eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
2.9هزار ویدیو
112 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 🌸((از مرگ نترسیدم، ازاینکه این جوری بمیرم و شهید نشم وحشت کردم.))🌸 👈به نقل از : 🔹سال 91 مصطفی برای دوره تکمیلی غواصی به قشم رفته بود. 🔸برام تعریف کرد یه روز زیر آب، کپسول اکسیژنم خراب شد ، به استادم علامت دادم که کپسول اکسیژنم مشکل پیدا کرده 🔹 گفت : مامان مرگ را به چشمم دیدم، البته از مرگ نترسیدم، ازاینکه این جوری بمیرم و شهید نشم وحشت کردم. 🌷 🌹 @SALAMbarEbrahimm
@salambarebrahimm اسرارقلب #مادر_شهید برکسی #فاش نمی شود حتی #فرزندش اماوقتی در #آغوش خداحافظی شان یک لحظه #عطر_شهادت بپیچد، به دل هر دو #برات می شود... هر دو میفهمندکه دیگر، #شهادت از آن بالا #حواله شده
..😔 ➕دیگہ سفارش نڪنم ها..! ➖ از بَـر شدم مامان..😅 ➕باز بگو دلم آروم شـہ ..😔 ➖ سعی ڪنم تیر نخورم .. ➕ دیگـه..؟ ➖ اگر خوردم شهیـد نشم 😊 ➕ دیگــه ..؟ ➖ اگرشدم پلاکم رو گم نکنم..😉 ➕ دیگــه ..؟ ➖ اگر ڪردم زیر آفتاب نمونم... ➕ دست علے به همرات ...😢 😔
سر به سر خیالم نگذار به دیدنم بیا که هنوز از پسِ رفتنت؛ برنیامده‌ام... #مادر_شهيد
مادر ؛ فقط جوانت نه جوانیت رفت ... #مادر_شهید #شهید_مرتضی_کارور #از_بدرقه_‌تا_دلتنگی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃تورفتی و مدافع حرم شدی فدای خواهر شاه کرم شدی 🕊پرزدی تو آسمون شهر دمشق شدی توهم کبوتر بانوی عشق... به دلم افتاده بود که بابک من شهید میشه💔😔 بابک نوری🍃 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
کاش میذاشت یه جوری زندگی می کردیم که سال دیگه همین موقع به مادرامون میگفتن... ...
🌷بعضی دوستان به ایشون میگفتن یوسف زهرا که دلیلش ارادت خیلی زیاد آقا یوسف به مادرمون خانم (سلام الله علیها) بود... ✨ نوای ملکوتی در تلاوت کریم داشت و هرکسی رو باصداش تحت تاثیر قرار میداد. آقا یوسف از بسیار خوبی برخوردار بود و همیشه لبخند به لبش بود و خاصی تو وجودش دیده می شد که با اولین برخورد، طرف رو مجذوب خودش میکرد. 🌱یوسف بمب روحیه بود. همیشه وقتی بیسیم لازم نبود پشت بیسیم نوحه می خوند و رفقا رو به فیض میرسوند. می گفت یوسف با سن کمش به ما درس های بزرگ می داد. می گفت بابا اول وقت رو نباید فراموش کنیم. یادمه بعد شهادتش افرادی اومده بودن که نمی شناختیم و میگفتن ما کسی رو نداشتیم که کمکمون باشه اما آقا مخفیانه به ما کمک می کرد و ما مثل بچه خودمون دوسش داشتیم. یوسف همیشه دست بوس و بود و به خانواده می گفت : چطوری ! چطوری ! مادرش ناراحت می شد و میگفت من می خوام دامادیتو ببینم . یوسف می گفت نه مامان حالا زوده...
وصیت کرده بود روی قبرش ننویسیم می گفت: قاسم بیاد ببینه مادرش این سی سال فکر می‌کرده پسرش شهید شده، دلش می‌گیره...