eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
2.9هزار ویدیو
112 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸ﻳَﺎ ﻓَﺎﺭِﺝَ ﺍﻟﻬَﻢِّ ﻳَﺎ ﻛَﺎﺷِﻒَ ﺍﻟﻐَﻢِّ ﻳَﺎ ﻏَﺎﻓِﺮَ ﺍﻟﺬَّﻧﺐِ ﻳَﺎ ﻗَﺎﺑِﻞَ ﺍﻟﺘَّﻮﺏ ای شاد کننده ی دلهای اندوهناک ﺍی ﻧﺸﺎﻁ ﺑﺨﺶ ﺧﺎﻃﺮ ﻏﻤﻨﺎﻙ ... ﺍﻯ ﺁﻣﺮﺯﻧﺪﻩ ﮔﻨﺎﻩ ﺧﻠﻖ ... ﺍﻯ ﭘﺬﻳﺮﻧﺪﻩ ﺗﻮﺑﻪ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ... با این همه ... آمده ام ... تا که تو ... کنی مرا ... سال بعد ... این ایام ... یک عده را ... با نام ... می شناسند ... همان هایی که می دانستند ... چگونه بخواهند و بگیرند ...! ...
🔸ﻳَﺎ ﻓَﺎﺭِﺝَ ﺍﻟﻬَﻢِّ ﻳَﺎ ﻛَﺎﺷِﻒَ ﺍﻟﻐَﻢِّ ﻳَﺎ ﻏَﺎﻓِﺮَ ﺍﻟﺬَّﻧﺐِ ﻳَﺎ ﻗَﺎﺑِﻞَ ﺍﻟﺘَّﻮﺏ 🔹ای شاد کننده ی دلهای اندوهناک ﺍی ﻧﺸﺎﻁ ﺑﺨﺶ ﺧﺎﻃﺮ ﻏﻤﻨﺎﻙ ... ﺍﻯ ﺁﻣﺮﺯﻧﺪﻩ ﮔﻨﺎﻩ ﺧﻠﻖ ... ﺍﻯ ﭘﺬﻳﺮﻧﺪﻩ ﺗﻮﺑﻪ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ... 🔷 با این همه ... آمده ام ... تا که تو ... کنی مرا ... 🔹 سال بعد ... این ایام ... یک عده را ... با نام ... می شناسند ... همان هایی که می دانستند ... چگونه بخواهند و بگیرند ...! ...
به آن روز که بنویسند حب المهدی یجمعنا ...♥️ و سرانجام‌ از‌ برکت‌ دعاهای زائران اربعین ، غیبت‌طولانی مولا‌ جانمان‌ مهدی (عج) پایان یافت ...
یکی از دوستان حرف قشنگی بهم زدن : گفتن: حتی در واژه ناامید هم هست پس امیدوار باش!
تو این آیه خدا گناهکارا رو چجوری صدا میزنه؟!!☺️ ! اره...خدا هنوزم که هنوزه عاشقونه صدا میزنه... هنوزم میم مالکیتش ازت قطع نشده!! هنوزم رهات نکرده، پس از ناامیدی هیچی نگو نگو دیگه نگاهم نمیکنه...!! خدا میگه هرکاری کردین به ضرر خودتون بوده! بدی کردی؟! دل خودتو تاریک کردی... دل به نامحرم دادی؟! دل خودتو تاریک کردی... به مردم گمان بد داشتی؟! ذهن خودتو آلوده کردی... خدا میگه: اگه اینارو به روت میارم میخوام بدونی توی هیچ سودی نیست... حالا شد و گرفتار شدی... شد اونی که نباید میشد... ولی برای منه خدا این مهمه که تو الان بفهمی که اشتباه کردی! بدونی که راهی که پیش گرفتی بیراهه بود، حالا ببین بیا معامله کنیم! تو به من اعتماد کن، من دستتو میگیرم نمیذارم راه گم کنی... الان که فهمیدی داستان چیه دستتاتو بهم بده و بهم داشته باش!!
✍️ 💠 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حلیه کنم. در هیاهوی بیمارانی که عازم رفتن شده بودند حلیه کنارم رسید، صورت پژمرده‌اش به زنده ماندن یوسف گل انداخته و من می‌ترسیدم این سفرِ آخرشان باشد که زبانم بند آمد و او مشتاق رفتن بود که یوسف را از آغوش لختم گرفت و با صدایی که از این به لرزه افتاده بود، زمزمه کرد :«نرجس کن بچه‌ام از دستم نره!» 💠 به چشمان زیبایش نگاه می‌کردم، دلم می‌خواست مانعش شوم، اما زبانم نمی‌چرخید و او بی‌خبر از خطری که می‌کرد، پس از روزها به رویم لبخندی زد و نجوا کرد :«عباس به من یه باطری داده بود! گفته بود هر وقت لازم شد این باطری رو بندازم تو گوشی و بهش زنگ بزنم.» و بغض طوری گلویش را گرفت که صدایش میان گریه گم شد :«اما آخر عباس رفت و نتونستم باهاش حرف بزنم!» 💠 رزمنده‌ای با عجله بیماران را به داخل هلی‌کوپتر می‌فرستاد، نگاه من حیران رفتن و ماندن حلیه بود و او می‌خواست آنچه از دستش رفته به من هدیه کند که یوسف را محکم‌تر در آغوش گرفت، میان جمعیت خودش را به سمت هلی‌کوپتر کشید و رو به من خبر داد :«باطری رو گذاشتم تو کمد!» قلب نگاهم از رفتن‌شان می‌تپید و می‌دانستم ماندن‌شان هم یوسف را می‌کُشد که زبانم بند دلم شد و او در برابر چشمانم رفت. 💠 هلی‌کوپتر از زمین جدا شد و ما عزیزان‌مان را بر فراز جهنم به این هلی‌کوپتر سپرده و می‌ترسیدیم شاهد سقوط و سوختن پاره‌های تن‌مان باشیم که یکی از فرماندهان شهر رو به همه صدا رساند :«به خدا کنید! عملیات آزادی شروع شده! چندتا از روستاهای اطراف آزاد شده! به مدد (علیه‌السلام) آزادی آمرلی نزدیکه!» شاید هم می‌خواست با این خبر نه فقط دل ما که سرمان را گرم کند تا چشمان‌مان کمتر دنبال هلی‌کوپتر بدود. 💠 من فقط زیر لب (علیه‌السلام) را صدا می‌زدم که گلوله‌ای به سمت آسمان شلیک نشود تا لحظه‌ای که هلی‌کوپتر در افق نگاهم گم شد و ناگزیر یادگاری‌های برادرم را به سپردم. دلتنگی، گرسنگی، گرما و بیماری جانم را گرفته بود، قدم‌هایم را به سمت خانه می‌کشیدم و هنوز دلم پیش حلیه و یوسف بود که قدمی می‌رفتم و باز سرم را می‌چرخاندم مبادا و سقوطی رخ داده باشد. 💠 در خلوت مسیر خانه، حرف‌های فرمانده در سرم می‌چرخید و به زخم دلم نمک می‌پاشید که رسیدن نیروهای مردمی و شکست در حالی‌که از حیدرم بی‌خبر بودم، عین حسرت بود. به خانه که رسیدم دوباره جای خالی عباس و عمو، در و دیوار دلم را در هم کوبید و دست خودم نبود که باز پلکم شکست و اشکم جاری شد. 💠 نمی‌دانستم وقتی خط حیدر خاموش و خودش عدنان یا است، با هدیه حلیه چه کنم و با این حال بی‌اختیار به سمت کمد رفتم. در کمد را که باز کردم، لباس عروسم خودی نشان داد و دیگر دامادی در میان نبود که همین لباس آتشم زد. از گرما و تب خیس عرق شده بودم و همانجا پای کمد نشستم. 💠 حلیه باطری را کنار موبایلم کف کمد گذاشته بود و گرفتن شماره حیدر و تجربه حس که روزی بهاری‌ترین حال دلم بود، به کام خیالم شیرین آمد که دستم بی‌اختیار به سمت باطری رفت. در تمام لحظاتی که موبایل را روشن می‌کردم، دستانم از تصور صدای حیدر می‌لرزید و چشمانم بی‌اراده می‌بارید. 💠 انگشتم روی اسمش ثابت مانده و همه وجودم دست شده بود تا معجزه‌ای شود و اینهمه خوش‌خیالی تا مغز استخوانم را می‌سوزاند. کلید تماس زیر انگشتم بود، دلم دست به دامن (علیه‌السلام) شد و با رؤیایی دست نیافتنی تماس گرفتم. چند لحظه سکوت و بوق آزادی که قلبم را از جا کَند! 💠 تمام تنم به لرزه افتاده بود، گوشی را با انگشتانم محکم گرفته بودم تا لحظه اجابت این معجزه را از دست ندهم و با شنیدن صدای حیدر نفس‌هایم می‌تپید. فقط بوق آزاد می‌خورد، جان من دیگر به لبم آمده بود و خبری از صدای حیدرم نبود. پرنده احساسم در آسمان پر کشید و تماس بی‌هیچ پاسخی تمام شد که دوباره دلم در قفس دلتنگی به زمین کوبیده شد. 💠 پی در پی شماره می‌گرفتم، با هر بوق آزاد، می‌مُردم و زنده می‌شدم و باورم نمی‌شد شرّ عدنان از سر حیدر کم شده و رها شده باشد. دست و پا زدن در برزخ امید و ناامیدی بلایی سر دلم آورده بود که دیگر کارم از گریه گذشته و به درگاه زار می‌زدم تا دوباره صدای حیدر را بشنوم. بیش از چهل روز بود حرارت احساس حیدر را حس نکرده بودم که دیگر دلم یخ زده و انگشتم روی گوشی می‌لرزید... ✍️نویسنده:
تو این آیه خدا گناهکارا رو چجوری صدا میزنه؟!!☺️ ! آره...خدا هنوزم که هنوزه عاشقونه صدا میزنه... هنوزم میم مالکیتش ازت قطع نشده!! هنوزم رهات نکرده، پس از ناامیدی هیچی نگو نگو دیگه نگاهم نمیکنه...!! خدا میگه هرکاری کردین به ضرر خودتون بوده! بدی کردی؟! دل خودتو تاریک کردی... دل به نامحرم دادی؟! دل خودتو تاریک کردی... به مردم گمان بد داشتی؟! ذهن خودتو آلوده کردی... خدا میگه: اگه اینارو به روت میارم میخوام بدونی توی هیچ سودی نیست... حالا شد و گرفتار شدی... شد اونی که نباید میشد... ولی برای منه خدا این مهمه که تو الان بفهمی که اشتباه کردی! بدونی که راهی که پیش گرفتی بیراهه بود، حالا ببین بیا معامله کنیم! تو به من اعتماد کن، من دستتو میگیرم نمیذارم راه گم کنی... الان که فهمیدی داستان چیه دستتاتو بهم بده و بهم داشته باش!!