eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
امین روزها وقتی در طول روز به من زنگ می‌زد و می‌پرسید چه می‌کنی؟ اگر می‌گفتم را دارم انجام می‌دهم می‌گفت: «نمی‌خواهد بگذار کنار وقتی آمدم انجام می‌دهیم.» می‌گفتم: «چیزی نیست،مثلاً‌ فقط چند تکه ظرف کوچک است» می‌گفت: «خب همان را بگذار وقتی با هم می‌شوریم » مادرم همیشه به او می‌‌گفت: «با این بساطی که شما پیش می‌روید شما حسابی تنبل می‌شود ها☺️ » امین جواب می‌داد: «نه حاج خانم مگر زهرا من است⁉️ زهرا من است » به خانه که می‌آمد دستهایش را به علامت نظامی کنار سرش می‌گرفت و می‌گفت:" " نقل از خانم حسنوند همسر شهید
🌷تانکِ عباس هدف قرار گرفته بود. گفتیم صد در صد پودر شده است. بعد از یک هفته دیدیم در کمال ناباوری سرو کله اش پیدا شد. هنگام انفجار خودش را روی تپه ای انداخته بود و بعد هفت شبانه روز پیاده روی در خاک عراق بالاخره به نیروهای خودی رسید. می گفت: «روزها را در گوشه ای مخفی می شدم و شب ها راه می آمدم. در این مدت تنها غذایم نی و چولان بود.» 🌷عباس چندین بار مجروح شد. در خیبر مچ دستش به شدت مجروح شد، در عملیات دیگر ترکشی به کنار قلبش نشست. اما هر بار بدون از دست دادن زمان به منطقه بر می گشت. در فاو شیمیایی شد و در بیمارستان بستری. تا به خودش آمده و به هوش آمده بود، با لباس بیمارستان فرار کرد و به عملیات برگشت. آنجا چند خبرنگار گیرش انداختند، اما زیر بار مصاحبه نرفت و از دست آنها هم فرار کرد تا در عملیات باشد.... 🌷هر وقت از عباس می پرسیدم: «در جبهه چه کار می کنی؟» می خندید و می گفت: «هیچی، یک تفنگ خالی می دهند دستم، تا عراقی ها به سمتم آمدند از ترس آن را به آنها تحویل می دهم!» بعد از مفقود شدن عباس فهمیدم، عباس فرمانده گردان بوده و یلی از یلان جنگ! 🌷آخرین باری که تماس گرفته بود، گفتم: «عباس، پسر عمویم مفقود شده، اگر می توانی خبری از او برای ما بیاور!» عباس با خوشحالی گفت: «به! چه خوب است که مفقود شده!» همان شب خودش برای عملیات رفت و مفقود شد! 🌹 شهید عباسعلی میرزایی دولت آبادی، معاون گردان زرهی، لشکر ١٩ فجر، شهادت: ٤/٤/١٣٦٧، جزیره مجنون
⭕️ کاش سرباز باشیم نه سربار... صعصَعِه از ياران فوق العاده امام علی بود. لحظات آخر عمر حضرت، اومد دم در اتاق، بلكه بتونه عيادتی کنه اما شرایط رو مناسب ندید، به همین خاطر به کسی که اونجا در اتاق رفت و آمد میکرد گفت: سلام منو به آقا برسونید… (و پیغامی هم گذاشت) ▫️ پيغامش که به امام رسيد، ایشون فرمودند: از طرف من به صعصعه بگيد: خدا تو رو رحمت كنه، تو خوب یاری بودی؛ كم توقع، كم خرج، بی منّت... امـا پُركار، صبور، مجاهد، فداكار... صعصعه جان! ممنونم؛ سرباز بودی، نه سربار... [بحار الانوار، ج۴۲، ص۲۴۳] ای منتظران! … آیا امام زمان هم به ما چنین می ‌گوید؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد رائفی پور 🌺شهید کسیه که خدارو شاهد بر اعمال خودش میبینه... شهید یه سری غیبیات براش مشهوده فلذا حضرت زینب سلام الله خودش شهید بود... شهدا درجاتشون باهم فرق میکنه روایت داریم شهید بحر شهیدی که توی آب شهید میشه بیشترین اجر رو داره چون دستش به جایی بند نیست روایت داریم شهید بحر رو خود خدا قبض روح میکنه...👆 @salambarebrahimm
کانال کمیل
شرکت کننده شماره 9⃣ خیلی ها با یادت آرامش میگیرند من هم یکی از همان خیلی ها..... #شهید #مدافع_حرم_س
شرکت کننده شماره 0⃣1⃣ 💞 گاهی یک عشق سرنوشت آدم را زیبا تغییر می دهد، آنقدر زیبا که خودت می مانی و حس درونت وقتی اولین قطره خونت میریزد روی زمین سرد ؛ دلت پریده این را مطمئن باش،آنقدر زیبا و آرام پریده که از حس کردن آن عاجز مانده ایی ؛ خوب است، برایت خوشحالم ( عاشقی ات مبارکت) راحت نوشیدی جام عشق را؟ جامی که لبریز بود از شهد عشق ،شهد شهادت و یا شهد .... خدایی شدی؟مبارکت ، شاید خیلی وقت بود رفته بودی؛دیگر اینجا نبودی،حلقه محاصره تنگ شده بود برایت، آنقدر تنگ بود که معبود حرف دلت را خواند، دوبال پروازت را بامحبت بدون وصف خویش ترمیم کرد و پریدی.شاید ،از آغاز هم فرشته ایی آسمانی بودی و زمین سرد و پرغم جای مخلوق شایسته ایی چون تو نبود . یک جمله و تمام (مارا یادت نرود ،که دراین گوشه کنار بال هایمان شکسته حالا که میروی سوی پرورد گار رحمت، ازجانب ما بگو نیم نگاهی به ما بیاندازد دستی بر بال و پرمان بکشد ماهم دل تنگ خدایی بودنیم ) وحالا از من به شمای گرامی ( شهادتت مبارکت )
کانال کمیل
شرکت کننده شماره 0⃣1⃣ 💞 گاهی یک عشق سرنوشت آدم را زیبا تغییر می دهد، آنقدر زیبا که خودت می مانی و ح
شرکت کننده شماره 1⃣1⃣ سلام برشهیدگمنام..🕊 سلام براخلاصت..🕊 سلام برعشق تو به خدا🕊 سلام برتو ای اهل آسمان🕊 سلام برهادی 🕊 وسلام بر ابراهیم ❤️ وچه لطفی بالاتر از اینکه تو در مسیر زندگی منی ❤️ رفیق آسمانی من.. ممنونم ازت با تمام وجود🙏🌹 تو این راه دستمو گرفتی کمکم کردی درحالی که میتونستی مچ گیری کنی💔 😔 حالا هم..رهام نکن... مطمئنم دعوت شده ام از سوی شما چون دعوتم به قدمگاه شهدا ،کانال شهدا ،گروه شهدا ،مزار شهدا و....اتفاقی نیست 😔 فقط ترسم ازآنست که تو آنی که من میخواهم آیا من هم همانی خواهم شد که تو بخواهی .. شهدا گاهی ،نگاهی.. ای کاش روزی بر روی مزارم بنویسند : ارادتمند داداش ابراهیم .. شهید گمنام" یازهرا(س)🌷
🕊 ۲۱ آبان ماه سالروز شهادت شهدای اربعه حلب ❤️ #شهید_سیدمصطفی_موسوی ❤️ #شهید_احمد_عطایی ❤️ #شهید_محمدرضا_دهقان ❤️ #شهید_مسعود_عسگری #مدافعین_حرم #حضرت_زینب (س)
کانال کمیل
🕊 ۲۱ آبان ماه سالروز شهادت شهدای اربعه حلب ❤️ #شهید_سیدمصطفی_موسوی ❤️ #شهید_احمد_عطایی ❤️ #شهید_محم
وقتی درونت پاک باشد خداچهره ات راگیرا میکند این گیرایی از زیبایی وجوانی نیست این گیرایی از نور ایمانی است که درظاهرم نمایان میشود @salambarebrahimm
‌در هیاهوی این شهرِ آلوده‌ هوا ! که نه دستت به می‌رسد نه به نه به و نه حتی به قم ! دنج ترین جا  برای پر کردن خلاء قلبت همیـن‌ جاست .. جایی کنار .. آن هم از نوع گمنام ! اینجا بی اختیار خم می‌شود پاها .. اشک می ‌ریزد چشم‌ ها 😭... حاجت می خواند لب ‌ها ...
وداع همسر با شهید مدافع حرم 🌷شهید احمد اعطایی🌷 کسی به خوبی من مشق عشق را ننوشت...
....! 🌷شیرعسکر قد و قامت بسیار بلندی داشت. وقتی پشت لودر می نشست و کار می کرد، قامت رشیدش بیشتر در چشم می آمد. وقتی آتش زیاد می شد؛ می گفتیم: تقصیر شیرعسکر است، آنقدر قدش بلند است که از فاصله دور هم دیده می شه و دیده بان های دشمن می بینندش! 🌷....شب دوم کربلای ٥ بود. پاتک سنگین دشمن شروع شد. ساعت سه نیمه شب بود که دستور آمد سریع عقب بکشیم. ده نفر از بچه های مهندسی پشت تویوتا نشستیم. آتش دشمن سنگین بود و راننده با سرعت از میان گلوله ها به عقب حرکت می کرد. در حین حرکت نور ماشین روی یک مجروح افتاد، که با حالت کمک دستش را به سمت ما دراز کرده بود. امکان ایستادن ماشین نبود. یک لحظه، شیرعسکر پایش را به عقب ماشین گیر کرد و با دست های بلندش، مجروح را گرفت و کشید. حدود ده متری مجروح دنبال ماشین کشیده می شد، اما شیرعسکر کوتاه نیامد. کمکش کردیم و مجروح را کشیدیم بالا.... دقایقی بعد که عراق آن خط را گرفت، دیدم شجاعت و جسارت شیرعسکر جان یک مجروح را نجات داد... 🌷 می گفتم: شیرعسکر، تو نباید شهید بشی، آخه آنقدر بلندی که پاهات از تویوتا و آمبولانس می زنه بیرون، مجبور می شم خمش کنم! می خندید و می گفت: تو دعا کن من شهید بشم، با تریلی و لودر بیا جنازه من را ببر! 🌷....چندین شب بود که در حال خاکریز زدن بودیم. سر و روی همه شده بود پر از خاک. شیرعسکر گفت: می خواهم فردا برم حمام! گفتم: نور بالا می زنی، حتماً غسل شهادت هم بکن! گفت: تو هم برو دنبال تریلی، که جنازه ام روی زمین نمونه!! روز بعد رفت حمام و طرف های ظهر بود که برگشت. آتش سنگین پاتک دشمن روی خط بود. یک لحظه بدنم گرم شد و افتادم. وقتی به هوش آمدم، راننده آمبولانس گفت: رفیقت هم شهید شد! اشک در چشم هایم پیچید، به او قول داده بودم برای جنازه اش تریلی ببرم، اما نتوانستم! 🌹 سنگر ساز بی سنگر شهید شیرعسکر رضا زاده، شهادت: ١٦/١٢/١٣٦٥، شلمچه
کانال کمیل
شرکت کننده شماره 1⃣1⃣ سلام برشهیدگمنام..🕊 سلام براخلاصت..🕊 سلام برعشق تو به خدا🕊 سلام برتو ای اهل آ
شرکت کننده شماره 2⃣1⃣ کاش امشب دل ما را به لقایی ببری کاش یک شب برهانی ام ازاین دربه دری عشق گویند که دیوانگی عشاق است حال،مجنون شده ام!حیف زمن بی خبری ناز داری و عجیب از بر تو نازکشیم عادلانه ست که اینگونه دل از ما ببری؟! گرچه جان دادن ما بهر شما ناچیزاست نظرت دارو ندار است و نداری نظری حال ما بدتر از آن است که میپنداری راه دارد که شبی ناز مراهم بخری؟ یک نفر هست که جانانِ من و مال خداست یک نفر هست وبرادر تو همان یک نفری سوختم بس که تو را خواندم وتنهاماندم نظری کن به دلم یک شبی یا یک سحری ای که جان دادی و گشتی تو فدایی حرم می شود تا دل ما را به لقایی ببری؟!
ازعارفی پرسیدند: بهترین آیه ای که #خداوند با #بنده اش عاشقانه حرف زده چیست؟ فرمود: الیس الله بکاف عبده آیا #خدا برای بندگانش کافی نیست؟
کانال کمیل
🌹بسم رب الشهدا والصدیقین با عرض سلام و ادب خدمت تک تک شما عزیزان 🌹 💢دوستان ما تصمیم گرفتیم مسابقه
سلام رفقا🌹 ان شاءالله امشب نفر اول رو تیم پشتیبانی کانال کمیل مشخص میکنه و به رسم یادبود هدیه ای خیلی ناقابل تقدیم اون بزرگوار میشه🌹 فقط امیدواریم نفراول سیمکارتش شارژی باشه😁 🌹از حق نگذریم دلنوشته همه عزیزان عالی بود و دلنشین❤️ انتخاب نفر اول هم سخته😅 ان شاءالله مثل همیشه با ، انتقاد ، پیشنهاد و ارسال دلنوشته ها ازکانال خودتون حمایت کنید🌹 و خارج از مسابقه هم مثل گذشته به فعالیتتون ادامه میدید ❤️
#ارسالی_از_شما🌹 دوست داشتنی ترین عشق زندگیمه؛ آرامشی که حاج حسین میده بهم هیچ جا بهم نمیده کمکم کن ای شهید که در این دنیای رنگارنگ سربلند بیام بیرون❤️
!! 🌷در چندین عملیات که همراه رسول فیروزبخت رفتم، همیشه اعلام آمادگی‌ اش برای عملیات با یک مقدمه خاص آغاز می‌ شد. یادم است یک روز پیش از اجرای عملیات «كربلاى ٥» هر چه لباس درون ساکش داشت بین بچه ‌ها تقسیم کرد که یک پیراهن چهارخانه هم به من رسید. کتانی‌ هایش را به ناصراسماعیل یزدی داد. از بذل و بخشش وسایل ‌اش که فارغ شد شروع کرد به داد و فریاد با صدای بلند و کف دست‌ هایش را به هم می‌ زد و می‌ گفت:«شفاعت. شفاعت. هر كسى شفاعت می‌ خواد بیاد جلو...» همه را دور خودش جمع می‌ کرد و اسباب شادمانی را برای بچه ‌ها فراهم می‌ کرد و حرف‌ های جدیش را با شوخی بیان می‌ کرد. 🌷وقتی قرار شد با رسول برای عملیات «نصر۴» برویم به گردان ‌هایی که باید به آنها مأمور می‌ شدیم تا معبر بزنیم، معرکه رسول شروع شد. دیدم صدای رسول می‌ آید و دارد با لب و زبانش «مارش» عملیات می‌ زند. یادم است پشت بلندگو می‌ گفت: «رزمندگان اسلام از جبهه ‌ها بگریزید عملیاتی در پیشه. مواظب باشید نفتی نشین.» مقر شهيد تابش را در جنگل ‌های بلوط بین بانه و سردشت روی سرش گذاشته بود. همه که توجه ‌شان جلب شد شروع کرد سخنرانی کردن. و آخرش به شوخی می‌ گفت: «برادرها! کسی شفاعت نمی‌ خواد. شفاعت. شفاعت.» و شهید زعفری صدا می‌ زد: «بدو ...بدو ...ششششفاعت. ارررزونش کردیم.» شهید زعفری زبانش می‌ گرفت و قبل از اعزام بچه‌ها به گردان ‌ها حاج رسول همه را شارژ کرد. 🌷رسول در عملیات «کربلای ۵» جزو غواص ‌هایی بود که به «دژ شلمچه» زدند. در این عملیات مجروح شد و تیر به سرش خورد و در عملیات «نصر ٤» هم تیر به پای راستش اصابت کرد و تا شهادتش پایش را روی زمین می‌ کشید. اما شب قبل از شهادتش من همراهش نبودم. همرزمانمان روایت کرده ‌اند که این بار هم وسایل ساکش را بین بچه‌ ها تقسیم کرد و برای آخرین بار، معرکه شفاعت گرفت. 🌷خوش به حال رزمندگانی که شب شهادت و روز شهادتِ رسول از او قول شفاعت گرفتند و یقین بدانند که رسول به قولش عمل می‌ کند. از دوستانی که شب آخر همراهش بودند شنیدم که رسول گفت: «دوست دارم موقع شهادتم یک جوری شهید بشوم که یک لحظه‌ ای را زنده باشم و با زبان بریده بتوانم بگویم یا زهراء (سلام الله علیها).» راوى: رزمنده جعفر طهماسبى از تخريبچيان لشكر ١٠ سيد الشهدا
گویند که چرا دل به شهیدان دادی! ولله که من ندادم آنها بردن...❤️ 🌹ارسالی شما 👇 #طریقه_آشنایی
کانال کمیل
گویند که چرا دل به شهیدان دادی! ولله که من ندادم آنها بردن...❤️ 🌹ارسالی شما 👇 #طریقه_آشنایی
🌹 بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌹 سلام میخوام از آشناییم با داداش ابراهیم براتون بگم .🌹 قبل از آشنایی با داداش ابراهیم ٬ فقط عکسش رو در سایت ها و ... میدیدم و نمیشناختمش و با خودم میگفتم که این شهید کی هست و چه شخصیتی داره که همه جا عکسش هست ٬ یه روزی یکی از دوستانم از داداش ابراهیم تعریف کرد و منو عضو یه گروهی کرد و منم همزمان شروع کردم به خوندن کتاب سلام بر ابراهیم ۱ ٬ روزای اول که کتاب رو میخوندم ٬ همه چی برام عادی بود ٬ تا اینکه روزای عید بود که دوستانم گفتن داریم میریم راهیان نور . همون روز دوستم گفت که ای کاش بشه به ما هم بگن تا جا باشه و ما هم بریم ٬ نمیدونم یه لحظه چی شد که منم به دوستم گفتم ٬ منم میام . با مسئول تماس گرفتم و گفتم اگه بشه اسم منم ثبت نام کنید ٬ مسئول اردویی گفت که خیلی دیر هست و ده روز قبل ثبت نام تموم شده و دو روزه دیگه حرکت میکنن. خیلی ناراحت شدم و ناگهان عکس همون شهید که روی کتاب بود رو دیدم ٬ از داداش ابراهیم خواستم که اگه قسمت بشه منم برم . همون روز دقیقا بعد از سه ساعت٬ مسئول اردویی تماس گرفت با من و گفت دو نفر انصراف دادن و گفت حتما فردا برای ثبت نام برم . بلاخره شهدا دعوتم کردن و راهی جنوب شدیم . یه حس عجیبی داشت وقتی راوی از جنگ و مقاومت و رشادت های شهدای عزیزمون صحبت می کرد و مکانی بودیم که خاکش با خون پاک و مقدس این شهیدان عجین شده بود .😭 شک ندارم که خود داداش ابراهیم منو دعوت کرد تا بیشتر خودش و دوستاشو بشناسم😔 بعد از برگشتنم از راهیان نور جنوب ٬ یه تحول عجیبی در من ایجاد شد. این تغییر که شهدا کمکم کردن باعث شد که یه خودسازی داشته باشم .☺ راستی امسال از شهدا ٬ زیارت کربلا هم خواستم و به آرزوم رسیدم . نایب الزیاره داداش ابراهیم بودم.😌 از این اتفاق مهم و بهترین خاطره زندگیم به بعد ٬ داداش ابراهیم و دوستان شهیدش به من لطف دارن و هر جا دلم گرفته و یا کارم گیر بوده ٬ با توسل به ائمه و توجه شهدا٬ حاجتم رو گرفتم . چند سالی بود که حاجت مهمی داشتم در کارم ٬ که امسال بعد از سفرم به جنوب ٬ مشکلاتی در مراحل کارم پیش اومد ٬ شب روز که نتیجه اسامی مشخص میشد ٬ خواب دیدم در جایی هستم که گفتن بیایید و اسامی پذیرفتگان رو نگاه کنید ٬ وقتی رفتم و اسمم رو در لیست پذیرفتگان دیدم ٬ با خوشحالی به بیرون از اتاق رفتم و همان لحظه برادر زاده ام که هفت سالشه اومد و به من گفت : عمه جون ٬ یه عکس شهید هست که روی کتابت هست ٬ اون آقا همراهت بود و وقتی رفتی اسمت رو نگاه کنی ٬ اون آقا کنارت وایستاده بود .😔 فردای اون روز ٬ تماس گرفتن که اسمم در لیست پذیرفته شدگان هست .☺️ خیلی خوشحال شدم که داداشم هوامو داره . رفقا این خاطره رو گفتم که وقتی یه دوست شهید انتخاب میکنید و یا عکس یه شهیدی دائم در ذهنتون مجسم میشه ٬ مطمئن باشید ٬ اتفاقی نبوده و دوست شهیدتون شما رو میبینه ٬ و این یه لطف بزرگی هست که شهدا به ما دارن ٬ پس ما هم در مقابل این لطفشون باید از زندگیشون بیشتر بدونیم و اخلاق معنوی و روش زندگیشون که هدف رسیدن به خداست رو یاد بگیریم و الگوی زندگیمون قرار بدیم . مطمئن باشید اگه در این راه قدمی برداریم ٬ شهدا دستمون رو میگیرن و کمکمون میکنن😊 🍃داداش ابراهیم دستمو بگیر 🍃 🌷 دعای شهدا بدرقه ی راهتون 🌷
🌹در عشق اگر چه منزل آخرشهادت است.. 🌷تکلیف اول اما #شهیدانه_زیستن است. 🌹ارسالی شما 👇 #طریقه_آشنایی
کانال کمیل
🌹در عشق اگر چه منزل آخرشهادت است.. 🌷تکلیف اول اما #شهیدانه_زیستن است. 🌹ارسالی شما 👇 #طریقه_آشنایی
سلام دعوت شدگان کانال کمیل دوستداران رفیق شهیدابراهیم هادی🌹☺️ خوب براتون از خودم بگم و نحوه ی تحول و نگاه شهید هادی 👇 آدم مذهبی که علاقه ی زیادی به سقای کربلا و چهارده معصوم داشتم و دارم فعال بسیجی و ..ولی نمیدونم چرا کسی نمیتونست من و متقاعد کنه که برای رسیدن به خدا شهدا میانبر این راه هستند.. پروفایلهایی انتخاب میکردم که تک باشند😜ساعتها سرچ میکردم عکسی رو که بیشترین جلوه رو داشته باشه😄 بعضی وقتها هم عکس خودم 🙈 چتهایی که به راحتی توجیه میکردم و ... خلاصه کارهایی میکردم عجیب و غریب🙈😅 اعتقاد داشتم به شهدا ولی باورنداشتم و عکس شهیدی میدیدم بی تفاوت بودم .. از بسیجی شدنم براتون بگم که به خاطر گرفتن کارت خودم و به آب وآتیش زدم که کارت بگیرم 😂هر جلسه ای بود حضور داشتم که بلکه کارتم زودتر حاضر شه که برای جایی لازم داشتم نمیدونم چی شد یکی از مسئولینشون تماس گرفت که عضو شوراشون شم فکر کنم شهدا خودشون پاگیرم کردند به پایگاه و قداست پایگاه دیگه بهم اجازه نمیداد به چیزی دیگه ای فکر کنم حتی کارت که برام ارزش داشت دیگه برام بی اهمیت شد کارتم هم به دردم نخوردولی حضورمن در پایگاه و دوستایی که دم از شهید هادی میزدند و میگفتند باعث تحول آدم میشه خیلی خوبه کتابش ..منم میگفتم هیچی نمیتونه باعث تغییرم بشه 😝 خلاصه گذشت زیارت عاشورایی برای امام حسین ع گرفتم و اعتقاد داشتم امام حسین ع همه چی بهم میده به رزق اعتقاد داشتم شب اربعین سال 96خواب دیدم خیمه ای برای امام حسین ع زده شده و تصاویر شهدا هستند که دارم معرفی میکنم به دیگران با چند نفر دیگه .. فردای همون روز تو گروهی بودم که چشمم افتاد به پروفایل یه بزرگواری که همه ی عکسهاش شهید هادی بود ..ازش خواستم که بیشتر از شهید هادی بهم بگه و من و با آشنام کردند و بیشتر پیگیر وصیت نامه شهدا و زندگینامه شهید هادی شدم .. چقدر زندگی قشنگی داره این شهید تصمیم گرفتم شبیه شون شم .. فکر و ذهنم فقط جذب این شهید گمنام بود 🔅مشکل کارهای ما اینه که برای رضای همه کار میکنیم جز خدا 🔅همیشه این جمله از ایشون به یادم موند. کتابشون رو خوندم به بقیه هم معرفی کردم .. دیگه آدم قبل نبودم ..😔 انگار خودشون دعوتم کرده بودند از مدتها قبل و من نمیدونستم چون به کمدم زده بودم که خیلی وقتها پیش که نمیدونستم کیه که بعد از آشنایی با شهید هادی عکس خودشون بود در کمدم و من سالها بی اطلاع از ایشون .. همه متوجه تغییر و تحولم شده بودن سعی میکردم گمنام باشم حتی در اسم و عکس پروفایل..😊 شبی شهید هادی به خوابم اومد سرشون پایین و وصیت نامه شون برام گفتند و گفتند که از سلام برابراهیم غافل نشم 🌷 چه صدای خوبی داشتند هنوزم یادم هست ..😔 بعد از اون شهدایی مثل شهید خیرالله صمدی و شهید بابک نوری به خوابم اومدن.. مزار شهدا شدن یکی از بهترین پاتوق های من😊 میدونستم اتفاقی نیس وظیفه ام درقبال این شهدا داره بیشتر میشه تصمیم گرفتم که شهدا رو بیشتر برای اطرافیانم معرفی کنم 😍 امسال راهیان نور دعوت شدم که به هیچ شکلی برای من مقدور نبود برم و زمان ثبت نام هم تموم شده بود یه روز قبل رفتن با نذری که به شهید هادی کردم بالاخره راهی سفر شدم .. من کجا راهیان نور کجا 😔اصلا فکرشو نمیکردم از شلمچه سر در بیارم .. یعنی میشه بازهم دعوت شم..🙏🌹 اللهم ارزقنا بالاخره شهید بابک نوری و شهیدهادی شدن بهترین رفقای شهید من .. که چه مشکلاتی رو برامون هموار کردندو چه گره هایی با نگاهشون باز شد ❤️ رفقا شهدا خیلی با مرام اند .. در عین ناباوری جایی دستتون رو می گیرن که فکرشو هم نمی کنید❤️ خیلی ارادت داریم شهدا ،آسمونیمون کنید مثل خودتون🌸 یاعلی✋
همزاد كویرم تب باران دارم در سینه دلی شكسته پنهان دارم در دفتر خاطرات من بنویسید من هر چه كه دارم از شهیدان دارم... 🌹ارسالی شما 👇
کانال کمیل
همزاد كویرم تب باران دارم در سینه دلی شكسته پنهان دارم در دفتر خاطرات من بنویسید من هر چه كه دارم از
سلام امشب هم ساعت داره از23میگذره و نزدیک میشه به دوازده.. چن شبه از صبح تا شب تو دفتر بسیج میدویم خسته و بیحال میرسیم خونه.فقط وقتی تو ماشین ایم میام میگم برسم خونه میخوابم.اما از استرس خوابمون نمیبره و میشه ساعت یک.امشب هم فکر کنم از همین شبای تکراریه...حکایت این روزا فرق میکنه،آخه شروع کردیم واسه کارای راهیان نور.ما بچه ها رو برای آخرای اسفند میبرم اما کاراشو الان شروع کردیم.این استرس هم به خاطر دعوتیای شهداست.چون من عمر زندگیمو از شهدا گرفتم.یه روز خواستم همه چی و تموم کنم اما شهدا به دادم رسیدن...این شد معجزه من.با کلی مسخره بازی رفتیم راهیان نور.تو راه همه شر بازی درآوردیم اما الان از شهدا معذرت میخوام.😔😔😔 خلاصه پک فرهنگی ما دراومد شهید ابراهیم هادی.مسئول اتوبوس گفت پکت چه شهیدیه؟گفتم ابراهیم هادی.یه نگاه سنگینی بهم انداخت.گفت آقا ابراهیم آدمای خاص رو انتخاب میکنه.سنگین تر نگاش کردم آخه شاید حرصشو داشتم پوزخندش زدم گفتم آره جون خودت...😒😒😒 اومدیم تو مناطق.یه حسی داشتم.قلبم سنگین بود.بغضم نمیترکید.خسته شده بودم از این حالم.شب شد.بعد نماز مغرب تو شلمچه سخنرانی حاج حسین یکتا بود...😔😔😔 تازه فهمیدم شلمچه یعنی چی...آخه قبلش دیدم بچه ها هعی میگن شلمچه،میگفتم ای بابا جمعش کنید.فکه طلائیه اروند چه فرقی دارن.همه یکی اند.😔😔😔 من اون شب فهمیدم شلمچه یعنی چی...جلسه که تموم شد جز آخرین نفرای بودم که تنها داشتم میومدم بیرون.گاهی چشام تار میدید میگفتم شاید به خاطر اینه که چشام ضعیف تر شده...افتان و خیزان اومدم تو اتوبوس،حس کردم خوابم میاد.چشمام که بسته شد بهم ریختم...کامل بهم ریختم.اونجوری که دوستم میگفت تو امبولانس پرستار گوشی موبایلشو جلو بینیت گرفته بود که ببینه نفس میکشی یا نه...تنها چیزی که یادمه و با اشک به رفیقم گفتم،این بود.میدونستم حالم بده و میترسیدیم.چون هیچ کنترلی رو خودم نداشتم.فقط حس میکردم یه جوونی پائین پام نشسته با لباسای خاکی.شاید باورتون نشه ولی من با همه وجودم آقا ابراهیم هادی رو اون لحظه حس میکردم...من تا رسیدن به بیمارستان خرمشهر آقا ابراهیمو حس کردم😭😭😭 امشب اینو نوشتم چون روتختم رو به روی صورتم عکس آقا ابراهیمو زدم.داشتم به چشماش نگاه میکردم و التماسش میکردم.گفتم ما دو سال پیش دیدیمتون و مسیر زندگیمون عوض شد.حداقل تو این چند شب بیایید تو خوابمون.توی این هوای سنگین آلوده از گناه شهر برا نفس کشیدن به نگاه گرم و پر از خیرتون محتاجیم😔
کانال کمیل
سلام رفقا🌹 ان شاءالله امشب نفر اول رو تیم پشتیبانی کانال کمیل مشخص میکنه و به رسم یادبود هدیه ای خی
رفقا ما منتظر نظرات تیم پشتیبانی هستیم تا نفر اول رو مشخص کنیم اما دوتا از بزرگواران هنوز اعلام حضور نکردن ، ان شاءالله این دوتا بزرگوارهم به دلنوشته های منتخب خودشون رای بدن نتیجه رو اعلام میکنیم از طرفی رای گیری تا الان تقریبا برابربوده ، چنتا از دلنوشته ها رای هاشون کاملا مساویه و نمیشه نتیجه نهایی رو قبل از اتمام رای گیری اعلام کرد بابت بدقولی شرمنده ایم عزیزان🌹 نهایت تافردا ظهر نتجیه رو اعلام میکنیم به بزرگواری خودتون مارو ببخشید❤️ 🌷
هدایت شده از سلام برابراهیم
j001.mp3
5.97M
🌹شبتون آروم با نوای که آرامش بخش ❤️
کانال کمیل
رفقا ما منتظر نظرات تیم پشتیبانی هستیم تا نفر اول رو مشخص کنیم اما دوتا از بزرگواران هنوز اعلام حض
سلام ظهرتون بخیر☺️ دوستان همینطور که گفتیم رای گیری دلنوشته ها کاملا برابر ادامه داشت! تا رای گیری نهایی که بازهم دوتا دلنوشته رای هاشون کاملا برابره😐 البته عادیه ، هر دلنوشته ای به دل میشینه❤️ خب مثل اینکه قسمت شد هردو بزرگوار بعنوان نفر اول مشخص بشن🌹 شماره 2⃣1⃣و 9⃣ 🌹از همراهی همه عزیزان متشکریم و امیدواریم این همراهی ها در آینده ادامه داشته باشه حتی اگه مسابقه ای درکار نباشه😉 التماس دعا ، یاعلی مدد