آی شهدا دلای ما تنگ براتون.mp3
2.83M
آی شهدا دلای ما تنگه براتون..😔
پ،ن؛
میگفتن کسی که کربلا میره همیشه بی قراری میکنه تا باز راهی بشه
شهدا ، ما که کربلای عراق رو ندیدیم اما خیلی دلتنگ کربلای ایرانیم...
امسال هم نشد راهی بشیم
میدونم بازم مثل هرسال خودتون میایید...💔
صبورانه در انتظار زمان بمان، هر چیز در زمان خودش رخ می دهد...
باغبان حتی اگر باغش را غرق آب كند، درختان خارج از فصل خود میوه نمی دهند...!!
#ارسالیشما 🌷
دختر دهه نودی 10ساله پای برهنه ، کانال کمیل به یاد شهدا... 😭💔
#کربلایایران 💔
#راهیاننور... 🌱
شب های جمعه بوی تو را می دهند...
هنگامی که باد چادر خاکیِ تو را، در خود به اهتزاز در می آورد و عطرِ مادری ات را می رساند، به تمام عاشقانت
بوی مادر...
بوی عشق...
بوی خاک...🌸
از کرب و بلای پسر تا چادر خاکی مادر...
#ارسالیشما 🌷
✨ اروند کنار و شلمچه دعاگوی رفقای کانال کمیلی بودم
ان شاء الله که حاجت روا بشین
#کربلایایران 💔
#راهیاننور... 🌱
#قرار_همیشگی 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا خواسته تو عزیز باشی ...
**می دانم که میخندی به بازی های اهل دنیا!
به وقت شهادت #حاج_قاسم🕊🌹
۱:۲۰
خدا جلو هر کسی سنگی رو میندازه که می دونه می تونه بلند کنه پرت کنه اون طرف...
می گفت:
تو یه گودال شهید پیدا کردیم
هر چی خاک بیرون میریختیم انگار دوباره بر می گشت و تمومی نداشت..
اذان شد گفتیم بریم فردا برگردیم شب خواب جوونی رو دیدم گفت:
دوست دارم گمنام بمونم، بیلت رو بردار و ببر...
رفیق واقعی رفیقی است که دستت را محکم بگیرد و با خودش تا بهشت ببرد
#رفاقت_تا_بهشت
#شادی_روح_مطهر_شهدا_صلوات
رفیقی این چنینم آرزوست...
وَ لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ
قصص/۸۸
و با خدای یکتا خدای دیگری مخوان.
یه وقتا یادمون میره این خداست که همه ی گره ها رو باز میکنه...
#قرآن_بخوانیم 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کدام یک از این شهیدان حال شما را متحول می کنند...
#الهم_ارزقنا_توفیق_الشهادت
همیشه میگفت:
در زندگی، آدمی موفق تر است که در برابر عصبانیت دیگران صبور باشد.و کار بی منطق انجام ندهد.
و این رمز موفقیت او در برخوردهایش بود...
#شهید_ابراهیم_هادی🕊🌹
💠وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ ۚ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا
🌱✨ و بگو: «حق آمد، و باطل نابود شد؛ یقیناً باطل نابود شدنی است!»
📖سوره مبارکه اسراء، ۸۱
برای #مردم زندگی نکن!
تباه میشوی...
غمگین ترین آدم ها
کسایی هستن که
برداشتِ دیگران
براشون زیادی مهمه..!
کار درست رو انجام بدیم ، حتی اگه مسخره بشیم یا از رو حسادت زخم زبون بزنن..!
فقط یادت نره ؛
گاهی وقتا سکوت خوبه اما بعضی وقتام #نباید قضاوت و بی احترامیشون رو بی جواب گذاشت!
چون اینجوری تو توهم حق بودن خودشون غرق میشن
#برخوردصحیح یعنی بهترین شکل مقابله
گاهی میشه سکوت
گاهی میشه حرف
گاهی میشه گذشت
گاهی وقتام باس عملی حالیشون کنی کت تن کیه😊
کانال کمیل
خدایا خطاهای فرزند آدم را به خدایی خودت ببخش
پناه میبرم ازشَرِ...
خودم...
نفسم...
زبانم...
نگاهم...
قلبم
و
شیطان رانده شده... !
✨ خدایا! به خودم لحظه ای واگذارم نکن و منو برای خودت حفظ کن..!
جلیقه نجات رو اگه
تن یه ماهی کنید
میشه جلیقه مرگ.
برای همه نسخه یکسان نپیچید.
همه مثل هم نیستن
مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ
حج/۷۴
خدا را آن گونه که سزاوار اوست نشناختند، بی تردید خدا نیرومند و توانای شکست ناپذیر است.
آرزوهایت را یادداشت کن. خدا آنها را فراموش نمیکند، اما تو از خاطرت میرود آنچه امروز داری خواسته ی دیروز تو بوده...
#قرآن_بخوانیم 🍃
سرم ترکش خورده بود و مجبور شدم به بيمارستان بروم. برای عمل جراحی سرم را تراشيدند. رفتم جلوی آينه و به آقايی که تيغ در دستش بود، گفتم: ابرو و ريشم را هم بزن.
آن آقا گفت: يعنی چس؟
گفتم: مال خودم است ديگر؛ بزن کاريت نباشه.😁
ابرو و محاسنم را زدند و وقتی جلوی آينه رفتم، خودم را نشناختم.
پيش خودم گفتم سيد (پدرم) را سر کار بگذارم. روی ويلچر نشستم و خودم را جلوی در ورودي بيمارستان رساندم تا سيد بيايد.😜
بابا از در آمد داخل. از کنارم رد شد. اما مرا نشناخت.
گفتم سيد! کجا میری؟
ـ بنده زاده مجروح شده آمدم ببينمش.
ـ آقازادهتان کی باشن؟
ـ آقا سيدرضا دستواره.
ـ اِ، آقا رضا پسر شماست. عجب بچه شجاع و دليری داريد شما. تو فاميلتون به کی رفته؟ ويلچر منو هُل بده تا شما را ببرم تو اتاق آقا رضا. و باهم راهی اتاق شديم.
ـ حاج آقا! می دانی کجای آقا رضا تير خورده؟
ـ نه، اولين باره می روم او را ببينم.
ـ نترس، دستش کمی مجروح شده.😬
ـ خدا رو شکر.
ـ حاج آقا! دست راست رضا قطع شده اگه نمی ترسی.😅
ـ خدايا! راضی ام به رضاي خدا.
ـ حاج آقا! دست چپش هم قطع شده.😅
ـ خدا رو شکر؛ خدايا! اين قربانی را قبول کن.
در آسانسور صحبت را به جايی رساندم که پای راست خودم را قطع کردم. بابا تکانی خورد و کمی ناراحت شد. تا بالای تخت که رسيديم، آمد که مرا روی تخت بگذارد، طوری وانمود کردم که رضا دستواره را بدون دست و پا خواهد ديد... کمی ناراحت شد و اشکش درآمد.
ـ حاج آقا! خيلی باحالی؛ بچهات 10 دقيقه پيش شهيد شد او را بردند سردخانه!😜
اين بار ديگر لرزه به تن پدرم افتاد، اشکش درآمد و رو به قبله ايستاد و گفت: خدايا! اين قربانی را از ما بپذير.
با خنده گفتم: بابا! خيلي بی معرفتی، ما را کُشتی تمام شد، رفت.😂
پدرم يک نگاهی کرد و تازه ما را شناخت. گفت: ای پدرسوخته! اينجا هم دست از شيطنت بر نمی داری؟!»😃
ب نقل از خود شهید رضا دستواره🕊🌹
جهت شادی ارواح طیبه امام وشهدا #صلوات
#شهید_زین_الدین🕊🌹
چند روزی بود مریض شده بودم تب داشتم
حاج اقا هم خونه نبود، از بچه ها هم که خبری نداشتم
یک دفعه دیدم درباز شد و مهدی، بالباس خاکی و عرق کرده،اومد تو تادید رخت خواب پهنه وخوابیدم مستقیم رفت توی آشپزخونه
صدای ظرف و ظروف و بازشدن دریخچال میومد برام آش بارگذاشت.ظرف های مونده رو شست، سینی غذا رو آورد، گذاشت کنارم.
گفتم مادر! چه طور بی خبر؟
گفت: به دلم افتاد که باید بیام...😊