eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🔰 💞 💠 تمام شده بود 🌷 نگاهش به یک کلاه آهنی دوران بود. 🌷سيد گفت: اگه دوست داری بذار رو سرت همین کار رو هم کرد و گفت: به من مياد؟ سيد لبخندی زد و گفت: ديگه تموم شد، برای هميشه سرت كلاه گذاشتند! 🌷همه خنديديم. اما واقعيت هماني بود كه سيد گفت. اين پسر را گويي شهدا در همان مراسم انتخاب كردند. 💞 ، همان بود كه او را جذب مسجد كرد و بعدها اسوه و الگوی بچه های مسجدی شد @SALAMbarEbrahimm
💝🍃💝 🍃💝 💝 در روزهای اول جنگ در سر پل ذهاب به ابراهیم گفتم : ☺️ برادر هادی، حقوق شما آماده است هر وقت صلاح میدانی بیا و بگیر. در جواب خیلی آهسته گفت : شما کی میری تهران؟ گفتم : آخر هفته. ✅ بعد گفت : سه تا آدرس رو می نویسم، تهران رفتی حقوقم رو در این خونه ها بده. 👤 من هم این کار را انجام دادم. بعدها فهمیدم هر سه، از خانواده های مستحق و آبرودارند. 🍃🌹 📚 سلام بر ابراهیم، ج ۱ @SALAMbarEbrahimm
🌷شهید محمود کاوه🌷 🔹 از جوانترین فرماندهان لشکر در دوران - روزی که جنگ آغاز شد او یک جوان ۱۹ ساله بود. 🚩 او فرماندهی یکی از کلیدی ترین یگان های سپاه پاسداران در کردستان و جبهه های غرب ، موسوم به تیپ ویژه شهدا را عهده دار بود. ▫️ نگرش نظامی خارق العاده کاوه ، چنان او را شاخص نمود که در مدت کوتاهی ، تیپ تحت امر وی به لشگر ارتقا پیدا کرد. ▪️شهید حسن آبشناسان می‌گوید: اگر در دنیا یك چریك پاكباخته و دل باخته به اسلام و حضرت امام وجود داشته باشد، همانا محمود كاوه است . ➖ سرانجام کاوه به تاریخ 11 شهریور 1365 در منطقه عمومی حاج عمران بر روی قله 2519 مورد اصابت ترکش گلوله خمپاره قرار گرفت و د رسن 25 سالگی به شهادت رسید. @salambarebrahimm
۸ سال تمام دنیا،از آمریکا، شوروی، آلمان، فرانسه، انگلیس و و علیه ما جنگیدند و در جنگ رودرو هیچ غلطی نکردند حالا در ۳۱ شهریور سالروز ، به رو آوردند! باید از نفوذی‌هایی که دنبال امان به تروریست‌ها هستند ترسید!
_بیمارستان از مجروحین پر شده بود… حال یکی خیلی بد بود… رگ هایش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت… . _وقتی دکتر مجروح را دید به من گفت بیاورمش اتاق عمل!!!دکتر اشاره کرد را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم!! . _مجروح که چند دقیقه ای بود که به هوش امده بود... گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و گفت: من دارم میروم تا تو چادرت را در نیاوری…😞 ما برای این چادر میرویم!!😊 چادرم در مشتش بود که شد…😓😔 _از ان زمان به بعد در بدترین و سخت شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم....😭😌 💞 @SALAMbarEbrahimm (راویی خانم موسوی یکی از پرستاران )
هم خودشان #خاکی بودند هم لباس هایشان ..! کافی بود #باران ببارد تا عطرشان در سنگرها بپیچد #مردان_بی_ادعا #دفاع_مقدس @SALAMbarEbrahimm
4_6033035415596827621.mp3
5.42M
معجزات شهدا راوی: استاد رائفی پور @salambarebrahimm 🌺مادر شهیدی که سالها پسر شهیدش برنگشت بود خیلی بیقرار بود پدر شهید روبروی دانشگاه کرمان مغازه کاشی فروشی داشت... دانشگاه کرمان یه شهید گمنامی رو بعد سی سال میاد توی دانشگاه خاکسپاری میکنه،شهید میاد به بخواب دختر عموش میگه به بابام بگید به مامان بگه زیاد بیقراری نکنه من خیلی بهتون نزدیک هستم من توی دانشگاه جلوی مغازه ی بابا هستم... پدرشهید فردا صبح میاد دانشگاه میگه این پسر منه... اما دانشگاه قبول نمیکنه...
🌷یک روز پسرخاله اسماعیل از فاو آمد اهواز، شهرک پایگاه شهید بهشتی تا سری به ما بزند و خستگی ای در کند. دو تا چتر منور خوشگل هم با خودش آورد. می خواست برای یادگاری با خودش ببرد شمال. با کلی سماجت، راضی اش کردم یکی از [آن را] بدهد به من. 🌷بی خبر از همه چیز، فکر کردم چتر پرواز است. رفتم بالای ساختمان خانه مان. از فاصله سه متری بالای خانه در حالی که جفت دست هام، محکم دسته ی آلومینیومی منور را چسبیده بود، پریدم پایین، به هوای این که چتر، وسط سقوط آزاد باز می شود!! ثانیه ای بعد، آه و ناله ام بلند شد. مادر، خواهر و پسرخاله ام سراسیمه پریدند بیرون. ولو شده بودم کف باغچه ی بیرون خانه. 🌷متوجه کارم که شدند، همه شان زدند زیر خنده. من هم با آنها شروع کردم به خندیدن تا خاطره ی تلخ پرش با چتر منور بشود خاطره ی بانمک و به یاد ماندنی من از بازی های ایام نونهالی در شهرک پایگاه شهید بهشتی اهواز. راوى: جواد صحرایی رزمنده، نوجوانى كه از ٩ سالگى در جبهه حضور داشت. منبع: سايت نويد شاهد
این پلِ صراط نیست ؛ اما خیلی‌ ها را به صراط مستقیم بُرد ! تا در صف محشر معطل نشوند ... #مردان_بی_ادعا #دفاع_مقدس
4_304600828684015455.mp3
1.41M
@salambarebrahimm شهید گمنام سلام خوش اومدی مسافر من خسته نباشی پهلوون مجتبی رمضانی
کاش آن روزگاران گم نمی‌شد هوای خوب بـاران گم نمی‌شد صفای جبهه‌ها می‌ماند ای کاش صدای پای یاران گم نمی‌شد #مردان_بی_ادعا #دفاع_مقدس
مردانگی به شناسنامه نیست ؛ همّت بلند و غیرت را در نگاهش ببین ... #نوجوانان #دفاع_مقدس
چه خون هایی ریخته شده تا ما بمانیم گوشه ای از خاک کشورم در زمان #دفاع_مقدس #مارایت‌الاجمیلا
⭕️ میگفتند به زور میبرندشان به جبهه بله به زور وارد اتوبوس میشدند و با گریه و زاری التماس می کردند ما را هم ببرید تا حساب بعثی ها را برسیم ... بله عشق به میهن سن و سال نمیشناخت پ.ن: ۷۰۵۴ شهید زیر ۱۴ سال فقط در دوران دفاع مقدس #شهید #دفاع_مقدس
به خاطر بسپاریم: جاده‌ای که به #کربلا می رسد، از سنگرهای #دفاع_مقدس می گذرد.. و قدم بعدی، #قدس است إن‌شاءالله.. که امام روح‌ ‌الله (ره) فرمودند بهر #آزادی قدس از کربلا باید گذشت..
جهاد در راه خدا خستگی ندارد و این را از لبخندت می‌توان فهمید ...
مردان کوچک ولی شجاع ... #نوجوانان #بیسیم_چی #دفاع_مقدس
_بیمارستان از مجروحین پر شده بود… حال یکی خیلی بد بود… رگ هایش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت… . _وقتی دکتر مجروح را دید به من گفت بیاورمش اتاق عمل!!!دکتر اشاره کرد را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم!! . _مجروح که چند دقیقه ای بود که به هوش امده بود... گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و گفت: من دارم میروم تا تو چادرت را در نیاوری…😞 ما برای این چادر میرویم!!😊 چادرم در مشتش بود که شد…😓😔 _از ان زمان به بعد در بدترین و سخت شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم....😭😌 ✨ @SALAMbarEbrahimm (راویی خانم موسوی یکی از پرستاران )
به نظرم این عکس عجیب ترین عکس سالهای جنگه، مادری که تا میتونسته خودشو بالا کشیده و فرزندی که بدن و تعادلش اجازه نمیده که از این خم تر بشه. تمام این سختی ها فقط برای یک آغوش؟! البته اگه آغوش آخر بوده، خیلی می ارزیده...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂باشد حرام شیر حلالی که خورده ام روزی اگر ساده ز خون شما بگذرم..
رفاقت با شهدا.mp3
926.7K
رفیق شهیدت کیه؟!
💔بیمارستان از مجروحین پر شده بود… حال یکی خیلی بد بود… رگ هایش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت…😞 . وقتی دکتر مجروح را دید به من گفت بیاورمش اتاق عمل!!!دکتر اشاره کرد را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم!! . مجروح که چند دقیقه ای بود که به هوش امده بود... گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و گفت: من دارم میروم تا تو چادرت را در نیاوری…😞 ما برای این چادر میرویم!! چادرم در مشتش بود که شد…😓😔 _از ان زمان به بعد در بدترین و سخت شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم....💔 (راویی خانم موسوی یکی از پرستاران )