eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 💠مشکل کشور رابامردم درمیان گذاشت @salambarebrahimm درزمان جنگ،به دلیل تبلیغات سوء ضد انقلاب،برخی ازمردم به بانک ها بی اعتماد شده بودند وپول هایشان رااز بانک هاخارج کرده بودند.لذا بانک ها باکمبود شدید نقدینگی مواجه شده بودند وبانک مرکزی میخواست برای جبران این کمبود،دست به انتشار اسکناس بزند.درجلسه شورای پول واعتبار،بانک مرکزی این مشکل رااعلام کرد وگفت: انتشار اسکناس به این سبک اثر تورمی دارد ، ولی ما ناگریز هستیم وچاره ای جزاین نداریم. من ایراد گرفتم وگفتم: اقتصاد کلاسیک این روش را تجویز می کند؛ولی ماکه یک دولت مردمی هستیم،بهتراست آقای رجایی به عنوان رئیس دولت درمصاحبه تلوزیونی ازمردم بخواهد پولهایشان رابه بانک هابرگردانند.اگرپذیرفتند که چه بهترو اگرنه،آن وقت این کاررا بکنید. آقای رجایی هم این پیشنهاد راپسندیده ومصاحبه کرد.این مصاحبه یک بار بیشتر پخش نشد؛امابه حدی پول به بانک هاآمد که بانک مرکزی اعلام کرد بانک ها بسیار بیشتر ازذخیره لازم،ازمردم سپرده دریافت کرده اند.
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷 @salambarebrahimm 🌷 رشته دامپروری_دانشگاه رضائیه درامتحانات کنکور،درهشت رشته قبول شد.ازبین این هشت رشته،رشته دامپروری را انتخاب کرد.درحالی که دربین رشته هایی که قبول شده بود،زبان وعلوم غذایی وامثال آن هم دیده میشد،اما او دامپروری را،آن هم در رضائیه،انتخاب کرد. مادرش مخالف بود ومیگفت: رضائیه دوره وخوب نیست که تو تنها به اونجا بری،اونجا سرد سیره،لب مرزه،ازلحاظ امنیتی هم مناسب نیست. اما غلام حسین .گفت: چون من ازتهران بیزارم،میخوام برم رضائیه.این مردم ظرفیت کارهایی رو که من میخوام انجام بدم،ندارن.این رژیم خیلی ازمردم رو فاسد کرده ومن کاری نمیتونم بکنم.اونجا کوچیکه ومن هم بیشترمیتونم فعالیت کنم ومثمر ثمر باشم. در رضائیه به فعالیت های سیاسی،جهت روشن کردن افکار مردم ودانشجویان،نسبت به برنامه های حکومت استبدادی محمد رضا شاه پرداخت وبه شدت مردم را به مبارزه علیه حکومت فرا میخواند.اماعوامل دانشگاه مانع از فعالیت های اومی شدند. غلام حسین به خاطر فعالیت های مذهبی اش،بااساتید دانشگاه درگیری داشت.درحقیقت فعالیت های سیاسی او،به طور رسمی ازآنجا شروع شد.به هرحال،بعداز 15،16ماه،او را به علت فعالیت های ضد رژیم،از دانشگاه اخراج کردند.او پس ازآن به تهران آمد وبرای رفتن به خدمت سربازی آماده شد. 📚برگرفته از کتاب من این جا نمی مانم خاطراتی از شهید غلام حسین افشردی(حسن باقری)
🌷 پایش را می گذاشت توی میدان مین، همان اول می نشست زمین و با خاکش تیمم می کرد... می گفت اینجا کشیدن برایم راحت تر است... جایی که باید با تمام وجودت می ترسیدی ، برای او آرامش بخش ترین جای دنیا بود... ... طلاییه بودیم... چند روزی بود هر چه می گشتیم ، پیدا نمی کردیم... یک شب خواب دید پرتوهای نور از یک نقطه از زمین به می رود... فردا همان جا را کندیم؛ کلی شهید پیدا شد... اولین بار نبود که توی خواب آدرس می گرفت... @salambarebrahimm 🌷 فرمانده دلاور تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله ص
🌷 🔺 بانۍ اطلاعات-عملیات ✍ اوایل جنگ در خوزستان ستادی تشکیل داده بودیم که از ارتش تبعیت می کرد و (شهید) ‹‹مجید بقایی›› نیز رابط این ستاد با ارتش بود. ستاد که فعال شد ، نیروهای واحدهای مختلف سازمان، از جمله پشتیبانی و اطلاعات وظایفشان را درست انجام نمی دادند، در این ستاد ‹‹محسن رضایی›› و ‹‹علی شمخانی›› نیز حضور داشتند. یک روز که در محل ستاد بودیم، دیدیم سه نفر جوان وارد اتاق شدند و گفتند:‹‹ما از تهران اومدیم تا به شما کمک کنیم.›› یکی از آن جوان ها حسن باقری بود ، جوانی با ریش های کم و شلوار کردی ، دو نفر دیگر هم از بچه های اطلاعات بودند. آن ها گفتند: ‹‹بین شما کسانی هستن که با همکاری عرب های اهواز ، اطلاعات رو به دشمن می دن و دشمن با گرای دقیق، با خمسه خمسه اهواز رو می زنه.›› در آن زمان خمسه خمسه ها برای ما معظل شده بود و ما نمی دانستیم از کجا می خوریم. به هر صورت موافقت مان را اعلام و برای آن ها موتور تهیه کردیم و این، لحظه ی ورود حسن باقری به جنگ بود. حسن با تشکیل واحد اطلاعات- عملیات، توانست ظرف مدت کوتاهی ، ضمن شناسایی تمامی عوامل اطلاعاتی ، قالب سازمانی مشخصی را نیز برای این مهم تعریف کند. او با توجه به استعداد سرشار و حضور مستمری که داشت، توانست گزارش های بسیار ارزشمندی را تهیه کرده، سپس تجزیه و تحلیل نماید. به طوری که وقتی در جلسه ای که ارتش با سپاه در حضور بنی صدر داشت و قرار شد، سپاه گزارش دهد ، بنی صدر با دیدن جوانی نحیف و لاغر و کم سن وسال ، ابتدا ایراد گرفت و گفت:‹‹این دیگه کیه که می خواد گزارش شما رو ارائه بده؟›› اما با شنیدن گزارش بسیار جالب حسن باقری ، متحیر مانده بود و بعد از شنیدن گزارش، خطاب به او گفت:‹‹آفرین! احسنت!›› او بدین ترتیب، با اثبات لیاقت و شایستگی خود، توانست از طریق تهیه ی یک گزارش ساده، مسئولیت فرماندهی اطلاعات - عملیات سپاه را که در حقیقت تمام توان و قوه ی سپاه بود ، به عهده بگیرد. @Salambarebrahimm 📚برگرفته از کتاب من این جا نمی مانم خاطراتی از شهید غلام حسین افشردی(حسن باقری)
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷 🌷 آنجا نماز نمیخوانم @salambarebrahimm # شهید_حسن_باقری برای شناسایی،به منطقه ای بین سوسنگرد وحمیدیه رفته بودیم.ظهر بود که برگشتیم موقع اذان بود.حسن به راننده گفت:《توقف کن تا نماز رو ادا کنیم.》جایی که توقف کردیم،حاشیه جاده ودارای تردد زیاد بود وماشین ها با سرعت درحال عبور ومرور بودند. کانال کوچکی درکنار جاده بود.من زودتر رفتم و وضو گرفتم.وقتی خواستم نماز بخوانم،دیدم اگر بخواهم کنار جاده نماز بخوانم،به علت حرکت سریع ماشین ها،امنیت لازم وجود ندارد،ازطرفی،جاده هم شنی بود ونماز خواندن روی شن ها نیز مشکل بود.کمی آن طرف تر زمین چمنی را دیدم.رفتم ونماز رادرآن جا خواندم. نماز اول راکه تمام کردم، دیدم حسن باقری درکناری ترین قسمت جاده ودرحاشیه شنی آن مشغول خواندن نماز است.جلو رفتم وبه او گفتم:《آقای باقری،این طرف زمین چمن هست،جایی که شما ایستادین،امنیت نداره.نماز دوم رو این طرف بخونین.》گفت:《 نه!همین جا نمازم و میخونم .》به او گفتم :《آخه برای چی ؟》گفت:《اون زمین چمن،ملک شخصیه ومعلوم نیست متعلق به کیه.درسته که الان زمان جنگه وصاحبان این زمین ها این جا نیستن،اما خدا که هست.من چون یقین ندارم که مالک این زمین راضیه یانه،نماز دومم رو هم همین جا می خونم.》 📚برگرفته از کتاب من این جا نمی مانم خاطراتی از شهید غلام حسین افشردی(حسن باقری)
🌷 مردم باید آگاه باشند @salambarebrahimm از طرف روزنامه ی جمهوری اسلامی، بعنوان خبرنگار، مامور شد تا به الجزایر برود.وقتی از آنجا برگشت، به دیدنش رفتم و درباره ی الجزایر سوالاتی کردم. - چه خبر؟ سفر خوش گذشت؟ حالت خوبه؟ - نه حالم خیلی بده! با تعجب پرسیدم:" چرا، مگه اتفاقی افتاده؟" - توی الجزایر وضع خیلی خرابه، خدا کنه انقلاب ما مثل انقلاب الجزایر نشه. - چرا؟ مگه انقلاب الجزایر چطور شده؟- محیط اونجا خیلی خرابه و فسادی که قبل از انقلابشون تو اونجا رواج بوده، باز هم به وضوح دیده میشه.باید کاری کنیم تا انقلاب ما به سرنوشت اونها گرفتار نشه که تنها اسمی از اون باقی بمونه.ما برای اسلام قیام کردیم، بنابراین باید اسلام رو بطور کامل پیاده کنیم نه اینکه دنبال هوی و هوس و فساد باشیم. - ناراحت نباش، غصه هم نخور، انقلاب ما رهبری مثل امام خمینی داره اونها که چنین رهبری ندارن، رهبر اونها خائنه به همین خاطره که هنوز وضعشون عوض نشده. - درسته که ما کسی رو مثل امام داریم اما مردم باید آگاه باشن، مگه امام چقدر میتونه توی زندگی مردم دخالت کنه، این خود مردم هستند که باید هوشیار باشن و این وظیفه ی ماست که اونها رو آگاه کنیم. 📚برگرفته از کتاب من این جا نمی مانم خاطراتی از شهید غلام حسین افشردی(حسن باقری)
@salambarebrahimm 💠عضو نیروهای اطلاعات عملیات لشکر ۲۵وکربلا بود؛ از آن بسیجیان فعالو ولایی‌ که خودشان را وقف جهاد در راه خدا کرده بودند؛ از آن عاشقان سینه چاک قمر بنی هاشم(ع) 💠عباس متولد شهر ولایتمدار بابل در مازندران بود. سردار شهید محمدحسن طوسی جانشین لشکر کربلا می گفت: 🌸برادر مجازی در عملیات والفجر ۸ پس از فعالیت ها و رشادت های بسیار مجروح شد‌. عباس را برده بودند به یکی از بیمارستان های شیراز، اما کسی از او خبر نداشت. 🌸در اثر جراحات، حافظه اش را از دست داده بود. کسی را نمی شناخت. حتی اسمش را فراموش کرده بود. پرستاران یکی یکی اسم ها را می گفتند، بلکه عکس العمل نشان بدهد. 🌸به اسم ابوالفضل که رسیدند شروع کرده بود به سینه زدن‌. خیال کردند نامش ابوالفضل است. 🌺من هم رفته بودم به یکی از بیمارستان های شیراز. گفتند: "اینجا مجروحی بستری است که حافظه اش را از دست داده. فقط می دانیم اسمش ابوالفضل است." 🌸رفتم دیدنش. تا دیدم او را شناختم. عباس بود. عباس مجازی. به پرستارها گفتم: " این مجروح دوست ماست. اسمش عباس است نه ابوالفضل." 🌸گفتند: " ماهر اسمی که آوردیم عکس العمل نشان نداد. اما وقتی گفتیم ابوالفضل شروع کرد به سینه زدن. فکر کردیم اسمش ابوالفضل است ." 🌺عباس میان دار هیئت بود. عاشق واقعی حضرت عباس(ع) . توی سینه زنی آن قدر ابوالفضل ابوالفضل می گفت تا از حال می رفت. 🌸 آن قدر با نام ابوالفضل سینه زده بود که این کار شده بود ملکه ی ذهنش. همه چیز را فراموش کرده بود، الّا سینه زدن با شنیدن نام ابوالفضل... 🌸سر انجام این سردار شجاع لشکر کربلا در روز ۱۷ اسفند سال ۱۳۶۵به یاران عاشورایی خود پیوست و در گلزار شهدای امیر کلای بابل در کنار دوستان خود آرام گرفت. @salambarebrahimm
🌷 مقدمات ظهور @salambarebrahimm همیشه می گفت:" کاری که ما میکنیم بسیار حساس است و اهمیت دارد و اصلا صرف ایران نیست که از این کار استفاده کند." اعتقاد داشت این موشکهادر واقع اختراع شیعه است و می گفت:' می خواهیم روی این موشکها بزنم" ساخت شیعه". و به اذن خدا و کمک اهل بیت کاری خواهیم کرد که آیندگان خواهند فهمید چقدر اهمیت دارد." در جواب بچه ها که از او می پرسیدند:" چرا بابای همه را تلویزیون نشان می دهد، اما شما را نشان نمی دهد ؟" هیچ وقت نمی گفت که همه ی این کارها کار ماست، تنها چیزی که این اواخر میگفت ، این بود که ما کاری داریم می کنیم که امیدواریم به واسطه ی آن مقدمات ظهور فراهم شود.وقتی حضرت بقیه الله تشریف بیاورند، شاید از این ابزار استفاده کنند.اگر شما صبور باشید در اجر این کار شریک خواهید بود.و ما از این حرفها انرژی زیادی می گرفتیم. بعد از شهادت ایشان، آقا که به منزل ما تشریف آوردو سه ربع ، یک ساعت از شخصیت حاج حسن حرف زدند، فرمودند:" حاج حسن در کار خودشان آنقدر سریع و تند پیش می رفت که بعضی مواقع من او را نگه می داشتم و مانع میشدم که جلوتر نروید."
🌷 @salambarebrahimm 🌹 شهید حسین کوکبی 💠 تیر خورد . دعای محبوبش را شروع کرد . « الهی عظم البلا ...» درد می کشید . صدای نحیفش را از لا به لای نفس های به شماره افتاده اش می شنیدم . « یا محمد یا علی یا علی یا محمد » گوشم را تیز کردم . ادامه نداد دیگر . سیمش که حسابی وصل بود ؛ نمی دانم چرا صدا قطع شد .😔 ▶️ راوی: حاج سعید حدادیان 📚 منبع : سفر عشق ٬ ابوالفضل دربانیان
یا صاحب الزمان (عج) 🌷 @salambarebrahimm 🌹 شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان امیری 💠 هر شب حوالی ساعت ۱۲ با صدای خش خش ساک ورزشی اش که روی زمین کشیده می شد متوجه آمدنش می شدم. نا نداشت از خستگی من که حق می دادم بهش. هر کسی باشد از اول صبح برود دانشگاه پی درس و بحث ، هشت غروب برسد خانه و تمام ماندنش به قدر عوض کردن لباس و برداشتن ساک باشگاهش باشد و باز با عجله برود و تا نیمه شب هم تمرین کند ، معلوم است دیگر رمقی نمی ماند برایش. دوره ی آموزشی دو ساله و تمرینات سخت ورزشی را با شوق و لذت گذراند. چون اعتقادش بود " سرباز آقا باید سالم باشه و بدنی قوی داشته باشه . وقتی آقا ظهور کنه برای سپاهش بهترین ها رو انتخاب می کنه. " ◀️ راوی : مادر شهید 📚 ابو وصال
🌷 @salambarebrahimm 🌹 شهید ابراهیم امیر عباسی 💠 بچه مان را ندید ؛ یعنی نبود که ببیند . اما همیشه به من می گفت : « به دنیا که اومد اول کلمه «آقا» رو یادش بده . ساده ست ، اما عمیق و عظیم . » نیتش و منظورش از آقا ، برای من مثل روز روشن بود ؛ آقا امام زمان (عج) را می گفت . ◀️ راوی : همسر شهید
🌷 @salambarebrahimm 🌹 شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان امیری 💠 هر شب حوالی ساعت ۱۲ با صدای خش خش ساک ورزشی اش که روی زمین کشیده می شد متوجه آمدنش می شدم. نا نداشت از خستگی من که حق می دادم بهش. هر کسی باشد از اول صبح برود دانشگاه پی درس و بحث ، هشت غروب برسد خانه و تمام ماندنش به قدر عوض کردن لباس و برداشتن ساک باشگاهش باشد و باز با عجله برود و تا نیمه شب هم تمرین کند ، معلوم است دیگر رمقی نمی ماند برایش. دوره ی آموزشی دو ساله و تمرینات سخت ورزشی را با شوق و لذت گذراند. چون اعتقادش بود " سرباز آقا باید سالم باشه و بدنی قوی داشته باشه . وقتی آقا ظهور کنه برای سپاهش بهترین ها رو انتخاب می کنه. " ◀️ راوی : مادر شهید
@salambarebrahimm 🌹 شهید کیومرث (حسین) نوروزی 🌹 🌺 یازده سال بیشتر نداشت. توی مراسم های مرحوم کافی شنیده بود که "خدایا ما صاحب داریم. صاحب مان را برسان. " 🌸 آمد گفت : " دایی صاحب ما کیه؟ " گفتم: " امام زمان (عج). " 🌸 همان جا دست های ظریف و معصومش را گرفت رو به آسمان و گفت: " خدایا فرجش رو نزدیک کن." ✅راوی: محمد اصفهانیان 📚منبع: می خواهم حنظله شوم
🌺 یا صاحب الزمان عج🌺 🌹 شهید مدافع حرم سعید سامانلو🌹 @salambarebrahimm 🌺 پنج شنبه صبح رسید خانه. توی جیب لباسش برگه ای دیدم که درخواست مرخصی کرده بود اما؛ برای چهارشنبه صبح. دلگیر شدم که چرا از دیروز توی مرخصی بوده ولی امروز آمده خانه. طفره رفت. بعدهم گفت: " من که نوشتم شخصیه خانومم. ربطی هم به خانواده یا آدم خاصی نداره. " گفتم : "زن و شوهر مسئله ی شخصی ندارن‌. باید بگی ." دلش سوخت انگار. آرام گفت: 🌸"جمکران بودم. دو شب بود نماز صبح وقتی بیدار می شدم که نزدیک قضا شدن بود. باید زود حلش می کردم این مشکل رو . اگه خدایی نکرده اهمیت نمی دادم، از اون به بعد ممکن بود نمازام قضا بشه. از دیروز دارم توی جمکران و پیش آقا استغفار می کنم که خدایا چه کردم که با من این طوری می کنی؟ به صاحب الزمان گفتم از این جا نمی رم تا برام دعا کنی . شب رو یه گوشه از مسجد خوابیدم. خود به خود چند دقیقه به اذان صبح بیدار شدم. نمازم رو خوندم و خدارو شکر کردم. " 🌸 ✅ راوی :همسر شهید
🌹شهید محمد رضا تورجی زاده🌹 💠فرمانده ی گردان یا زهرا(ع)_ لشکر ۱۴ امام حسین💠 تولد:اصفهان/۱۳۴۳ شهادت:عملیات کربلای ۱۰_ بانه_۱۳۶۶ مزار: گلستان شهدای اصفهان داشت سوار تویوتا می شد که جلو رفتم.برادر تورجی میخوام بیام گردان یا زهرا.گفت: " شرمنده جا نداریم." دلخور شدم"میخوام بیام گردان مادرم، برای چی جا ندارین؟" پرسید: "سیدی؟" سرم را که تکان دادم، فوری پیاده شد، برگه ام را گرفت و برد پرسنلی.اسمم را نوشت توی لیست گردان.بعدها فهمیدم برای سادات احترام زیادی قائل است. این جریان گذشت.یکروز رفتم مرخصی بگیرم.موافقت نکرد.با ناراحتی از چادر زدم بیرون.گفتم : شکایتت رو به مادرم میکنم.پای برهنه افتاد دنبالم.اشک توی چشمهاش جمع شده بود.برگه ی سفید امضای مرخصی را گذاشت توی دستم و گفت: " هر چند روز میخوای بنویس؛ ولی حرفت رو پس بگیر. @salambarebrahimm 📚کتاب یا زهرا، گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
🌺یا صاحب الزمان (عج)🌺 🌹 🌹 🌺چهل هفته شب های جمعه از خرم آباد تا جمکران می آمدیم؛ حاج آقا نذر داشت. 🌸مجید آن موقع کوچک بود. همراه مان می آوردیمش. با من و پدرش طی کرده بود که اگر به مسجد رسیدیم و خواب بود، باید بیدارش کنیم. 🌺 آن روز توی راه خوابش برده بود، دل مان نیامدصدایش بزنیم. رفتیم زیارت مان را کردیم. وقتی رسیدیم به ماشین، بیدار شده بود. 🌸 _شما دوباره من رو بیدار نکردین؟ ولی من خواب دیدم امام زمان اومدن اینجا و یه تاج سفید گذاشتن روی سر من. 🌸 ✅ راوی: مادر شهید
🌷شهید اسماعیل حیدری🌷 دو سال مانده بود بازنشست بشود که فیلش یاد هندوستان کرد. گفت: می خوام برم جنگ، می خوام برم سوریه. ناله کنان گفتم "کی بازنشسته میشی من راحت بشم؟" گفت: "خانم وقتی دنیا پر از جنگه ، بازنشستگی چه معنایی می ده؟ تازه من فردای قیامت جواب حضرت زهرا س رو چی بدم؟اگر گفت چرا فرزند من رو تنها گذاشتی؟ امام زمان امروز سرباز می خواد ما اهل کوفه نیستیم که علی تنها بمونه." زبانم را بست با ایت حرف هایش و رفت سوریه. @salambarebrahimm
یا صاحب الزمان (عج) 🌹 🌹 💠 شدت باران، قبرش را خراب کرد. باید تعمیرش می کردیم. سنگ قبر را برداشتیم زیرش خالی شده بود و دیواره های قبر و سنگ لحد ریخته بود به هم. 🔘 برادر و پسرم رفتند توی قبر. سنگ لحد که برداشته شد جنازه سالم بود. خواستند بیاورندش بیرون، دست هایشان خونی شد. جنازه ای که نه سال از دفنش می گذشت و پیش از آن هجده روز مانده بود روی ارتفاعات کردستان. 🔘 بعدِ بیست و هشت روز هم که برای دفن آوردندش تغییری که نکرده بود هیچ، بوی عطر می داد. 🔘 یاد شب هایی افتادم که تا دیروقت می نشست زیر نور چراغ فانوس، می خواند و می نوشت. میگفتم: "بابا، خسته ی کاری، برو بخواب. برای چی خودت رو اذیت می کنی؟" جواب می داد: " می خوام خوندن و نوشتن یاد بگیرم روضه خون امام حسین بشم." 🔘 آخر به آرزویش رسید. محرم که می شد مردم را جمع می کرد برایشان روضه می خواند. عبدالنبی هرچه دارد از امام حسین(علیه السلام) دارد. ✅ راوی: پدر شهید @salambarebrahimm