eitaa logo
کانال کمیل
5.9هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
2.9هزار ویدیو
112 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
...!! 🌷دو سال‌ از حادثه ‌ی‌ آتش‌ گرفتن‌ انبار اردوگاه‌ موصل‌ گذشته‌ بود. بچه‌ ها خوشحال‌ بودند که‌ قضیه‌ فیصله‌ یافته‌ است. روزی‌ که‌ در هواکش‌ حمامها یک‌ نارنجک‌ کشف‌ کردند، دلهره، همه‌ را گرفت!! بلافاصله، یک‌ گروه‌ بازجویی‌ و شکنجه‌ در اردوگاه‌ مستقر شد.افرادی‌ را از چهار اردوگاه‌ موصل، با چشمهای‌ بسته‌ به‌ اتاق‌ بالا می‌ بردند و بی‌ رحمانه‌ شکنجه‌ می‌ کردند. 🌷برای‌ اعتراف‌ گرفتن‌ از بچه‌ ها، به‌ بدنشان‌ برق‌ وصل‌ می‌ کردند. نخ‌ نخ‌ سبیل‌ بعضی ‌ها را می‌ کشیدند. آنها را فلک‌ می‌ کردند و آن‌ قدر کابلهای‌ روغن‌ مالی‌ شده‌ را بر کف‌ پاهاشان‌ می‌ زدند که‌ بیهوش‌ می‌ شدند. تازه‌ پی‌ برده‌ بودند که‌ در جریان‌ آتش‌ سوزی‌ انبار، مقداری‌ اسلحه‌ و مهمات‌ به‌ دست‌ اسرا افتاده‌ و پنهان‌ شده‌ است. ‌‌🌷روز به‌ روز بر تعداد شناسایی‌ شده ‌ها افزوده‌ می‌ گشت. وحشت‌ بر اردوگاه‌ حکومت‌ می‌ کرد. در میان‌ کسانی‌ که‌ به‌ اتاق‌ شکنجه‌ برده‌ شدند، «یعقوب» نیز وجود داشت. پس‌ از شکنجه‌ های‌ فراوان، او را با چند نفر دیگر نگه‌ داشتند و در اتاقی‌ زندانی‌ کردند. یعقوب، نام‌ مستعاری‌ برای‌ «خلیل‌ فاتح» بود؛ جوانی‌ ورزیده‌ که‌ در باغچه ‌ی‌ اردوگاه‌ سبزی‌ کاری‌ می‌ کرد. سبزی ‌ها بر زمینی‌ می‌ روییدند که‌ زیر آن‌ بسیاری‌ از سلاحها و مهمات‌ پنهان‌ بود. 🌷وقتى بسيارى از وسايل، از زير بوته هاى درون باغچه كشف شد، يعقوب را رها نكردند. مى خواستند كه او عوامل اصلى را معرفى كند. وحشت به اوج خود رسيد و اردوگاه در ورطه ى اضطراب و سر گردانى غوطه ور شد. به ناگاه، او همـه چيز را به گردن گرفت تا ديگران آسوده باشند. 🌷روزی‌ که‌ چند بعثی‌ او را از زندان‌ به‌ طبقه ‌ی‌ بالا برای‌ شکنجه ‌های‌ مجدد می‌ بردند، به‌ سوی‌ نگهبان‌ پشت‌ بام‌ حمله‌ ور می‌ شود تا سلاح‌ را از دست‌ او بگیرد؛ اما افسر بعثی‌ از پشت، او را مورد هدف‌ گلوله‌ قرار می‌ دهد و جسم‌ بی‌ جان‌ او بر زمین‌ می‌افتد و به‌ شهادت‌ می‌ رسد. یعقوب‌ ایثار کرد. با شهادتش، همه ‌ی‌ شکنجه ‌ها قطع‌ شد و پرونده ‌ی‌ انبار مختومه‌ گشت. 📚منبع: کتاب "شهدای غریب"