فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆"کار مومن نشد ندارد..."
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
سه ماه تعطیلات تابستان که میشد، میگفت: من خوشم نمیاد برم توی کوچه و با این بچهها بشینم، وقتمو تلف کنم. میخوام برم شاگردی. میگفتیم: آخه برای ما زشته که تو بری شاگردی. بری شاگرد کی بشی؟ میگفت: میرم شاگرد یه میوهفروش میشم. میرفت و آنقدر کار میکرد که وقتی شب به خانه میآمد، دیگر رمقی برایش نمانده بود. به او میگفتم: آخه ننه، کی به تو گفته که با خودت اینطوری کنی؟ میگفت: طوری نیست، کار کردن یه نوع عبادته، کیه که زحمت نکشه و کار نکنه؟ میگفت: حضرت علی این همه زحمت میکشید! نخلستونها رو آب میداد، درخت میکاشت، مگه ما به دنیا اومدیم که فقط بخوریم و بخوابیم؟
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#یک_صلوات_بفرستید_برای_شادی_روح_شهید
«بعضیها فکر میکنند
اگر ظاهرشان را شبیه شهدا کنند
کار تمام است؛
نه، باید مانند شهدا زندگی کرد»
#شهید_محمّد_ابراهیم_همت
#یک_صلوات_بفرستید_برای_شادی_روح_شهید
ساعت یک دو نصفه شب بود. صدای شُرشُر آب می آمد. توی تاریکی نفهمیدم کی است. یکی پای تانکر نشسته بود و یواش، طوری که کسی بیدار نشود، ظرف ها را می شست. جلوتر رفتم. حاجی بود.
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#یک_صلوات_بفرستید_برای_شادی_روح_شهید
پيشانيش از زور درد چروك افتاده بود. چهره اش در هم مچاله شده بود. انگار هر آن جمعتر ميشد. بايد عقب نشيني ميكرديم و حاجي نگران بود كه فرصت عقب بردن شهدا را نداشته باشيم. بچهها كه شهيد ميشدند، چهرهي حاجي برافروختهتر ميشد. ولي اين كه نتوانيم شهدا را عقب ببريم، براش خيلي دردناك بود.
آن شب تا صبح خيلي به حاجي فشار آمد. سعي ميكرد با بچهها شهدا را بكشند عقب. ولي لحظهي آخر، عجيب بود. حاجي نميتوانست از جبهه جدا شود. همه را فرستاده بود عقب. اما خودش گوشه كنار،دنبال بدن يكي از بچهها ميگشت.
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#یک_صلوات_بفرستید_برای_شادی_روح_شهید
مقید بود به من یاد بدهد همیشه لباس ارزان قیمت بپوشم. علتش را هم می دانستم. می دانستم او فرمانده لشکر است و فرمانده های تیپ و گردان و گروهان چشم شان به او و خانواده اش است که چه می پوشند، چه می خورند، چه می گویند. می گفت: زن من باید بین همه شان الگو باشد. مواظب باش لباسی نپوشی که از بدترین لباس این جا بهتر باشد. خیلی از خانه های آن جا فرش داشتند ما نداشتیم. تلویزیون داشتند ما نداشتیم. وسایل رفاهی داشتند ما نداشتیم. ما فقط یک روفرشی داشتیم، که روی آن می نشستیم.
ابراهیم همیشه هم می گفت: دوست ندارم زنم با بی دردها رفت و آمد کند. می گفت: اگر می خواهی ازت راضی باشم سعی کن با آن هایی نشست و برخواست کنی که مشکل دارند. حتی مرا مأمور کرده بود یواشکی بروم اختلاف بین دوست هایش و خانم هایشان را بفهمم یا حل کنم یا به او بگویم برود حل شان کند.
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#یک_صلوات_بفرستید_برای_شادی_روح_شهید
🌿 وقتی می آمد خانه، من دیگر حق نداشتم کار کنم. بچه را عوض میکرد. شیر براش درست میکرد، سفره را می انداخت و جمع میکرد.
🌿 پا به پای من می نشست لباسها را می شست، پهن میکرد و جمع میکرد.
🌿 میگفت: تو بیش از این ها به گردن من حق داری
🌿 میگفت: من زودتر از جنگ تموم میشم و گرنه، بعد ازجنگ به تو نشون میدادم تموم این روزها رو چه طور جبران میکنم.
📝#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#یک_صلوات_بفرستید_برای_شادی_روح_شهید
#کانال_شهید_سید_روح_الله_عجمیان
@Ruhollah1373
مثل فنر از جا کنده شد. همیشه جلوی پای بسیجی بلند می شد و بعد انگار سال ها همدیگر را ندیده باشند، می پریدند بغل هم.
تا می دیدشان، گل از گلش می شکفت. می دوید طرفشان؛ آن ها هم. حاجی برای بچه ها یا یک پدر بود، یا یک پسر، یا یک برادر.
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#یک_صلوات_بفرستید_برای_شادی_روح_شهید
یادم است من همیشه با کسانی از فامیل و آشنا و حتی غریبه ها که فکرهای مخالف داشتند، جر و بحث می کردم. چه قبل از ازدواج چه بعدش. اما ابراهیم می گفت باید بنشینیم با همهشان منطقی حرف بزنیم. می گفتم: ولی این ها همهاش آدم را مسخره می کنند. می گفت: ما در قبال تمام کسانی که راه کج می روند مسئولیم. حق هم نداریم با آن ها برخورد تند بکنیم. از کجا معلوم که توی انحراف این ها تک تک ماها نقش نداشته باشیم؟ گفتم: تو کجایی اصلا که بخواهی نقش داشته باشی؟ تو را که من هم نمی بینم. گفت: چه فرقی می کند؟ من نوعی. با برخورد نادرستم، سهل انگاری ام، کوتاهی هام.
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
@Ruhollah1373
🌷 یادم است من همیشه با کسانی از فامیل و آشنا و حتی غریبه ها که فکرهای مخالف داشتند، جر و بحث می کردم. چه قبل از ازدواج چه بعدش. اما ابراهیم می گفت باید بنشینیم با همهشان منطقی حرف بزنیم. می گفتم: ولی این ها همهاش آدم را مسخره می کنند. می گفت: ما در قبال تمام کسانی که راه کج می روند مسئولیم. حق هم نداریم با آن ها برخورد تند بکنیم. از کجا معلوم که توی انحراف این ها تک تک ماها نقش نداشته باشیم؟ گفتم: تو کجایی اصلا که بخواهی نقش داشته باشی؟ تو را که من هم نمی بینم. گفت: چه فرقی می کند؟ من نوعی. با برخورد نادرستم، سهل انگاری ام، کوتاهی هام.
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
به نقل از همسر شهید
🇮🇷 کانال شهید 🇮🇷
سیدروح الله عجیمیان
@Ruhollah1373
🌷 زمستان بود و نزدیک عملیات خیبر. شب که آمد خانه، اول به چشمهایش نگاه کردم، سرخ سرخ بود. داد میزد که چند شب خواب به این چشمها نیامده. بلند شدم سفره را بیاورم ولی نگذاشت. گفت: امشب نوبت منه، امشب باید از خجالتت در بیام. گفتم: تو بعد از این همه وقت خسته و کوفته اومدی.نگذاشت حرفم را تمام کنم؛ بلند شد و غذا را آورد. بعد هم غذای مهدی را با حوصله داد و سفره را جمع کرد. و آخر سر هم چایی ریخت و گفت: بفرما.
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
و من یک بار هم نشد در را با صدای زنگی که او می زند باز کنم. همیشه پیش از او، قبل از این که دستش طرف زنگ برود، در را به روی خنده اش باز می کردم. خنده ای که هیچ وقت از من دریغش نمی کرد و با وجود آن نمی گذاشت بفهمم پشتش چه چیزی را پنهان کرده. نمی گذاشت بفهمم در جنگ و عملیات هایشان شکست خورده اند یا موفق بوده اند. آن قدر بهم محبت می کرد که فرصت نمی کردم این چیزها را ازش بپرسم. کمک حالم می شد. خیلی هم با سلیقه بود. تا از راه می رسید دیگر حق نداشتم بچه ها را عوض کنم، حق نداشتم شیرشان را آماده کنم، حق نداشتم شیرشان را دهانشان بگذارم، حق نداشتم لباس هایشان را عوض کنم، حق نداشتم هیچ کاری بکنم. یک بار گفتم: تو آن جا آن همه سختی می کشی، چرا من باید بگذارم این جا هم کار کنی، سختی بکشی؟ بچه بغل، خیس عرق، برگشت گفت: تو بیشتر از آن ها به گردن من حق داری، باید حق تو و این طفل های معصوم را هم ادا کنم. گاهی حتی برخورد تند می کرد اگر بلند می شدم کار کنم می گفت: تو بنشین، تو فقط بنشین. بگذار من کار کنم. لباس ها را می آمد با من می شست. بعد می برد روی در و دیوار اتاق پهنشان می کرد، خشکشان می کرد، جمعشان می کرد می برد می گذاشتشان سر جای اولشان. سفره را همیشه خودش پهن می کرد و جمع می کرد. تا او بود، نود و نه درصد کارهای خانه فقط با او بود.
به نقل از همسر شهید
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍️شهید ابراهیم همت چه قشنگ میگه :
قدم بر میداریم ،متن مینویسید ،هر کاری میکنید برای رضای خدا باشه ...
و چقدر جای سخنانش در بین ما خالیست ...
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
همسر شهید همت می گوید:"اخلاقم طوری بود که اگر میدیدم کسی خلاف شرع می گوید،با او جر و بحث میکردم .یک روز بهم گفت : "باید با منطق حرف بزنی"بهش گفتم :"ولی آدم رو مسخره میکنن."گفت :"می دونی ما در قبال تمام کسانی که راه کج میرن مسئولیم؟حق نداریم باهاشون برخورد تند کنیم؛از کجا معلوم که ما توی انحراف اینا نقش نداشته باشیم ؟ "وقتی بهش گفتم :"آخه تو کجایی که مقصر باشی؟"گفت :"چه فرقی میکنه؟ من نوعی، با برخورد نادرستم،سهل انگاریم،کوتاهیم ..همه اینا باعث انحراف میشه .. "
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
انسان یک تذکر در هر ۴ ساعت به خودش بدهد بد نیست! بهترین موقع بعد از پایان نماز است وقتی سر به سجده میگذارد، مروری بر اعمال صبح تا شب خود بیندازد آیا کار او برای رضای خدا بوده یا خیر؟
#شهید_محمد_ابراهیم_همت