــــاو شدم ببينم كيست.
مرد توی تاريكی چرخيد و چرخيد تا سرانجام رسيد كنـــــار تانكـــــی كه مـن نشسته بودم رويــش. همين كه خواستم از جايم تـــــكان بخورم، دو دستـــــی به پوتينم چسبيد و پايم را بوسيــــد. گفت: به خدا سپردمتون!
تا صداش را شنيدم، نفسم بريد. گفتم: حاج حسين؟
گفت: هيـــــس؛ صدات در نياد! و رفـــت سراغ تانک بعدی.
#شهید_حاج_حسین_خرازی
فكرش را بكن. دور تا دور، همه فرمانده لشكر، نشستهاند. من فقط فرمانده گردان بودم آن وسط. همه حرفشان را زدند. مأموريت من را هم گفتند. حاج حسين رو كرد به من. گفت: «خب تو چى میگى؟»
گفتم: «چه عرض كنم؟»
گفت: «يعنى چى چه عرض كنم؟ میگم نظرت چيه، چه طور میخواى عمل كنى؟»
گفتم: «حاجى! من میگم اين يگان كنار ما يا زودتر، يا هم زمان با گردان ما عمل كنه بهتره.»
ديگران گفته بودند من با فاصله، زودتر بزنم به خط. يكى گفت: «تو چى كار دارى به اين حرفا. تو كارى رو كه بهت میگيم بكن.»
ساكت شدم، سرم را انداختم پايين. حاجى دست گذاشت روى شانهام گفت «نه! چرا؟ اتفاقا نظرش خيلى هم درسته. اين میخواد بره اون جا عمليات كنه، نه ما.»
رو كرد به من. گفت: «خب، میگفتى. چى كار كنيم بهتره؟»
#شهید_حاج_حسین_خرازی
#یک_صلوات_بفرستید_برای_شادی_روح_شهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ حاج حسین را ببین، او را از «آستین خالی» دست راستش بشناس!
#شهید_حاج_حسین_خرازی
#شهید_آوینی
#یک_صلوات_بفرستید_برای_شادی_روح_شهید
در کردستان به باغ انگوری رسیدیم و دو تاحبه انگور از آن را خوردیم. بعد از آن حسین بسیار ناراحت شد و گفت: اجازه صاحب باغ را چه کنم؟
در آن روز یک صد تومانی را به آن شاخه انگور با نخ گره زدیم و زیر آن برای صاحب باغ نوشتیم:
دو حبه از انگورها را خوردیم، راضی باش.
#شهید_حاج_حسین_خرازی
#یک_صلوات_بفرستید_برای_شادی_روح_شهید
#کانال_شهید_سید_روح_الله_عجمیان
@Ruhollah1373
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ #نعم_الرفیق_ما
خداوند دست ما را میگرفت
کلام نعم الرفیق رو با هم بشنویم🌱
#شهید_حاج_حسین_خرازی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📻 خاطرهای شنیدنی از سفر سردار شهید حاج حسین خرازی به مشهد مقدس به روایت احمدرضا واعظ
#شهید_حاج_حسین_خرازی
#شهدا_زنده_اند
https://eitaa.com/joinchat/2610299164Cef8ad7b56f
🌹#شهید_سید_روح_الله_عجمیان🌹