#ما_سپر_بلاى_اوييم....
جلوی دادگستری شعار می دادند: «مرگ بر بهشتی». بهشتی هم می شنید. یکی ازش پرسید: «چرا امام ساکت است؟ کاش جواب این توهین ها را می داد.»
....بهشتی گفت: «قرار نیست در مشکلات از امام هزینه کنیم، ما سپر بلای اوییم، نه او سپر ما.»
🌹 شهيد مظلوم سيد محمدحسين بهشتى
❌ تكرار تاريخ، حواسمان هست!!!
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
test.mp3
2.19M
نواهنگ زیبای «گل نرجس»
با نوای استاد#فرهمند
و #علی_فانی
گل نرگس آبروی دو عالم
خیالت کی می رود ز خیالم
جمالت جلوه الله
بیا جانا طی کن این شب هجران
@salambarebrahimm
#جواز_کربلا
خیلی دوست داشتم اربعین کربلا باشم، اما پدرم موافق نبود. اما باز هر بار که حرف از رفتن میشد باز پدرم راضی نمیشد. چند روز بیشتر به اربعین نمانده بود. دلم شکست و با همان حال به دانشگاه رفتم. در گوشهای باخودم خلوت کردم. عکس محمدرضا را روبرویم گرفتم و شروع به درد و دل کردم و از او خواستم دست مرا بگیرد. ظهر که شد، برادرم خبر داد پدر راضی شده، من زائر کربلا شدم.
راوی: دوست شهید محمد رضا دهقان
#کتاب_ابووصال
@SALAMbarEbrahimm
🌹 #میخواهم_مانند_ابراهیم_باشم :
ابراهیم در مقابل مردم و دوستان
بلد نبود بد برخورد کند
یعنی تمام #برخورد های او خوب
و حساب شده و خیر خواهانه بود
هر کسی هر چیزی از او میخواست نه نمیگفت.
عاشق این بود که دل #مردم را بدست
بیاورد.
📚سلام برابراهیم2
@SALAMbarEbrahimm
#تلنگر
هیچ مکانی به اندازه #غسالخانه و هیچ زمانی به اندازه زمان خواندن کلمات #تلقین، بیدار کننده و هشدار دهنده نیست.
و مایی که همچنان عبرت نمیگیریم گویی #مرگ تنها برای دیگران است.
@SALAMbarEbrahimm
همیشه میگفت فرمانده باید #خونسرد باشه تا بتونه خوب فکر کنه و نیروهاش رو تو #بدترین شرایط جمع و جور کنه
فرمانده که تو میدون #آروم باشه نیروهاش هم راحتتر میجنگند...!
بعد از درگیری یک ساعته با مهاجمین #داعشی از ناحیه #پهلو مورد اصابت قرار گرفت، گلوله وارد #ریه سمت چپ ایشان شد که باعث خونریزی شدید شده و بعد از حدود بیست دقیقه ایشان به #شهادت می رسد.
#شهید_مرتضی_حسین_پور
❤️ @SALAMbarEbrahimm
4_473160900434462003.mp3
5.76M
🔉 #مداحی
برادر #امیر_عباسی 🎤
🔺هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله
┏ ◆ 🌷 ◆ ↫ ━━━┓
@Salambarebrahimm
┗━━━ ↬ ◆ 🌷 ◆
🌺پوتین هاش رو برداشت و زد بیرون از خونه..
زن جوون دنبالش می دوویید و به پیر زن میگفت بگیر اون جوونو...
اما عبدالحسین فرار می ڪرد...
پیر زن داد می زد میگفت:
نرو... میڪشنت... بدبختت میڪنن...
وایسا خانوم میگه نرو...
اما اونجا ڪه یاد خدا نیست قرار نه فرار باید ڪرد...
بعد یڪ روز آوارگی خودش و رسوند پادگان...
آخه اهل روستا بود ،شهر رو بلد نبود.
اومد جلو دژبانی تا خودش رو معرفی ڪرد...بازداشتش ڪردند...
سرباز و آوردن جلو فرمانده...
فرمانده هر چی میتونست حرف بارش کرد...
عبدالحسین فقط نگاه ڪرد
بهش گفت باید برگردی خونه ،
نوڪریه خانوم و ڪنی...
خانوم امر بر تو هست...
هر چی ڪه خانوم گفت:
باید بگی چشم
عبدالحسین گفت:
نه ، هر چی خدا گفت بگم چشم.
من تو اون خونه برنمیگردم...
تو اون خونه یه زن نامحرم هست.
تو اون خونه یه زنی هست ڪه حجاب و حیا رو رعایت نمیڪنه...
فرمانده گفت:
حالا ڪه نمیری باید صبح تا شب،
شب تا صبح دستشویی های پادگان رو بشوری...
(دستشوییای پادگان ۱۸تا بود روزی ۶بار هر بار ۴نفر اینا رو میشستند...)
شبانه روز عبدالحسین تنهایی دستشوییا رو میشست...
بعد ده ، پونزده روز رفتم طرف عبدالحسین ببینم چیڪار میڪنه.
صدای عبدالحسین رو شنیدم...
داشت میخوند برا خودش و دستشویی میشست...
نزدیڪ تر رفتم دیدم داره گریه میڪنه...گفتم بچه مردم و چی به روزش آوردن داره گریه میڪنه...
یه چیزیم زیر لب میگه...
👈هی میگفت:
دستشویی میشوروم ،
ڪثافتا رو میشوروم،
اما " #دل_آقام رو #نمیشڪونوم... "👆
روایتی از زندگی سردار بزرگ سپاه اسلام ...
#شهید_عبدالحسین_برونسی 🕊
@SALAMbarEbrahimm