#قسمت_اول (٢ / ١)
#پاسخ_دندان_شكن_كوچكترين_اسير_ايرانى....!
🌷عبد الرضا هشت_نه سالش بیشتر نبود. از آن بچه های شیرین زبان و دوست داشتنی ای بود که بچه های اردوگاه دوستش داشتند. خوششان می آمد، باهاش کل کل کنند. حتی ضابط خلیل و سرگرد عراقی اردوگاه.
🌷عبد الرضا با خانواده اش اسیر شده بود. عرب خرمشهر بودند. همه شان توی بند خانوادگی بودند. پدر و مادر، یک خواهر و دو تا برادر. دو تا برادرها بیماری روانی داشتند. اصلاً انگار توی این دنیا نبودند. برادر بزرگ بیست و پنج_شش ساله بود. کوچکتره چهارده_پانزده ساله.
🌷از صبح تا ظهر که توی محوطه بودیم، بزرگتره را می دیدیم که همین جور تند و تند توی محوطه راه می رود و با خودش حرف می زند. فرمانده اردوگاه هر وقت می آمد توی محوطه اردوگاه، اگر عبدالرضا پیدایش نبود، می گفت؛ صدایش کنند. بعضی وقت ها یک سکه ای چیزی هم بهش می داد. عبدالرضا هم عادت کرده بود، وقتی ضابط را می دید، بیشتر وقت ها خودش می آمد طرفش.
🌷آن بار هم فرمانده همه را جمع کرده بود دور خودش، عبد الرضا هم پشتش ایستاده بود. هر بار با چند نفر از قبل هماهنگ بود. همین طور که صحبت می کرد مثلاً می گفت «خب تو پاشو بگو ببینم نظرت چیه؟» آن ها هم همراهی و تأییدش می کردند. آن بار به ذهنش رسیده بود عبدالرضا هم می تواند کمکش کند. رو کرد به عبدالرضا اما به اصطلاح روی سخنش با اسرای دیگر بود....
#ادامه_دارد...
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#زينبى_حسينى_وار....!
🌷اومده بود دم درب پایگاه شهید علم الهدی اهواز. اصرار می کرد که توی شستن پتوها و لباسهای مجروحین به خواهرا کمک کنه. می گفت: برام افتخاره.... قبول کردم که بیاد.
🌷بعد از چند روز فهمیدم این خانوم، همسر شهیده. ظاهراً یه روز بعد از ازدواجشون شوهرش رفته جبهه و شهید شده. اونوقت با این روحیه اومده بود برا خدمت به همسنگرای همسر شهیدش. کم آوردم در مقابل غیرتش. کم آوردم....
راوی: سرکار خانم موحد
📚 کتاب "منظومه زینبیه"
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#تلنگر
جوری زندگی کنید که وقتی عمرتون
تموم شد و ملک الموت اومد،از گذشته
خود پشیمان نباشید و افسوس گذشته
رو نخورید...
4_6030445563202241647.mp3
6.52M
@salambarebrahimm
زمینه زیبا و دلنشین
صلی الله علی ساکن کربلا ...
#حاج_محمود_کریمی
#شب_جمعه_شب_زیارتی_ارباب
کانال کمیل
#قسمت_اول (٢ / ١) #پاسخ_دندان_شكن_كوچكترين_اسير_ايرانى....! 🌷عبد الرضا هشت_نه سالش بیشتر نبود. از
#قسمت_دوم (٢ / ٢)
#پاسخ_دندان_شكن_كوچكترين_اسير_ايرانى....!
🌷....رو كرد به عبد الرضا اما به اصطلاح روی سخنش با اسرای دیگر بود، گفت: «عبد الرضا، عراقی ها دیگه همه جای ایرانو زدن. دیگه ایران با خاک یکسانه. محمره (خرمشهر) رو گرفتیم. خارک رو غرقش کردیم. ایران جایی به نام خارک نداره. تهران هم مردم نون گیرشون نمی آد بخورن، شهرهای دیگه هم بدتر از تهران. جنگ دیگه چیزی نمونده تموم بشه. تو همین جا پیش خودمون بمون، همین جا مدرسه می فرستیمت، تو مثل بچه خودمونی با پدر و مادرت بمون، اگه بری ایران، غذا هم گیرت نمی آد بخوری.»
🌷عبد الرضا فقط نگاهش می کرد و هیچی نمی گفت. ضابط رو کرد به عبد الرضا و گفت: «خب چی می گی؟ می مونی پیش ما؟» عبد الرضا هم خیلی محکم گفت «لاسیدی، نرجع للخرمشهر.» عبد الرضا از سرباز ها شنیده بود که می گویند سید یعنی قربان، گفت «نه قربان، ما بر می گردیم به محمره .خرمشهر.» فرمانده اخم هایش رفت توی هم و این بار با یک لحن عصبانی گفت: «من که بهت گفتم محمره در کار نیست. دیگه محمره مال عراقه. ایران شده یه خاک سیاه، کجا می ری؟ چی می خوری؟»
🌷چون هی تکرار می کرد که چی می خوری این بچه یک دفعه برگشت و گفت: «مای خالف سیدی ناکل تراب.» گفت: «اشکال نداره قربان، ما بر می گردیم ایران خاک می خوریم.» بس که تکرار کرده بود ایران با خاک یکسان شده عبد الرضا این طور جوابش را داد.
🌷ضابط از شدت عصبانیت نتوانست خودش را نگه دارد و همان جا یک سیلی خواباند توی گوش عبدا الرضا. بچه ها کیف کردند از جواب عبد الرضا و ضابط هم رفت که دیگر دوباره پیش این بچه کرکرى و رجز نخواند....
راوى: حاج لطف الله صالحی
📚 کتاب "دوره ی درهای بسته"
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#درسى_از_استاد_نوجوان!!
🌷نمی دونستم هر وقت می خواد بره مدرسه وضو می گیره. چند بار دیدم توی حیاط مشغول وضو گرفتنه. بهش گفتم: مگه الان وقت نمازه که داری وضو می گیری؟! گفت: مادر جون! مدرسه عبادتگاهه، بهتره انسان می خواد بره مدرسه وضو داشته باشد....
راوی: مادر نوجوانِ شهید رضا عامرى
📚 کتاب "دوران طلائی"
❌ چه نگاه قشنگی داشتی بزرگمرد. برای ما هم دعا كن....
✅ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:
زیاد وضو بگیرید تا خداوند عمر شما را زیاد کند. اگر توانستید شب و روز با طهارت " وضو " باشید. این کار را بکنید. زیرا اگر در حال طهارت بمیرید، شهید خواهید بود.
📚 منتخب میزان الحمکه، ص ۵۹۵، حدیث ۶۵۳۱
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
هدایت شده از کانال کمیل
امروز پنج شنبه است ...🌷
یادی کنیم از گذشتگان
یاد کنیم شهدا را
شهدای مدافع حرم...
شهدای هشت سال دفاع مقدس...
شهدای انقلاب اسلامي...
شهدای عرصه ی هسته ای و شهدای مرزبان و تمامی عزیزانی که در راه خدا و حفظ ارزشهای اسلام و برای دفاع از عقاید ناب اسلامی و کشور اسلامی ایران از جان شیرین خود گذشتند...
یادی کنیم از امام راحل و بزرگان و مراجع تقلید...
و همه ی درگذشتگان...
📎روح همگی شاد با نثار فاتحه و صلوات
اللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَات
💠 #خاطرات_تفحص
گفتم دقت کنید، مثل این که امروز قراره خبری بشه. یکی از بچه ها به شوخی گفت: «الله اکبر، لشکر ما هم می خواهد شهید بده، التماس دعا، شفاعت یادت نره و ...»
وسط میدان مین بودیم. گفتم بچه ها مواظب باشید. ناگهان یکی از بچه ها فریاد زد: «شهید!» از فریاد او، همه ترسیدیم. بعد از بیرون آوردن پیکر، شهید هیچ مدرکی نداشت و یک پایش هم نبود. گفتم: «بچه ها نذری بکنیم، هر کجا پلاک پیدا شد، یک زیارت عاشورا بخوانیم.»
یکی از بچه ها گفت: «یکی هم برای پایش» یکی دیگر از بچه ها هم به شوخی گفت: «شانس آوردیم فقط یک پا و یک پلاکش نیست، و گرنه دو سه روز باید اینجا اتراق می کردیم.» چند دقیقه بعد، پا و پوتین که از مچ قطع شده بود ،پیدا شد. زیارت را خواندیم. غروب برگشتیم مقر، اما پلاک پیدا نشد.
همان کسی که شوخی می کرد، آمد و گفت: «زیارت عاشورای دوم را بخوان! هویت شهید روی زبونه پوتین نوشته شده.»
4_5774035873897120315.m4a
15.95M
💠راوی:برادر مرتضی صفایی
بسیار زیبا...
🌺 حجت اسدی مداح بود ،رفت روبرو حرم حضرت زینب(س) یه جا اجاره کرد موند سوریه.بهش گفتن آقا حجت برگرد ،شما سه تا بچه داری ... گفت بچه هام فدا سر بچه های زینب(س)...حاج مهدی سلحشور میگه تو حرم دیدمش بهش گفتم بیا برگردیم اینجا که خبری نیست گفت حاجی اگه بی بی بخواد حله...انفجار شد جلو زینبیه 400 نفر شهید شدن گفتن یکیشون ایرانیه .گفتیم خب چه شکلیه گفتن بازو نداره ،پهلو نداره ...گفتیم کیه گفتن حجت اسدیه...
@salambarebrahimm
#آرامش_شهدا
🔸هواپیمای عراقی ما را #هدف گرفته بود. میخواستم ماشين را نگه دارم كه برويم يك گوشه پناه بگيريم. #حاجی بدون اين كه چهرهاش تغييری كند گفت : راهتو برو.
🔹حاجی، مگه نمی بينی؛ ما رو هدف گرفته. زير لب خواند لا حول ولا قوه الا بالله و دوباره گفت : #راهتو_برو.....
#شهید_محمدابراهیم_همت
📚یادگاران
🍃 @SALAMbarEbrahimm🍃
کانال کمیل
#آرامش_شهدا 🔸هواپیمای عراقی ما را #هدف گرفته بود. میخواستم ماشين را نگه دارم كه برويم يك گوشه پناه
چه زیبا گفتـ اسطوره اخلاص:
قلم مےزنید براے خدا باشد؛
قدم برمےدارید براے خدا باشد؛
حرفـ مےزنید براے خدا باشد؛
همه چے؛ همه چے براے خدا باشد ...
#شهیدهمت❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝 امام زمان، مگه غیر از ماها چه کسی رو داره؟ خدایا غلط کردیم... 😔
👤استاد علیاکبر #رائفی_پور
📌 #پیشنهاد_دانلود
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
🌸🍃 #کلام_شهید
برادرانم،میدانم که در نبودن من جای مرا خالی احساس میکنید.
ولی در امر #خودسازی سعی تان را بکنید تا به امید خدا در آینده پرچمدار امام زمان (عج) باشید.
#شهید علی اکبر دلیمی🌷
در فاصله ی چند متری با عراقیها درگیر شدیم ، کاظم روی تپه بود که زخمی شد ، رفتم کنارش و دیدم خون زیادی ازش رفته ، خواستم بلندش کنم که بهم گفت : منو اینجا بذار و برو ... بهش گفتم : تو رو میرسونم بیمارستان ... اما کاظم گفت : آقا امام زمان ( عج) روبروم نشسته ... بعد هم آروم گفت : السلام علیک یا بقیة الله و پر کشید... 🕊
#شهید_کاظم_خائف 🌷🌷
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
4_6023797533648619884.mp3
3.38M
🎤شـور:میگم آقام صاحب زمانہ❤️
خوشبختی یعنی تو زندگیت
امام زمان (عج)داری🌹
ڪربلایے علی قاسمی
پیشنهاد دانلود👌
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷فيلم تماشايی چند روز قبل شهادت مدافعان حرم
شهيد #مرتضی_كريمی
و
شهيد #حسين_اميدواری
#مداحی
🌷شادی روح شهدا شاخه گلی #صلوات🌷
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃