eitaa logo
کانال کمیل
5.9هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
2.9هزار ویدیو
112 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 دلش دختـر مےخواست دختری ڪہ با شیرین زبانے " بابا " صدایش ڪند ... حلمـا خانـم ۱۸ روز پس از شهـادت " پـدر" بہ دنیا آمد ... #شهید_میثم_نجفی🌼 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 @SALAMbarEbrahimm
همسر شهید پنجشنبه 5 آذر آخرین شبی بود که با میثم حرف زدم قرار بود جمعه جشن بگیریم و همه را دعوت کنیم تا بیایند وسایل نوزادمان را ببینند. اما از آنجا که خبر شهادت میثم در فضای مجازی پیچیده بود و همه ی فامیل می دانستند، دعوت ما را قبول نمی کردند و بهانه می آوردند‼️ ولی ما بی خبر بودیم خانه را مرتب کرده بودم و میوه آوردم و با مادر آقا میثم ذوق لباس های بچه را می کردیم زمان زیادی نگذشته بود که برادرم آمد دنبالمان و گفت : باید برویم خانه ی مادرشوهرم مهمان داریم وقتی رسیدیم امام جمعه شهرمان و همراه با یک نفر دیگر داخل خانه نشسته بودند کسایی که می رفتن سوریه حاج آقا به خونواده هاشون سر می زد با خودم گفتم : دوماه میثم رفته سوریه و حالا که داره بر می گرده اومدن سر بزنن‼️ رفتم و نشستم حاج آقا احوال پرسی کردند و در مورد زمان اعزام و از این دست سوال ها پرسیدند بعد هم گفتند : شما از سوریه رفتن ایشون راضی بودین؟ گفتم : بله آرام آرام سوال می پرسیدند و بعد از اینکه احساس کردند من آمادگی پیدا کردم، گفتند : آقا میثم مجروح شدن آب دهانم را فرو بردم و با تعجب و حیرت به ایشان نگاه می کردم نمی دانم چرا نتوانستم حرفی بزنم و همینطور ساکت بودم وقتی که دیدند هیچ عکس العملی نشون ندادم بلافاصله گفتند : خدا داده و خدا گرفته و من تازه فهمیدم که علت این سوال و جواب ها اینه که میثم شهید شده😔
🌹 مدافع حرم👇 میثم دوست نداشت صدای خانم‌‌ها بالا برود/به مادرم گفتم دعا کن صدایم در معراج شهدا بالا نرود🌹خ ✍آخرین بار با ایشان در معراج شهدا دیدار و وداع کردید. آرامش شما بالای سر پیکر شهید برای سایر دوستان و بستگان جالب و ستودنی بود. آنجا با آقا میثم چه حرفی زدید؟ ✍حرف خاصی با او نداشتم. فقط از این که داشتم بعد از مدتی او را می‌دیدم، لذت می‌بردم. آقا میثم دوست نداشت صدای خانم‌ها بالا برود و نامحرمان آن را بشنوند به همین خاطر وقتی قرار شد برای وداع با میثم به معراج شهدا برویم، درخانه به مادرم گفتم: «مامان برایم دعا کن صدایم بالا نرود. دعایم کن بتوانم خودم را کنترل کنم.» وقتی خواهر میثم در معراج شهدا با دیدن میثم با صدای بلند بی‌قراری می‌کرد سختم شد. به او گفتم: «زهراجان کمی صدایت را پایین‌تر بیاور الان میثم ناراحت می‌شود.» دوست نداشتم ناراحتش کنم. ✍الان هم که مدتی از شهادت همسرتان گذشته، کارهایی که ایشان دوست نداشت را انجام نمی‌دهید؟ تا جایی که بتوانم دوست دارم رعایت کنم و کارهایی که دوست نداشت را انجام ندهم. نمی‌خواهم ناراحت شود. ✍ از تولد حلما بگویید. آن روز در نبود آقا میثم چه حسی داشتید؟ خیلی سخت بود. میثم قبل از شهادتش یک روز از سوریه زنگ زد و با هم صحبت کردیم. من اواخر دوره بارداری‌ام بود و روزهای سختی را می‌گذراندم. به او گفتم: «خسته شدم. زودتر بیا خانه» گفت: «زهره جان! سپردمتان به حضرت زینب(س) و از خانم خواسته‌ام به شما سر بزند.» وقتی حلما می‌خواست به دنیا بیاید فقط از حضرت زینب(س) کمک خواستم. فقط ائمه و حضرت زهرا(س) را صدا می‌زدم. این‌ها بودند که به من آرامش دادند. ✍یعنی احساس می‌کردم همراهم هستند. چون خود میثم گفته بود سپردمتان به حضرت زینب(س) من هم گفتم حضرت زینب(س) من را تنها نمی‌گذارد. به همین خاطر دوست نداشتم زیاد به این فکر کنم که آقا میثم کنارم نیست. خب خیلی سخت بود، چون بعضی‌ها به من می‌گفتند: «این زمان، زمان سختی است و همه دوست دارند همسرشان کنارشان باشد.» این فکرها می‌آمد سراغم. حلما هم بچه اولم بود و دوست داشتم همسرم کنارم باشد ولی دائم همان حرفش را در ذهنم مرور می‌کردم و حضرت زینب(س) و حضرت زهرا(س) را صدا می‌کردم. به آن‌ها سلام می‌دادم و می‌گفتم حتما همه این عزیزان اینجا پیش من هستند. 🌷 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃