#کلام_شهید 🍃
#سیره_شهدا
✨اگر میخواهید #نذر کنید فقط نذر کنید که گناه نکنید...
مثلا نذر کنید ، یک روز گناه نمی کنم هدیه به آقا #صاحب الزمان (عج) ازطرف خودم.
♻️یعنی از طرف #خودتان عملی را برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج) انجام میدهید که یکی از #مجربترین کارها برای آقا است....
🌷مدافع حرم
#شهید_مجید_سلمانیان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
🏴 @SALAMbarEbrahimm
#سیره_شهدا 🍃
توی چشم بروجردی زل زده بود
و هر چه از دهانش در می آمد می گفت.
بهش سلام کرد
عوض جواب سلام گفت:
من تحمل سلام و جواب آدم کش رو ندارم.
تو اومدی کردستان کشتار راه بندازی!
خون اینهمه بی گناه گردن توئه.
اصلا چی از جون مردم می خوای ؟!
کی تورو گذاشته اینجا ...
بروجردی دردش را می دانست.
میفهمید منظوری ندارد
و اتفاقی که برایش افتاده، غیر قابل تحمل بوده
سکوت کرده بود و لبخند می زد ...
می خواست آرامش کند
که طرف جلوی چشم نیرو هایش
دستش را بالا برد و
سیلی محکمی به صورت بروجردی زد ....
خون خون بچه ها را میخورد.
خواستند باهاش درگیر شوند که حاجی اجازه نداد
صورت جوان را بوسید و بردش سمت محراب
گفت: من دعا میکنم، شما آمین بگید.
خدایا به مقربان درگاهت
اگر ما دچار اشتباه شدیم مارو هدایت کن
اگر هم قابل هدایت نیستیم
از میون بردار ...🙂🌱
نام شهید: محمد بروجردی
تاریخ تولد: سال 1333
محل تولد: دره گرگ، بروجرد
محل شهادت: سه راهی مهاباد. نقده
تاریخ شهادت: سال 1362
مزار: بهشت زهرا (س)
#شهیدمحمدبروجردی
📚خودسازیبهسبکشهدا
🏴 @SALAMbarEbrahimm
#سیره_شهدا 🕊
نماز اول وقت❤️
💠از بهشت زهرا برمي گشتيم . وسط شهر به ترافيک خورديم. صف طويلي از ماشين ها پشت سرهم ايستاده بودند. حرکت به کندي صورت ميگرفت. گاهي چندمتر جلو ميرفتيم و دوباره مجبور به توقف مي شديم . تقريبا بيست دقيقه گذشت. هنوز نتوانسته بوديم بيش از صد مترجلو برويم.
💠اکبر با نگراني به ساعتش و به اطراف نگاه مي کرد. پرسيدم: « چيه ؟! چرا نگراني؟» هنوز پاسخ نداده بود که صداي اذان از گلدسته مسجدي که همان نزديکي ها بود شنيده شد . با شادماني گفت: «مثل اينکه مسجد نزديک است. من رفتم نماز بخوانم.»
🌱در ماشين را باز کرد و بدون توجه به فرياد هاي من که: «اينجا نمي توانم توقف کنم» ، به سوي مسجد دويد . چنان با شتاب رفت که گمان کردم اگر به نماز جماعت نرسد ، دنيا را از او خواهند گرفت...
#شهید_علیاکبر_محمدحسینی🌷
ولادت : ۱۳۳۷/۲/۲۰ کرمان
شهادت : ۱۳۵۹/۹/۱۲ بستان ، عملیات طریقالقدس
#سيره_شهدا🌷
🍃پدر رو بہ من با عصبانيت گفت :
«چرا ڪار زنت را انجام ميدی ،
ڪار زن و مرد از هم جداست ?!»
هنوز حرفش تمام نشده بود ڪه عباس وارد حياط شد و گفت :
«بابا شما اشتباه مےڪنی ؛
من هم اگر زن بگيرم ڪار مےڪنم !
ڪار ڪردن مرد برای زن توی خونہ ،
خيلی خوبہ و
مےتونہ ڪفاره بعضی گناهان باشہ !»
حالا پس از عباس ،
پدر بہ خانواده ڪمڪ مےڪند .
اين سنت را
عباس ميان خانواده بہ جا گذاشت .
📚 آن سوی دیار دل
#شهید_عباس_صفی
🌷يادش با ذکر #صلوات
#سیره_شهدا 🕊
🍃 سعی کنید سکوت شما بیشتر از حرف زدن باشد. هر حرفی که میخواهید بزنید، فکر کنید که آیا ضرورت دارد یا نه؟؟
بی دلیل حرف نزنید که خیلی از صحبت های ما به گناه و دروغ و...ختم می شود.
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری🌷
یادش با ذکر #صلوات🍃
#سیره_شهدا 🍃
علی سیفی نوجوان که بود یک شب مهمان ما بود.
صبح وقتی از خواب بیدار شد که نماز صبحش قضا شده بود!
خیلی ناراحت بود.وسایلش را جمع کرد و رفت!
تا مدت ها خبری از او نداشتم. بعدها فهمیدم دو هفته به خاطر یک نماز قضا روزه گرفته بود.
🥀خاطرات شهید علی سیفی
📚 بیامشهد
🌷یادش با ذکر #صلوات
#سیره_شهدا 🕊
سر ظرفشويی بودم. اومد وايستاد پشت سرم.
اين جور وقتها میدونستم ڪه برای چی اومدہ. خودم رو محکم گرفتم.☺️
با آهنگ خاصی در گوشم گفت:
"يڪ.... دو.... سه"
هر چی قلقلکم😖 داد از سر جام تکون نخوردم و فقط خنديدم. خودش هم خيلی خنديد.😂
آخر سر با طرف راست بدنش بهم تنه زد. 😕 يجورایی هولم داد و گفت:
"برو اون طرف، میخوام آب بڪشم."😁
به زور خودش رو کنارم جا داد و همه ظرف ها رو آب کشيد. هميشه تو ڪارهاے خونه کمکم میکرد.❤️
👈 شهيد حاج رضا ڪريمے
📚 هزار از بيست، ص۹۶
هدایت شده از همسفرتاخدا
24.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سیره_شهدا💕
اکانت مشترک شهید حججی و همسرشون💔
✍ کار قشنگیه
با رعایت حریم شخصی شماهم امتحانش کنید..
حس اعتماد خاصی به هردوتون میده😉
#سیره_شهدا🍃
می گفت: هر كاری می خواهم بكنم اول نگاه می كنم ببينم امام زمان (عج) از اين كار راضيه؟
چه دردی از درد امام زمان (عج) دوا می شود ؟
می گفت: اگر می بينيد امام زمان (عج) از كاری ناراحت می شود ، انجام ندهيد .
🕊شهید محمد مهدوی🕊
🌷یادش با ذکر #صلوات
#سیره_شهدا 💞
✍خيلی از حضرت علی(علیهالسلام) و حضرت فاطمه (سلاماللهعلیها) ياد ميکرد.می خواست که آنها را الگوی زندگی قرار دهيم.
صـداقـت حاج محمد خيلی به دلم نشست ،به خصوص که وسط صحبت همين که صدای اذان شنيد،عذر خواهی کرد و گفت :اگر من نمـازم را اول وقت نخوانم ،تا آخر شب حالم گرفته است...
💞 #ازدواج_خيلی_ساده_برگزارشد.
محمد کتابهایی تدارک دیده بود و متنهای زیبا روی جلد کتاب نوشتند که به مهمانان هدیه بدهند🌷
🔖به چند تا از دوستانش گفته بود پلاکارتهايی بنويسند و به در و ديوار نصب کنند؛
👌 زن در اسلام زنده، سازنده و رزمنده است به شرط این که #لباس_رزمـش_لباس_عفتـش باشد.
💞روي دو تا پارچه هم نوشته بود عالم محضـر خداست در محضر خدا معصيت نکنيد .من پرسيدم علت نوشتن اين مطلب چيه ؟
💞گفت:درهيچ مجلسی و هيچ کجا انسان نبايد گنـاه کند،بخصوص در مراسم ازدواج ما...
محمد جان روحت شاد و یادت تا ابد جاودان ❤️
🍃سردارشهیدمحمدگرامی
هدیه به روح پاکش #صلوات🌷
🕊 @salambarEbrahimm 🕊
#سیره_شهدا 🕊
دوستت دارم❤️
🌸شهید عباس دوران
🌹❤️نامه ی شهیدعباس دوران به همسرش نرگس خاتون (مهناز)دلیر روی فرد.💌
خاتون من ،مهناز خانوم گل سلام.
💕بگو که خوب هستی و از دوری من زیاد بهانه نمی گیری .برای من هم نبودن تو سخت است.ولی چه می شود کرد،جنگ است و زن و بچه نمی شناسد.😔
نوشته بودی که دلت می خواهد برگردی بوشهر.مهناز به جان تو کسی این جا نیست .همه زن و بچه هایشان را فرستاده اند تهران و شیراز و اصفهان یا چه می دانم هرکجا کس و کاری دارند.
💕یک دفترچه ی کوچک گرفته ام و تقریبا هر وقت حوصله کنم ماموریتهایم را در آن می نویسم .وقتی که همدیگر را دیدیم .می دهم بخوانی...☺️📒
💕لابد خیلی تعجب کردی که توی همین مدت کوتاه چه طور از شوهر ساکتت،یک آدم پرحرف درست شده،خودم هم هنوز نمی دانم .😄به همه سلام برسان ✋به خانه ی ما زیاد سر بزن .مادرم تو را می بیند انگار من را دیده ،کمی آرام می شود.🌷به دوتا زن داداشهایم سلام برسان .به مامان شور انگیز خودت وبقیه سلام مرا برسان✋،بخصوص آنها که از احوال پرسم هستند.🌸
💕سعی میکنم برای شیراز ماموریتی دست وپا کنم که بیایم و تو را هم ببینم ،زیاد غصه نخور همه چیز خیلی زود درست می شود. #دوستت_دارم❤️خیلی_زیاد.
مواظب خودت باش.😊🌺
شادی روح شهدا #صلوات🌷
📚مجموعه های آسماندوران به روایت همسر شهید،ص 101_100
🕊@salambarEbrahimm🕊
#سیره_شهدا 🕊
🍃وقتی می اومد خونه دیگه نمی ذاشت من کار کنم. زهرا رو می ذاشت روی پاهاش و با دست به پسرمون غذا می داد. می گفتم: «یکی از بچه ها رو بده به من» با مهربونی می گفت: «نه، شما از صبح تا حالا به اندازه کافی زحمت کشیدی».
مهمون هم که می اومد پذیرایی با خودش بود. دوستاش به شوخی می گفتند: «مهندس که نباید تو خونه کار کنه!» می گفت: «من که از حضرت علی ع بالاتر نیستم. مگه به حضرت زهرا س کمک نمی کردند؟»
🌹مهندس شهید حسن آقاسی زاده
📚شهاب، صفحه74
🌷یادش با ذکر #صلوات
🌱@salambarebrahimm🕊