🌷 برشی از #کتاب_دلتنگ_نباش!
📙 به انتخاب سرکار خانم زینب عبدفروتن، همسر شهید روحالله قربانی
📝 «زینب عادت داشت، گلهایی را که روحالله برایش میخرید، پرپر میکرد و لای کتاب خشک میکرد. در یکی از نبودنهای روحالله، وقتی دل تنگش شده بود، روی یکی از گلبرگها نوشت:
«آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت، که اگر سر برود از دل و از جان نرود.»❤️ این گلبرگ را خودش نوشته بود. اما جریان گلبرگ دوم را نمیدانست. وقتی آن را برگرداند، دستخط روحالله را شناخت که روی گلبرگ نوشته بود:« عشقِ من #دلتنگ نباش!»
#عاشقانه_های_شهدا
#عاشقانه_های_شهدا
قبل ازدواج ، هر خواستگاری که میومد
به دلم نمینشست...!😔
اعتقاد و ایمان همسر آیندم خیلی واسم مهم بود،دلم میخواست ایمانش واقعی باشه نه به ظاهر و حرف...
میدونستم مؤمن واقعی واسه زن و زندگیش ارزش قائله...😌
شنیده بودم #چلّه_زیارت_عاشورا خیلی حاجت میده...
این چله رو آیت الله حق شناس توصیه کرده بودن...
با صد لعن و صد سلام...😅
کار سختی بود اما به نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود...
ارزششو داشت واسه رسیدن به بهترینا سختی بکشم...😉
۴۰ روز به نیت همسر معتقد و با ایمان...
۴،۳روز بعد اتمام چله خواب شهیدی رو دیدم، چهره ش یادم نیست ولی یادمه لباس سبز تنش بود و رو سنگ مزارش نشسته بود.
دیدم مردم میرن سر مزارش و حاجت میخوان ولی جز من کسی اونو نمی دید انگار...😞
یه تسبیح📿 سبز رنگ داد دستم و گفت:
"حاجت روا شدی..." 😍
به فاصله چند روز بعد اون خواب...
امین اومد خواستگاریم از اولین سفر سوریه که برگشت گفت:
"زهرا جان…
واست یه هدیه مخصوص آوردم..."
یه تسبیح 📿سبز رنگ بهم داد و گفت:"زهرا ،این یه تسبیح مخصوصه،
به همه جا تبرک شده و...😍
با حس خاصی واست آوردمش این تسبیح رو به هیچ کس نده...🙏🏻
" تسبیحو بوسیدم و گفتم:
"خدا میدونه این مخصوص بودنش چه حکمتی داره..."
بعد شهادتش خوابم برام مرور شد.
تسبیحم 📿سبز💚 بود که یه شهید بهم داده بود...
از زبان همسر
#شهید_مدافع_حرم_امین_کریمی 🍃
▪️ @SALAMbarEbrahimm ▪️
#عاشقانه_های_شهدا
💞در مورد #مهریه نظر خانوادهها را ملاک قرار دادیم، من از آقا وحید خواسته بودم در کنار هر مهریهای که خانوادهها صحبت کنند 12 شاخه گل نرگس به نیت حضور حضرت مهدی ذکر کنند.
💞بعد از صحبتها آقا وحید یک دسته گل آورده بودند وقتی با دقت نگاه کردم دیدم چند شاخه گل نرگس بینشان است و این برای من نشانه خوبی بود، مهریه من 114 سکه بهار آزادی به همراه سفر حج بود که من مهریهام را بخشیدم،
💞من به او میگفتم: از خدا خواستهام اگر قرار بر جدایی بین ماست این جدایی با شهادت باشد ولی اگر مرگ بین ما جدایی میاندازد مرگ اول برای من باشد، چرا که من طاقت جدایی و تنها ماندن را ندارم و امیدوارم شهادتت در رکاب آقا امام زمان (عج) باشد، میگفتم: وحیدم لایق شهادت هستی و او میگفت: شهادت لیاقت میخواهد.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_وحید_فرهنگی_والا
#عاشقانه_های_شهدا
ظرف های شام معمولاً دو تا بشقاب و یک لیوان بود و یک قابلمه وقتی می رفتم آنها را بشویم، می دیدم همانجا در آشپزخانه ایستاده، به من می گفت: #انتخاب کن، یا بشور یا آب بکش😊
به او میگفتم: مگر چقدر ظرف است؟! در جواب میگفت: هر چه هست، #با_هم می شوییم.
یک روز خانواده مهدی همه منزل ما مهمان بودند. همه با هم سر سفره نشسته بودیم.
من بلند شدم و رفتم از آشپزخانه چیزی بیاورم. وقتی آمدم، دیدم همه تقریباً نصف غذایشان را خورده اند، ولی مهدی دست به غذایش #نزده تا من برگردم.
#سردارشهید_مهدی_زین_الدین