چگونه شهید شویم
وقتی از چیزی که دوست داشتی گذشتی ،
با هوای نفست مقابله کردی ،
همه کاراهاتو برای رضای خدا
فقط و فقط رضای خدا انجام دادی ؛
وقتی بدی کردن بهت ،
فقط خوبی کردی..!
وقتی بجز عشق خدا و اهل بیت (ع)
و شهدا تو دلت نبود ،
وقتی عاشق فداکردن جونتو سرت
در راه امام حسین (ع) شدی ،
وقتی تونستی نگاهتو روی کفشات ثابت کنی
و راه بری ،
و خیلی وقتی های دیگه
شهید میشی..
#نگاهتو_روی_کفشات_ثابت_کنی
اللّھم ارزقنا توفیق الشهاده
یا رَبِّ
ﻣَﻦ ﻟِﻰ ﻏَﻴﺮُک؟!
اساَﻟُﻪُ ﻛَﺸﻒَ ﺿُﺮِّﻯ...
ﻭَ ﺍﻟﻨَّﻈَﺮَ ﻓِﻰ ﺍَﻣﺮِی
خدایا من غیر تو کی رو دارم؟
که ازش بخوام به دادم برسه...
به حالم نگاه کنه...!
🍃شهید ابراهیم هادی
#برادر_شهیدم!
وقتی نگاه تو به مـن دوخته شده،
نباید دست از پا خطا کنـم...
تـو
هم شهیدی
هم شـاهـدی
و هم سنگصبور بی قراریهای من..❤️
🏴 @SALAMbarEbrahimm
سفره میر علقمه است - @Maddahionlin.mp3
8.7M
💔 هرجور بود هیئتو پیدا کردم
دست منم بگیر میخوام #شهید شم😔
دل من طاقت دوری نداره ، ببین چشمام مثلِ ابر بهاره...💔
🎤مجتبی رمضانی
🏴 @SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
🍃شهید ابراهیم هادی #برادر_شهیدم! وقتی نگاه تو به مـن دوخته شده، نباید دست از پا خطا کنـم... تـو هم ش
بی سیم رو باز بزار...
هوا تاریکه...
راهو بهت نشون میدن...
کتاب میخوانم
کتاب میخوانم
کتاب میخوانم
هر کتابی که کمکم کند تو را بهتر بشناسم....
تا وقت جامعه کبیره خواندن كمتر خجالت بكشم
آنجا که میگویم: عَارِف بِحَقِّكُم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
خدایا...
قلبم تاریکه...
اما...
بازم ازت میخوام...
بنده ی بدتو ببخشی...
ببخشی و فرصت جبران بدی...
جبران تمام اشتباهاتم...
ای مهربانترین...
از ته ته ته دلم میخوام...
قلب و ذهن و روحمو پاک کنی...
از هر بدی که وجود داره...
لحظه های زندگیمو با خوبیایی که تو کتابت با اهل بیت به من رسوندی بسازم...
خودمو بسازم و تو و اهل بیت رو خشنود کنم...
بخشنده ترین یاری ام کن...
#الهی_آمین...
خدا رفیقداری و جوانمردی رو
دوست داره
و خودش بیش از همه اهل رفاقت
و مروّته...
وقتی با همه ی ضعفت به یادش باشی
با همه قدرتش به یادت خواهد بود...
به یاد خدا باشیم
امسال قسمت نیست که زیارت کنیم حرم شمس و قمر رو!
تردیدی ندارم که حکمتی هست!
در این دوری و فراق حتما حکمتیه...!
الانم باید شاکر باشیم!
خیلی ها هستن، که دوست دارن حداقل الان ایران باشن تا چندین کیلومتر به حرم ارباب نزدیکتر باشن!
شما الان ایرانی! پس شاکر باش...
#ما_ملت_امام_حسینیم
انقدری که برای دوری امسالت از کربلا، برای جاموندن از قافله ی عشق و .. ناله و گریه میکنی
برای دل همون امام، همون مولا، همون سرور و سالار، و به قولی همون عشق، که با گناه خون کردی ، غصه میخوری؟ گریه میکنی؟
اصلا تلاشی برای ترک گناهات میکنی؟
تلاشی برای خوشحال کردنش چی؟
من از همین میترسم !
از اینکه بشینم ساعت ها برای این فراق اشک بریزم، ولی به دل خون شده ی مولا از گناهانم و ترک یکی از اونها فکر نکنم!
شهید پور جعفری میگفت:
روزی در منطقه ای در #سوریه،
حاجی خواست بادوربین دید بزنه،
خیلی محل خطرناکی بود،
من بلوکی را که سوراخی داشت،
بلند کردم که بذارم بالای دیوار که دوربین استتار بشه.
همینکه گذاشتمش بالا
تک تیرانداز بلوک رو طوری زد
که تکه تکه شد ریخت روی سر وصورت ما!!!
حاجی کمی فاصله گرفت،
خواست دوباره با دوربین دید بزنه
که این بار، گلوله ای نشست کنار گوشش
روی دیوار...
خلاصه شناسایی بخیر گذشت....
بعد از شناسایی
داخل خانه ای شدیم
برای تجدید وضو
احساس کردم اوضاع اصلا مناسب نیست!!!
به اصرار زیاد
حاجی رو سوار ماشین کردیم
و راه افتادیم....
هنوز زیاد دور نشده بودیم که
همون خونه در جا منفجر شد
وحدود هفده تن #شهید شدند.
بعد از این اتفاق حاجی به من گفت:
حسین امروز چند بار نزدیک بود شهید بشیم اما حیف...
#حاج_قاسم
#گذری_بر_زندگی_مدافع_حرم
#شهید_محمود_نریمانی
گفت و شنود اختصاصی خبرنگار نوید شاهد کرج: آنچه می خوانید روایت یک عاشق و معشوق است روایت یک زوج جوان، روایت یک پدر که عاشق فرزندش بود ، این روایت از یک زندگی می گوید زندگی که صفحه آخرش شهادت شد و عاقبت به خیری ، شهید محمود نریمانی
سارا عجمی همسر #شهید_محمود_نریمانی
آشنایی من و محمود
♦️همزمان با اتمام فارغ التحصیلی دانشگاهم بودکه آقا محمود به خواستگاریم آمد. زمانی که ایشان در جلسه اول به همراه خانواده به منزل ما آمدند. چند دقیقه ایی باهم صحبت کردیم و آقا محمود در ابتدا از نحوه کار و فعالیت هایشان که گویای ماموریت های طولانی مدت که اغلب اوقات شب ها در منزل نباشند با این مضمون که " شاید بروم و برگردم یا بروم و برنگردم" صحبت کردند.
♦️من هم به ایشان گفتم که آسمانی شدن مختص آقایان نیست و خانم ها می توانند آسمانی بشوند و ایشان وقتی حرف مرا شنید چیزی نگفتند و سکوت کردند. بعدها بعد از ازدواجمان ایشان این را اذعان داشتند که جمله شما ذهنم را درگیر خود کرده بود و فهمیدم که خودتان اهل شهادت هستید و در این وادی به سر می برد.
♦️بعد از جلسات متعدد با توجه به اینکه در ایشان نقص و ایرادی نمی دیدم هنوز تصمیم گیری برایم سخت بود، دچار حالت بحرانی شده بودم و نمی توانستم به ایشان جواب مثبت بدهم.
♦️چند وقتی بودکه از شهادت امام هادی (ع) میگذشت که آقا محمود به خواستگاری من آمده بودند و در همین حالت بحرانی بودم که یادم افتاد، من شب شهادت امام هادی به ایشان متوسل شده بودم و از ایشان مدد خواستم و گفتم هرکسی را که شما برای من مصلحت می دانید شریک زندگیم قرار دهید. با یاد این جمله دلم آرام گرفت و نسبت به تصمیمم مصمم شدم.
❣شهادت محمود را حس می کردم، محمود انسان زمینی نیست❣
♦️(من تا قبل از شب بله برون به چهره آقا محمود نگاه نکرده بودم، تازه آن شب بود چهره ی ایشان را دیدم و همان لحظه حسی به من دست داد که انگار شهادت ایشان را جلوی چشمانم دیدم و حس کردم انسانی زمینی نیست.
ازدواج و زندگی سراسر عشق و مهربانی
♦️سال 1390 عقد و در سال 1391 ازدواج کردیم، مراسم ازدواجمان خیلی ساده برگزار شد چند ماه بعد از عقدمان به کربلا رفتیم و با یک ولیمه ساده به اقوام، زندگی مشترکمان را آغاز کردیم. بعد ازمدتی خداوند به ما فرزندی عنایت فرمود و با وجود علاقه و حبّ خاصی که به امام هادی داشتم اسم پسرمان را محمّد هادی گذاشتیم. آقا محمود پدرانه به محمّد هادی عشق می ورزید و او را درآغوش گرمش جای می داد و همیشه از خداوند بخاطر این هدیه سپاسگذاری می کرد. با بدنیا آمدن محمد هادی زندگی ما حلاوت بیشتری پیدا کرد.
♦️محمود خیلی مهربان و با گذشت بود و زمانی که ایشان در منزل بود در کارها به من کمک میکرد، نقطه قوت اخلاقی ایشان احترام خاصی که به پدر و مادر و کلیه اعضای خانواده میگذاشتند که این را من در کمتر کسی می دیدم این خصوصیت ایشان درمن تاثیرگذار بود و همچنین مردم داری ایشان زبانزد اقوام و فامیل بود.
♦️صله رحم و رفت آمد با اقوام را هیچ وقت قطع نمیکرد، حتی اقوامی که از لحاظ تفکر و اعتقادی با ایشان هم عقیده نبودند این عامل مانع رفتن به منزل ایشان نمی شد.
♦️بعضی وقت ها فشارهای زندگی آرامش را از وجودم می گرفت، محمود واقعاً تکیه گاه محکمی بود و با حرف های دلنشینش برای دلم مرهمی بود. امین و رازدار خانواده بود تا جایی که خواهرانش او را محرم اسرار خود می دانستند و گاهی با او درد و دل میکردند.آن چنان رابطه صمیمی میانشان برقرار بود که محمود زمانی که از ماموریت برمیگشت، قبل از اینکه بخواهد کاری انجام دهد و یا صحبتی با من بکند گوشی تلفن را برمی داشت و با تک تک اعضای خانواده اش تماس میگرفت.
♦️نقطه ضعفی از ایشان به یاد ندارم و هرچه که در ایشان بود سراسر عشق و مهربانی بود.
♦️تنها چیزی که ایشان را خیلی آزرده خاطر میکرد وضعیت نامناسب پوشش خانم ها در سطح جامعه بود.که حتی روزهایی زودتر به خانه می آمدند وقتی من مسئله را جویا می شدم میگفتند واقعا برخورد و دیدن این افراد روحم را آزار می دهد به منزل می آیم، تا آرامش پیدا کنم
#یادش_با_ذکر_صلوات
قصه دستهای بسته را شنیدهای ...
بگذار تصویر ؛
پاهای بسته
در عملیات خیبر را
برایت روایت کند ...
#تفحص_شهید
#یاد_شهدا_باصلوات
امسال قرار بود عکس کوله پشتیمون ،
عکس حاج قاسم و
ابومهدی المهندس باشه ...
#اربعین
رفیق
خدا هست...
وسط هیاهوی این دنیای شلوغ پلوغ
یه خدایی دلش پیش من و توعه
یه خدایی وسط نامهربونیا محکم بغلمون میکنه
گر چه بیصدا...
پس غمت چیه!!
#تکیه_کنیم_به_خدا...