eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
راستی یک چیزهایی آمده ، خانمها زیر چادرشان سر می کنند. جلوش بسته است و تا روی بازوها را می گیرد..ـ گفتم:‹‹مقنعه را می گویی؟›› حمید دستهایش را که با حرارت در فضا حرکت می کردند انداخت پایین و آمد کنارم نشست گفت:‹‹نمیدانم اسمش چیست، ولی چیز خوبی است چون بچه بغل می گیری راحت تری....›› از آن موقع با چادر مقنعه پوشیدم و هیچ وقت در نیاوردم. برایم جالب بود و لذت بخش که او به ریزترین کارهای من دقت می کند. به لباس پوشیدنم، غذا خوردنم، کتاب خواندنم. 🌷 @Salambarebrahimm
ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺷﺮﻭﻉ ﺟﻨﮓ، ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺣﻤﻴﺪ ﺗﻮ ﻛﺮﺩﺳﺘﺎﻥ ﺑﻮﺩ. ﺗﺎ ﺣﻤﻴﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﻲ ﺭﻓﺖ ﺑﻴﺮﻭﻥ، من اصلا ﺗﺤﻤﻞ ﺍﻭﻥ ﺧﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ😣 ﻣﻌﻤﻮلا ﻣﻲ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺑﮕﺎﻩ ﭘﻴﺶ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﻳﺎ ﭘﻴﺶ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺣﻤﻴﺪ ﻳﺎ می ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ. ﺣﻤﻴﺪ ﻭقتے ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻳﻪ مدتی ﺍﺯ ڪﺮﺩﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮ می ﮔﺸﺖ، ﺧﺐ ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﺴﺖ ﻣﻦ ﻛﺠﺎﻡ.🤔 ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺯﻧﮓ ﻣﻲ ﺯﺩ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﻦ می ﮔﺸﺖ. ﻣﻲ ﮔﻔﺘﻦ "ﺣﻤﻴﺪ ﺑﺎﺯ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺭﻭ ﮔﻢ ﻛﺮﺩﻩ ..."😅😉 ﺣﻤﻴﺪ ﺑﻌﺪ ﻳﻪ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺧﻮﺑے ﺍﺯﻡ ﮔﺮﻓﺖ؛🙄 ﺍﻭﻥ ﻣﻨﻮ ﺯﻭﺩ ﭘﻴﺪﺍ ﻣﻲ ﻛﺮﺩ ﺩﺭ ﻋﺮﺽ ﺩﻭ - ﺳﻪ ﺳﺎﻋﺖ... ولے ﻣﻦ ﺑﻴﺴﺖ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻟﻪ ڪه ...💔 @SALAMbarEbrahimm
🌷 💠▫️اختصاصى مسئولين! 💠▫️به حمید التماس می کردم که مرا هم با ماشین اداری ببرد به جایی که محل کار هر دویمان بود. من توی بودم. خانه ما جایی بود که باید بیست دقیقه پیاده می رفتیم تا به جاده برسیم. 💠▫️حمید فقط مرا تا ایستگاه می رساند و خیلی جدی می گفت: فاطمه با ماشین راه بیا! می گفتم: من که از بسیج حقوق نمی گیرم؛ فکر کن روزی به من حقوق می دهی. این یک تومان را بگذار به حساب ماشین. 💠▫️می گفت: ما نباید باعث شویم مردم به و تهمت بیفتند. آدم عاقل هیچ وقت اجازه نمی دهد کسی به او بزند. ما هم ناسلامتی انسان عاقليم ديگر. نيستيم⁉️ راوى: همسر فرمانده شهید جاويدالاثر 🌷 @SALAMbarEbrahimm
#کلام_شهید میگفت: امام باید فقط فکر کند ؛ مادستهای امامیم وهر فکری کرد ما باید عمل کنیم، او فکرهای بزرگی دارد و باید دستهای خوبی داشته باشد. #شهید_حمید_باکری🌷
در زمانی که چروک بودن لباس ها و نامرتب بودن موها نشانه بی اعتنایی به ظواهر دنیا بود، حمید خیلی خوشگل و تمیز بود. پوتین هایش واکس زده و موهایش مرتب و شانه کرده بود. به چشمم خوشگل ترین پاسدار روی زمین می آمد. روح و جسمش تمیز بود. وقتی می‌خواست برود بیرون، می‌ایستاد جلوی آینه و با موهایش ور می‌رفت. به شوخی می‌گفتم: ول کن حمید! خودت را زحمت نده، پسندیده ام رفته. می گفت: فرقی نمی‌کند، آدم باید مرتب باشد. 📚نیمه پنهان ماه 🕊🌷
دفتری که قرار گذاشته بودیم اشکالاتِ هم را در آن بنویسیم، تقریبا همیشه با ایرادات من پُر می شد. حمید می‌گفت: تو به من بی توجهی! چرا اشکالات مرا نمی نویسی؟! گوشه چشمی نگاهش کردم و گفتم تو فقط یک اشکال داری! دست هایت خیلی بلند است. تقریباً غیر استاندارد است. من هر چه برایت می‌دوزم، آستین هایش کوتاه می آید. حمید مثل همیشه خندید. برایم جالب بود و لذت بخش که او به ریزترین کارهای من مثل لباس پوشیدن، غذا خوردن، کتاب خواندن و... دقت می کرد. 📚 نیمه پنهان ماه 🕊🌹
ته تغاری بود اما همیشه سنت شكنی می كرد و بعضی وقت ها از آقا مهدی جلو می‌زد. با آنکه داداش «کوچیکه» بود اما زودتر از آقا مهدی تشكیل خانواده داد. و همینطور با آنکه جانشین و تحت امر آقا مهدی در لشكر 31 عاشورا بود اما از آقا مهدی سبقت گرفت و جلوتر زد و زودتر از او از دروازه شهادت گذشت و آسمانی شد. با شهادت حمید، آقا مهدی هم برادرش را از دست داد و هم جانشین لشكرش و هم یار و همراه همیشگی‌اش را. با این همه آقا مهدی گفت: «شهادت حمید یكی از الطاف الهی است كه شامل حال خانواده ما شده است.» 🕊🌹