🌷روز عید قربان بود! بعد از خواندن نماز عید، انجام دادن باقی اعمال با بچه ها تصمیم گرفتیم که یه سری به بهشت زهرا بزنیم! پشت موتورها نشستیم و هرکدوم دو ترك راهی شدیم! به اونجا که رسیدیم بعد زیارت قبور دوست و آشنا، کم کم راهی پاتوقمون یعنی گلزار شهدا شدیم.
🌷بچه ها داشتن جلو جلو می رفتن و من که یه خورده پام درد می كرد آروم آروم پشت اونها
راه می رفتم. همینطور که از بين قبرها داشتم مى گذشتم یه دفعه صدای ناله ی عجیبی شنیدم! با اینکه مى دونستم صدای این نوع ناله ها توی گلزار شهدا عادیه ولی این گریه بدجوری فکرم رو مشغول کرده بود!
🌷از بين یادبود و تابلو و درخت و قبرها که رد شدم، دیدم یه پیرمرد با کت سورمه ای و
یک کلاه نمدی به سرش، داشت با یه صدای عجیبی گریه مى كرد! طاقت نیاوردم و رفتم جلو گفتم: پدر جان! خوبیت نداره روز عیدی آدم اینطور گریه کنه! بخند مؤمن! بخند! یه خورده که از صحبتم گذشت، دیدم هیچ تغییری حاصل نشد که هیچ، تازه صدای ناله های پیرمرد بلندتر و جانسوزتر هم شد!
🌷رفتم و کنارش نشستم و گفتم: پدر جان! اولین باره میای گلزار شهدا؟ جوابی نداد و بعد من گفتم: من هم هر وقت میام همینطوری دلتنگ می شم! اما امروز فرق می كنه پدرم! امروز عید قربانه خوبیت نداره! صدای ناله مرد بیشتر شد انگار هر وقت من از واژه ی قربان استفاده مى كردم پیرمرد دلتنگتر مى شد!
🌷همینطور که نشسته بودم و نمى دونستم چطور آرومش کنم، چشمم به کارت بنیاد شهیدش افتاد که توی کیسه ی پلاستیکی کناره دستش بود! دقت کردم دیدم اسمش ابراهیمه! شصتم خبر دار شد که پدر شهیده! پیش خودم گفتم: حالا بهتر شد حداقل مى دونم پدر شهیده و راحتتر می تونم آرومش کنم!
🌷....برگشتم از روی سنگ قبر نگاه کنم ببینم که اسم شهیدش چیه که حداقل با صحبت کردن آرومش کنم! بعد همین که نگاهم به سنگ قبر افتاد خشکم زد! روی سنگ قبر نوشته بود: شهید اسماعیل قربانی، فرزندِ ابراهیم! پدر در سالروز شهادت پسرش به دیدنش اومده بود! تازه دوهزاریم افتاد که پدر چرا اینقدر بی تابی مى كرد....!
❌❌ هميشه اين ابراهيم ها بودن كه؛ اسماعيل هاشون رو براى قربانى به مسلخ عشق بردن. چقدر حواسمون به ابراهيم هاى زمانمون هست؟!
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محمد حسن فردی شوخ طبع و خوش رو بود وی از سال ۱۳۸۶در سپاه مشغول به کار شد،در منطقه با چندین نام صدا زده می شد وی نام ابو خلیل را برای خود انتخاب کرده بود
#شهید_محمد_حسن_خلیلی
یا مُبَدّلَ السَیّئات بالحَسَنات
خدایا...!!
میشه گذشته ی بد ما رو به یه آینده ی خوب و قشنگ تبدیل کنی؟!
جوانی را در برزخ دیدم که می گفت:
به برزخ بیایید، خواھید فهمید ھر نفسی که به غیرِ #خدا کشیده اید، به ضرر شما تمام شده است...!
شیخ رجبعلی خیاط
دعا میکردند که سید الشهدا علیه السلام بیاید،
کوفیان از یاری امامشان فقط دعا کردن را بلد بودند...
می روی آهسته تر مرکب بِران...
می رود با رفتنت جان از جهان...
عظمت نوکری در خونه ی امام حسین علیه السلام رو زمانی میفهمی که شب اول قبر وقتی زبونت بند اومد، یه وقت میبینی یه صدایی میاد میگه نترس من هستم...
بچه ها اصرار بر امر حق داشته باشید...
یه چیزی فهمیدی خوبه، ولش نکن...
سخته اولش، ولی بعدش مَلَکه میشه...😉
دوره جوانی ابراهیم بود در بازار کار میکرد. ابراهیم هفته ای یکبار ما را در چلوکبابی محل دعوت میکرد.
چند هفته گذشت یکبار گفت: امروز مصطفی پول غذا را حساب کرد.
همه از او تشکر کردیم.
هفته بعد گفت: امروز سعید پول غذا را حساب کرد و همینطور هفته های بعد...
ابراهیم #شهید_شد
یکروز دور هم نشسته بودیم بحث چلوکباب شد.
مصطفی گفت: یادتان می آید که ابراهیم گفت مصطفی امروز پول غذا را میدهد؟ آن روز هم پول را ابراهیم داد. اما برای اینکه من خجالت نکشم...
سعید با تعجب گفت: من هم همینطور... و بقیه هم همین را گفتند.
آن روز فهمیدیم در تمام مدتی که ما با ابراهیم چلوکباب میخوردیم تمام پول غذا را خودش میداد. چون ما از لحاظ مالی ضعیف بودیم؛ اما این کار را کرد که ما هم از غذای خوب لذت ببریم. چه آدمی بود این ابراهیم.
📚سلام بر ابراهیم۲
شهید عارفی همیشه وقتی با ماشین میرفتن خیابون حواسشون به پیاده ها بود.
بارها میشد مسیر خیلی طولانی رو بخاطر رسوندن پیرمرد یا پیرزنی یا مادری با فرزند خردسالش حتی یه جوون میرفتن و آخرش فقط میگفتن صلوات بفرستید...
#شهید_مصطفی_عارفی🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به این عکسها خیره شو...
#ارسالیشما🌷
نایب زیاره ودعاگوکمیلی ها در حرم مطهرامام رضا (ع)هستیم🕊🕊
#قرار_همیشگی 🍃
از نور نبی واقف این راه شدیم
وز مهر علی عارف الله شدیم
چون پیروی نبی و آلش کردیم
ز اسرار حقایق همه آگاه شدیم
#فیضکاشانی
#ارسالیشما🌷
در حرم نورانی آقا، نایب زیاره و دعا گوی کمیلی ها هستیم 🍃🕊
#قرار_همیشگی 🍃
رابطه عاشقانه ای با خدا داشت .
یک بار به من گفت : خدا ، خدا ، #خدا..
همه چیز دست خداست .
تمام مشکلات بشر به خاطر دوری از خداست ما باید مطیع محض باشیم . او از سود و زیان ما خبر دارد هر چه گفته باید قبول کنیم . خیر و صلاح ما همین است .
📚خدای خوب ابراهیم
أَلَيْسَ الله بِكَافٍ عَبْدَهُ ( سوره زمر / ۳۷ )
یوسف بعد از مدتها خرید کرده بود. بهم گفت: خانوم! ناهار مرغ درست میکنی؟ هنوز آشپزی بلد نبودم. اما دل رو زدم به دریا و گفتم: چشم… مرغ رو خوب شستم و انداختم توی روغن. سرخ و سیاه شده بود که آوردمش سرِ سفره.
یوسف مشغول خوردن شد. مرغ رو به دندون گرفته بود و باهاش کلنجار می رفت. مرغ مثلِ سنگ شده بود و کنده نمی شد. تازه فهمیدم قبل از سرخ کردن باید آبپزش می کردم. کلی خجالت کشیدم. اما یوسف می خندید و می گفت: فدای سرت خانوم!
📚 ۳۶۵خاطره برای ۳۶۵ روز
#شهید_یوسف_سجودی🕊🌹
شیعه بودن تنها به نماز ایستادن و روزه گرفتن نیست!
شیعه مرد عمل می خواهد
حضرت زینب سلام الله سجاده نشین نمی خواهد...
#شهید_رضا_کارگربرزی🕊🌹
در زمستانِ اصفهان که یک شب هوا خیلی سرد بود بیدار شدم دیدم زینب در جایش نخوابیده،
آرام بلند شدم و دیدم رفته در اتاق خالی در آن سرما مشغول خواندن نماز شب است!
بعد از نماز وقتی مرا دید با بغض به من نگاه کرد، دلش نمیخواست که من در حال خواندن نماز شب او را ببینم، من در تمام عمرم کمتر کسی را دیدم که مثل زینب از نمازخواندن آن قدر لذت ببرد!
#شهیده_زینب_کمایی🕊🌹
میرزا اسماعیل دولابی میگه:
برخی که خیلی گناه دارند می گویند:
یعنی خدا من را می بخشد؟!
آنها نمی دانند وقتی به این حال می رسند، یعنی اینکه بخشیده میشوند...
چیزی که نمیتوانی در قیامت از آن دفاع کنی
نه ببین...
نه بنویس...
نه بشنو...
نه بگو...
آیت الله جوادی آملی