یجوری باشیم که
رو پیکرمون این دعا رو بخونن :
اللّٰهُمَّ إِنَّا لَانَعْلَمُ مِنْهم إِلّا خَيْراً
#مثل_سردار
#به_وقت_بندگی
🌸چند وقتی توی مغازه پیشم کار میکرد. موقع #اذان مغرب که می شد سریع جیم فنگ می شد و می رفت.
می گفتم: "محسن وایسا نرو. الان تو اوج کار و تو اوج مشتری."
محلی نمیگذاشت می گفت: "اگه میخوای از حقوقم کم کن من رفتم."
می رفت من می ماندم و مشتری ها و…
#عیدغدیر خم که رفته بودیم برای #عقدش، محسن وسط مراسم ول کرد و رفت توی یک اتاق شروع کرد به نماز خواندن.
#شهید_محسن_حججی
به روایت دایی همسرشون
چه قشنگ میگفت #شهید_حاج_حسین_همدانی :
دشمنان نمیدانند و نمیفهمند
که ما برای #شهادت
مسابقه میدهیم..
و وابستگی نداریم و اعتقاد ما این
است که از سوی #خدا آمدهایم
و به سویِ او میرویم 🕊🌷
گفتم:
محمد این لباس جدیدت
خیلی بهت میاد...
گفت: لباس شهادته!
گفتم:زده به سرت!
گفت:می زنه ان شاءالله!
چند ثانیه بعد از انفجار رسیدم
بالای سرش، نا نداشت، فقط آروم
گفت: دیدی زد!!!
#شهید_محمد_مهدوی
اینجا همه مجنون اند ♥️
بچه ها اگه دوست خوب داشته باشید
جاهای خوب خوب میبرتتونا...
#رفیق_شهید
#شهید_ابراهیم_هادی
جزء هفتم(@Iran_Iran).mp3
4.21M
@salambarebrahimm
💠جزء هفتم قرآن کریم
به روش تندخوانی (تحدیر)
با صدای استاد #معتز_آقايی
کانال کمیل
⬇️#اول_و_آخر_ضعیف ⬇️ @salambarebrahimm 💠 دو نفر هستن که نمی تونن پشه رو از خودشون دور کنن. یکی بچ
⬇️ #قرآن_در_سکوت ⬇️
@salambarebrahimm
💠 خیلیها با شنیدن صدای قرآن مسلمون شدن، حتی بدون این که معنی قرآن رو متوجه بشن و بدون این که عربی بلد باشن. واقعا دلیلش چی میتونه باشه؟
اونا آهنگ گوش نواز قرآنو شنیدن و با نورش دلشون روشن شده. حالا چطور شده ما موقع شنیدن صدای قرآن هر کاری میکنیم جز گوش دادن؟
حیف نیست این نور و آهنگو از دست بدیم؟
تا ساکت نباشیم نور قرآن و آهنگ گوشنوازش سراغمون نمیاد.
سكوت و گوش سپردن به قرآن، زمینه ى برخوردارى از رحمت الهى است.
🔻وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ
🔻وقتی قرآن خوانده میشود به آن گوش کنید و ساکت باشید تا مورد رحمت قرار گیرید
📔 آیه ۲۰۴ اعراف
#خودمونی_های_قرآنی
یه مذهبی نباس از
متفاوت بودنش با بقیه بترسه!
زیبایی در عین تفاوت هاست!...
پس با افتخار
به خودت و بقیه بگو که معتقدی!😊
#مذهبی_طور
خدای من❣
ﺑﺮﺍی ﺩﻟم #اﻣﻦ_ﻳﺠﻴﺐ ﺑﺨﻮﺍﻥ
ﺗﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﻮﺩ ﺍﻳﻦ ﻣﻀﻄﺮ
تا آرام گیرد این قلب نا آرام...
به هر اداره ای که می رویم ؛
کارمند نشسته و ارباب رجوع ایستاده !
به جز کلاس درس ...
که ارباب رجوع نشسته و معلم ایستاده
✅تنها دو نفر به ما می آموزند :روزگار و آموزگار اولی به قیمت عمرمان دومی به قیمت عمرش .
🌺 #روز_معلم به همه آنها که حتی یک کلمه به ما آموختند مبارک 🌺
کانال کمیل
#شهیدمحسنحججی ماجرای آشنایی شهید حججی با همسرش😍 از زبان همسر شهید #قسمت_سوم تا اینکه یک روز ب
#شهید_محسن_حججی
#قسمت_چهارم
💟جلسه #خواستگاری و #عقد شهید حججی💟
از زبان همسر شهید
توی جلسه خواستگاری یک لحظه نگاهم کرد
و معنادار گفت:
"ببینید من توی زندگیم دارم مسیری رو طی می کنم که همه #دل_خوشیم تو این دنیاست. میخواهم ببینم شما میتونید تو این مسیر کمکم کنید؟"🤔
گفتم: "چه مسیری? "
گفت: "اول #سعادت بعد هم #شهادت."😇
جا خوردم. چند لحظه #سکوت کردم. زبانم برای چند لحظه بند آمد.
ادامه داد: "نگفتید. می تونید کمکم کنید؟"
سرم را انداختم پایین و آرام گفتم: "بله."
گفت: "پس مبارکه ان شاءلله."😊
💢#شهید #شهادت #کشته_شدن_در_راه_خدا💢 اینها حرفهای ما بود حرفهای شب خواستگاری مان!
سر سفره عقد هم که نشستیم مدام توی گوشم میگفت: "زهرا خانوم، الان هر دعایی بکنیم که خدا اجابت میکنه. یادت نره یادت نره برای شهادتم دعا کنی. "😊
آخر سر بهش گفتم: "چی میگی محسن?
امشب بهترین شب زندگیمه. دارم به تو میرسم. بیام دعا کنم که شهید بشی?! مگه میتونم?! "
اما او دست بردار نبود.
آن شب آنقدر بهم گفت تا بلاخره دلم رضا داد.
همان شب سر سفره عقد دعا کردم خدا #شهادت نصیبش بکند! 🌹🌷
روز #خرید_عقد مان #روزه بود. بهش گفتم: "آقا محسن، حالا واسه چی امروز روزه گرفتی؟"
گفت: "می خواستم مشکلی تو کارمون پیش نیاد می خواستم راحت به هم برسیم. "😍
چقدر این حرفش و این کارش آرامم کرد از هزار #دوستت_دارم هم پیشم بهتر بود. 🤩
یک روز پس از عقد مان من را برد #گلزارشهدای نجفآباد،و بعد هم گلزار شهدای اصفهان.
.
سر قبر شهدایی که باهاشان #رفیق بود
من را به آنها معرفی می کرد و می گفت: "ایشان زهرا خانم هستند. خانوممن. ما تازه عقد کرده ایم و... "
شروع میکرد با آنها حرف زدن. انگار که آنها #زنده باشند و روبه رویش نشسته باشند و به حرف هایش گوش بدهد.
روز #عروسی ام بود. از آرایشگاه که بیرون آمدم، نشستم توی ماشین محسن. اقوام و آشناها هم با ماشینهایشان آمده بودند عروس کشان. 😍
ما راه افتادیم و آنها هم پشت سرمان آمده اند.
عصر بود. وسط راه محسن لبخندی زد و به من گفت:
"زهرا، میای همه شون رو قال بزاریم؟"
گفتم: "گناه دارن محسن. "😅
گفت: "بابا بیخیال. "
یکدفعه پیچید توی یک فرعی.
چندتا از ماشینها دستمان را خواندند. 😁 آمدن دنبالمان😃
توی شلوغی خیابان ها و ترافیک، #محسن راه باریکی پیدا کرد و از آنجا رفت.
همانها را هم قال گذاشت. 😁
#خوشحال_بود قاه داشت میخندید.
دیگر نزدیکیهای غروب بود داشتن #اذان_مغرب می گفتند.
محسن و رو ترمز و ماشین را گوشه خیابان نگه داشت. 😊
حس و حال خاصی پیدا کرده بود. دیگر مثل چند دقیقه قبل #خوشحال_نبود و #نمی_خندید.
رو کرد به من گفت: "زهرا الان بهترین موقع برای #دعا کردن بیا برای هم دعا کنیم. "
.
بعد گفت: "من دعا می کنم تو آمین بگو خدایا شهادت نصیب من بکن. "
دلم هری ریخت پایین.
اشکام سرازیر شد. مثل شب عقد،دوباره حرف شهادت را پیش کشیده بود.
من تازه عروس باید #شب_عروسی هم برای #شهادت شوهرم دعا میکردم‼️
اشک هایم بیشتر بارید.
نگاهم کرد و خندید و گفت:" گریه نکن این همه پول آرایشگاه دادم، داری همش را خراب میکنی. "
خودم را جمع و جور کردم.
دلم نیومد دعایش را بدون آمین بگذارم،
گفتم: " ان شاالله به آرزویی که داری برسی.
فقط یک شرط داره.
اگه شهید شدی، باید همیشه پیشم باشی. تو سختی ها و تنهایی ها. باید ولم نکنی. باید مدام حست کنم. قبول؟"😊
سرش را تکان داد و گفت: " قبول. "
گفتم: "یه شرط دیگه هم دارم. اگر شهید شدی ،باید سالم برگردی. باید بتونم صورت و چهره را ببینم. " گفت: "باز هم قبول. "😊
نمی دانستم…نمی دانستم این یکی را روی حرفش نمی ایستد و زیر قولش میزند! 😔
#ادامه_دارد...