eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
و حالا دیگر، زینب سلام الله ماند و غربت صحرا...
اوج مصیبت ها از غروب عاشوراست ... از غروب روز دهم چشم حرومی با حرم روبه رو میشه...😔
شد زمان غروب و اذان را گفتند همه رفتند، شمر ول کن نیست... بشنو؛ دوازده بار صدای قربة الی الله قاتل را...
خبری نیست از تو و کَفَنَت یوسف من کجاست پیرُهنت...
- چرا یکی از پسرانت را برای خودت، برای روزهای سخت اسیری ات نگه نداشتی؟! + وقتی قرار است برای امامت باشی باید با "همه" ات باشی ...! سلام الله
پنجشنبه ها روز دعاست، روز عشق است روز قول و قرار است... پنجشنبه ها بوی بهشت میدهد، عطر مزار شهدا...
حمد و صلواتی نثار کنیم برای همه ی عزیزانی که از دست دادیم مخصوصا کسانی که این روزها بر اثر کرونا فوت کردن...
Mahmoud Karimi - Cheshme Omed.mp3
4.15M
حسینم بدون!! تو اون خاک و خون تو آتیش به قلبِ خدا میزنی...
امام سجاد علیه السلام به ما آموخت، با اشک، عاشورا ماندگار شد...
باشد بزن، چشم عمو را دور دیدی...😔
یکی از بچه های گردان آب قمقمه اش رو داشت خالی میکرد ... فریاد زدم: ما تو این عملیات کلی باید پیاده بریم!! با یه بغضی آروم گفت: حاجی خب میخواستین رمز عملیات رو نذارین علیه السلام ...😔
... هیئت تمام شد همه رفتند و تو هنوز بالای تل نشسته ای و خون گریه میکنی...
خدایا به حرمت شام غریبان حسین علیه السلام، گره از مشکلات همه بازکن ای مهربان دستی که به سوی تو بلند شد خالی برنگردان الهی آمین
..🍃 ✨نایب الزیاره شما ، شام غریبان 💔
🌿 آیت‌اللـہ حــق‌شنــــاس(ره) : اگر اراده کنی ڪه خودت را حفظ کنی پروردگار عالم هم در ارتکاب‌به معاصی برای تو ایجــاد مانــع می‌ڪند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
... من بمیرم که تو را سوی اسارت بردند...
سنگهای کوفه در تاب و تب اند کوفیان در انتظار زینبند...
یک به یک دل بچه ها را راضی به رفتن کرد... بچه ها اما... پدر، آنها را به دست عمه سپرده بود... عمه اما... حالا نوبت ابن الحسین علیه السلام بود.. که سنگینی داغ دل عمه و طفلان را به جان بخرد و آنها را راهی شام بلا کند... کاروان راه افتاد... عمه در راه حواسش به همه چیز بود، به امانت های برادر... به خارهای در مسیر ... و حتی به نسیم آشنایی که بوی گل گمشده اش را از قتلگاه می‌آورد...