eitaa logo
کانال کمیل
6.1هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
3.1هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
اولین غذایی که بعد از عروسیمان درست کردم استانبولی بود. از مادرم تلفنی پرسیدم، شد سوپ.... آبش زیاد شدہ بود...😄 منوچهر میخورد و به به وچَه چَه میکرد!. روز دوم گوشت قلقلی دُرست کردم... شدہ بود عین قلوہ سنگ...😅 تا من سفرہ را آمادہ کنم، منوچهر چیدہ بودشان رویِ میز و با آنها تیله بازی میکرد قاہ قاہ میخندید... میگفت: چشمم کور دَندم نرم تا خانومم آشپزی یاد بگیره هر چی درست کنه میخورم حتی قلوہ سنگ🤗
💕🕊 یه شب بارونی بود. فرداش حمید امتحان داشت. رفتم تو حیاط و شروع کردم به شستن ظرفها . همین طور که داشتم لباس میشستم دیدم حمید اومده پشت سرم ایستاده. گفتم اینجا چیکار میکنی؟ مگه فردا امتحان نداری؟ دو زانو کنار حوض نشست و دستهای یخ زدمو از تو تشت بیرون اوردو گفت: ازت خجالت میکشم .من نتونستم اون زندگی که در شان تو باشه برات فراهم کنم. دختری که تو خونه باباش با ماشین لباسشویی لباس میشسته حالا نباید تو این هوای سرد مجبور باشه … حرفشو قطع کردمو گفتم : من مجبور نیستم . با علاقه این کار رو انجام میدم. همین قدر که درک میکنی . میفهمی . قدر شناس هستی برام کافیه. 🌹شهید سید عبدالحمید قاضی میر سعید 📘نشریه امتداد شماره۱۱
🌸 سر‌ سفره‌ عقد‌ نشسته بوديم، عاقد‌ که خطبه را‌ خواند، صدای اذان‌ بلند‌ شد. حسين‌ برخاست، وضو‌ گرفت‌ و‌ به نماز‌ ايستاد، دوستم‌ کنارم‌ ايستاد‌ و‌ گفت: اين‌ مرد‌ برای تو‌ شوهر‌ نمیشود. متعجب‌ و‌ نگران‌ پرسيدم:‌ چرا؟! گفت: کسی که اينقدر‌ به نماز‌ و‌ مسائل‌ عبادی اش‌ مقيد‌ باشد،‌ جايش‌ توی اين‌ دنيا‌ نيست... 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
کانال کمیل
میگفت: بچه‌ها‌ برام‌ دعا‌ کنید ... اگه‌ شهید‌ شم‌ خیلی دستم‌ بازتر‌ میشه، بیشتر‌ میتونم‌ کار‌ فرهنگی
⚘خوشبختی ای که من چشیدم در یکی یا دو زمینه نیست. شاید برخی فکر کنند کسانی که مذهبی و حزب اللهی هستند، آدم های خشکی در خانه شان هستند ولی مصطفای من خیلی عاطفی بود. در کوچکترین تغییر و تحولاتی که در خانه و ظاهر خانه اتفاق می افتاد خیلی سریع ابراز می کرد که مثلا چیزی در خانه عوض شده است. ⚘خیلی زیبا می توانست محبتش را ابراز کند. زمانی به او اعتراض می‌کردم تا درباره این مبلغی که در خانه گذاشته است بپرسد که چه شد و کجا خرج شد، اما مصطفی می‌گفت فرقی نمی کند که او خرج کند یا من خرج کنم. هیچ وقت در هیچ موردی بازخواست نمی‌کرد و سوال و جواب نداشتیم. اینکه مثلا بپرسد کجا رفتی؟! چه کار کردی؟! پول را برای چه خرج کردی؟! در واقع بین ما یک حالت اعتماد کامل وجود داشت. به روایت همسر 🕊🌷
🌹 درســت به یـاد دارم محـمود گفت: بالاخـره هـر دختری خواسته ای دارد؛خواسته ی شمـا چیست؟ ومـن جواب دادم: اگـر من راخدمت امام خمـینی ببرید که خطبه عقدمان را بخوانند حتـی مهریه هم نمیخوام🙂 عاقبت من ومحمود و مادر همـسرم در برابر امام نشسته بودیـم، امام خطبه ی عقدمان را می‌خواند😍 و ایـن به یادماندنی ترین خاطره زندگی مشترکمـان💞شـد 🌸 🌷یادش با ذکر
💕🕊 سر سفره عقد نشسته بوديم، عاقد که خطبه را خواند، صدای اذان بلند شد. حسين برخاست، وضو گرفت و به نماز ايستاد!  دوستم کنارم ايستاد و گفت: اين مرد برای تو شوهر نمی شود. متعجب و نگران پرسيدم: چرا؟  گفت: کسي که اين قدر به نماز و مسائل عبادی اش مقيد باشد، جايش توی اين دنيا نيست. 🍃«شهيد حسين دولتی» 🌷یادش با ذکر
💕 عجب آدمی هستی دختر !😕 چرا مگه چمه؟😐 تو اینهمه خواستگار داشتی، پسر وزیر وکیل یا فلان تاجر... اون وقت اومدی زن این مصطفای شدی؟😒 برو بابا! کجای مصطفی من کچله؟🤨 ..آن روز همین كه رسید خانه (دو ماه از ازدواج شان گذشته بود) در را باز كرد و چشمش افتاد به مصطفی شروع كرد به خندیدن😂😂 مصطفی پرسید «چرا می‌خندی» ؟😐 و غاده كه چشم‌هایش از خنده به اشك نشسته بود گفت «مصطفی تو كچلی ... من نمی‌دانستم!»😄😂😂 مصطفی هم شروع كرد به خندیدن...😐😂 بعدها به مصطفی گفته بود: "تو" چه کردی که غادة "تو" را ندید؟😊❤️ 🍃 🌷یادش با ذکر 🍃
✨💕 يَا وَلِیَ أَلْحَسَنَاتْ ...💕 از جبهه که میومد... میپرسید: "چی یاد گرفتی…؟!" یه بار با خنده گفتم: "یه کم حدیث یاد گرفتم که به نفع خودمه...!!! یکیشون گفته؛ امام علی(ع) و فاطمه زهرا(س)... کارای خونه رو با هم تقسیم میکردن... 💕 مثلاً... حضرت زهرا(س)هیزم می آوردن و حضرت علی(ع)عدس پاک می کردن و...!!!" 🍃من به شوخی گفته بودم... كلی خندید...☺️ اما بعدش گفت: "حالا پاشو برو... عدس بیار پاک کنم…!!!😉💕 چون شنیدم…مکلف شدم این کارو انجام بدم..."☺️❤️ گفتم: "عدس نداریم ولی لپه هست..." لپه ها رو آوردم... ریخت توی سینی… داشت پاک می کرد که زنگ خونه به صدا در اومد...! سریع سینی رو هل داد زیر تخت...!!! مادرم بود… احوالپرسی کرد و زود رفت… گفتم: "چی شدددد...؟! ترسیدی مادرم ببینه داری لپه پاک می کنییی...؟"😂 گفت: "نههه...گفتم یا مادر منه یا مادر تو... اگه مادر من باشههه... ناراحت میشه ببینه عروسش به پسرش کار داده...!!! اگه مادر تو باشههه... حتماً میگه نسیبه رو لوس میکنی...!!! نمیخواستم ناراحتشون کنم… لازم نیست کسی بدونه من دارم لپه پاک می کنم… تو بدونی کافیه… 💕 برای من مهم تویی 💕 " به علی تجلّایی با اون همه اُبُهّت و رفتار نظامیش... نمیومد كه تو خونه... لپه پاک کنه يا... ظرف بشوره...! ولی تا می دید به کمکش نیاز دارم… سریع میومد کمکم...💕 🌹 به روایت از همسر 🌷شهدا رو یاد کنیم با ذکر 🕊 @salambarEbrahimm 🕊
💕🕊 یه شب بارونی بود. فرداش حمید امتحان داشت. رفتم تو حیاط و شروع کردم به شستن ظرفها . همین طور که داشتم لباس میشستم دیدم حمید اومده پشت سرم ایستاده. گفتم اینجا چیکار میکنی؟ مگه فردا امتحان نداری؟ دو زانو کنار حوض نشست و دستهای یخ زدمو از تو تشت بیرون اوردو گفت: ازت خجالت میکشم .من نتونستم اون زندگی که در شان تو باشه برات فراهم کنم. دختری که تو خونه باباش با ماشین لباسشویی لباس میشسته حالا نباید تو این هوای سرد مجبور باشه… حرفشو قطع کردمو گفتم : من مجبور نیستم . با علاقه این کار رو انجام میدم. همین قدر که درک میکنی ، میفهمی ، قدر شناس هستی برام کافیه❤️ 🌹شهید سید عبدالحمید قاضی میر سعید 📘نشریه امتداد شماره۱۱ 🌷یادش با ذکر 🕊@salambarEbrahimm🕊
هدایت شده از همسفرتاخدا
💕🕊 قـهر بودیم، در حال نماز خوندن بود .. نمازش که تموم شد هنوز پشت به اون ور نشسته بودم... کتاب شعرش و برداشت و با یه لحن دلنشین شروع کرد به خوندن ولی من باز باهاش قهر بودم..!!! کتاب و گذاشت کنار ، بهم نگاه کرد و گفت: "غزل تـمام ، نـمازش تمام ، دنـیا مات ، سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد" باز هم بهش نـگاه نکردم... اینبار پرسید:عاشقمی؟؟ سکوت کردم... گفت: "عاشقم گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز... بی تـفاوت بـودنت هـر لحـظه آبم میکند" دوباره با لبخند پرسید:عاشقمی مگه نه؟☺️ گفتم :نـه ! گفت: "لبت نه گوید و پیداست میگوید دلت آری که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری "❤️ زدم زیر خنده... و رو بروش نشستم... دیگه نتوستم بهش نگم وجودش چـــــقدر آرامش بخشه...💕 بهش نگاه کردم و از ته دل گفتم : خدا رو شکر که هستی...❤️ 🕊 🏴 @hamsafar_TA_khoda
💕 روز اول زندگی مشترک... پاشدم غذا درست کنم ، از هر انگشتم یه اعتماد به نفس میبارید😌 به به...بوی غذا تو کل خونه پیچیده بود😋 علے از مسجد اومد😍 سلام خانم چه کردی؟چه بویی راه انداختی😋 منم یه ژست هنرمندانه گرفتم😌 گفتم الآن سفره رو میارم😎 سر دیگ و برداشتم یه قاشق تست کنم😥 وااای نفسم بند اومد😰 😱 خدایااااا اینکه نمکش اندازه بود😫 😲 داشت گریه م میگرفت😢 به خودم‌ گفتم خاااک تو سرت هانیه خاک😤 چه قدر مامان گفت آشپزی یاد بگیر😞 قیافم تابلو شده بود😵 علی گفت چیزی شده!!😕 منم که بغض تو گلوم گیر کرده بود گفتم نه😒 ☹️ علی گفت مطمئنی😕 منم با بغض گفتم آره😓 علی قاشق و برداشت یه تست کرد😐 منم یهو بغضم ترکید زدم زیر گریه😭 گفت به خاطر این گریه میکنی😂 بلند بلند خندید😂 😂 😂 😂 منم مست خنده هاش شدم😐 گفتم یعنی ناراحت نشدی😕 😒 گفت فدا سررررت😍 مامان میگفت املت هم بلد نیستی درست کنیا😜😂 بعدش غذا رو یه جوری خورد که دهنم آب افتاد😋 منم شروع کردم به خوردن اماااا...😫 😵 😣 گفتم داری از این میخوری به این شوووری😩 گفت خیییلیم خوشمزه ست😋 واسه بار اول عالیه دستتم درد نکنه😍 🌱 🌷یادش با ذکر 🌱 @salambarebrahimm 🕊
💕🕊 قـهر بودیم، در حال نماز خوندن بود .. نمازش که تموم شد هنوز پشت به اون ور نشسته بودم... کتاب شعرش و برداشت و با یه لحن دلنشین شروع کرد به خوندن ولی من باز باهاش قهر بودم..!!! کتاب و گذاشت کنار ، بهم نگاه کرد و گفت: "غزل تـمام ، نـمازش تمام ، دنـیا مات ، سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد" باز هم بهش نـگاه نکردم... اینبار پرسید:عاشقمی؟؟ سکوت کردم... گفت: "عاشقم گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز... بی تـفاوت بـودنت هـر لحـظه آبم میکند" دوباره با لبخند پرسید:عاشقمی مگه نه؟☺️ گفتم :نـه ! گفت: "لبت نه گوید و پیداست میگوید دلت آری که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری "❤️ زدم زیر خنده... و رو بروش نشستم... دیگه نتوستم بهش نگم وجودش چـــــقدر آرامش بخشه...💕 بهش نگاه کردم و از ته دل گفتم : خدا رو شکر که هستی...❤️ 🕊 🌱@salambarEbrahimm🕊