eitaa logo
کانال کمیل
5.9هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
2.9هزار ویدیو
112 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹پیکرهای پاک ۷۲ شهید تازه تفحص شده دوران دفاع مقدس، سه شنبه (۲۰ آذر)، از مرز شلمچه به میهن اسلامی منتقل می‌شود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ 🎞● گلایہ شنیدنۍ مادر شھیدمدافع حرم: 《علےاکبرشیرعلے》 ●ازغصہ علۍاکبر نمردم.. 💔 اماازحرف‌مردم‌دارم‌آب‌میشم‌ومیمیرم! #سالروزشھادت @SALAMbarEbrahimm
ﺯﻣﺎﻧﻪ ﻋﺠﯿﺒﯿﺴﺖ..! ﺟﻤﻠﻪ ی "ﺍﯾﻦ ﻣﮑﺎﻥ ﻣﺠﻬﺰ ﺑﻪ ﺩﻭﺭﺑﯿﻦ ﻣﺪﺍﺭﺑﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ" ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺛﺮ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﺩ، ﺗﺎ "ﺍﻟﻢ ﯾﻌﻠﻢ ﺑﺄﻥ ﺍﻟﻠﻪ ﯾﺮﯼ" ﺁﯾﺎ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ؟!
🕊 🌹شهید کمیل صفـری تبـار🌹 یک روز قبل تولدم یعنی سی ویک مرداد کادوی تولدم رو داد که یه انگشتر طلا و یک گوشی لمسی بود.💍📱 گفت توی این مدتی که باهم بودیم بخاطر شغل من خیلی اذیت شدی، انشاءالله اگه توی این دنیا نتونستم توی بهشت برات جبران کنم.💞💓 کادوم رو داد و برای آخرین بار از پیشم رفت.. راهی یگانشون شد و از اون طرفم راهی عملیات شمالغرب شد. دوازده روزبعدتولدم به شهادت رسید...😔💔 @SALAMbarEbrahimm
🌷ابراهیم جان⁉️ امروز را نیت میڪنیم مثل تو.. ڪار را براے "رضاے خدا" انجام دادن.☺️ برایمان دعا ڪن دوست دارم مثل تو باشم😢 #مهرتایید_من_لبخند_توست😊 #روزتان_مزین_بہ_لبخند_شهدا❤️ @SALAMbarEbrahimm
4_5893513647799402686.mp3
5.58M
│🎼 پادكست "مادرانـــــــه"│ 👌🏻روايتے متفاوت از راوےدفاع مقدس، حاج محمـــد احمـــديان ❤️ تقديم به روح مطهر شهيد محمدرضا قربانے معروف به شيرمحــمد 😔 @SALAMbarEbrahimm
🍃سخنی از #شهید عباس عرب نژاد : اگر شهدا حقی بر گردن مردم دارند!! به خدای کعبه من مردان #بی_غیرت و زنان #بی_حجاب را نخواهم بخشید...😱😔 @SALAMbarEbrahimm
🌷یه افسر عراقی اسیر شده بود و به شدت نیاز به خون داشت. چند تا بچه بسیجی آستین هاشون رو بالا زده بودند تا بهش خون بدهند. اما افسر عراقی می گفت: شما فارس ها نجس هستید، خونتون رو نمی خوام. بچه ها هم وقتی دیدند راضی نمیشه آستین ها رو پایین آوردند. 🌷....شهید مهدی باکری از راه رسید. قضیه رو که شنید، خندید و گفت: ما انسانیم. بعد با زور به افسر عراقی خون تزریق کردیم....
💠 شهادتِ شهید فقط دست خودش است ! 🔸یکبار خوابی دیده بودم که آن‌را برای محمودرضا تعریف کردم. من خواب دیده بودم که با حاج همت دست دادم و همدیگر را بغل کردیم و به او گفتم حاجی دست ما را هم بگیر. منظورم هم از این حرف این بود که باب شهادت را به روی ما هم باز کنید که حاج همت دستش را کشید و گفت: «دست من نیست». قبل از اینکه این خواب را برای اخوی تعریف کنم، روی این خواب زیاد فکر کرده و برای دوستانی هم تعریف کرده بودم. با خودم می‌گفتم مگر می‌شود؟ همه چیز دست شهداست و شهدا دستشان باز است. این معما برای من حل نمی‌شد و همیشه فکر می‌کردم که تعبیرش چیست؟ برای محمودرضا که تعریف کردم به راحتی برایم حلش کرد. گفت: «شهادتِ شهید دست هیچکس نیست؛ فقط دست خودش است. شهید تا نخواهد شهید شود، شهید نمی‌شود.» و در حرفهایش به من فهماند که خودش هم بخاطر تعلقاتش شهید نمی‌شود. 🌸به نقل از برادر شهید🌸 #شهید_محمودرضا_بیضایی @SALAMbarEbrahimm
...! 🌷پس از انتقالِ تنِ مجروح ما از شهر الانبار به استخبارات بغداد، ما را در سوله ای رها کردند. من نیمه بی هوش بودم و گاهی از هوش می رفتم و باز از دهانم خون به بیرون می زد که بچه ها در سوله را می زدند و فریاد می زدند: واحد الموت، واحد الموت. 🌷در این لحظات، به ظاهر یکی از پزشکان شیعه عراقی وارد شده و به بالای سر من آمده بود و پس از معاینه گفته بود: اینقدر نگویید واحد الموت، او زنده است و اگر به بهانه درمان در بیمارستان او را به بیرون انتقال دادن، معلوم نیست که هموطنتان زنده بماند. 🌷آن پزشک پس از مداوای من از سالن خارج شده و مخفیانه بدون این که سایر نیروهای عراقی بفهمند، هر روز یک شیشه شیر داخل کیفش می گذاشت و می آورد. او این شیر را کم کم به من می داد تا حالم کمی بهتر شود. 🌹خاطره اسارت علی ابو ترابی روشن 📚 كتاب "زیرکانه کمی تا قسمتی تبسم"
4_5792017630655153547.mp3
5.76M
@salambarebrahimm 🍃با تو گمراه نمیشیم، بلدِ راهی حسین 🍃تو شب ظلمت ما، قمری ماهی حسین 🎤
شهیدمحمودرضابیضایی_4.0.2.apk
5.58M
🔺🔺 #نرم_افزار_شهید_بیضائے ●زندگینامه کامل ○نامه ای که به همسرشون دادن ●تصاویر شهید بیضائی ○صوتی ازشهید بیضائی ●فیلمی زیبا ازشهید بیضائی #سالروزولادت😍 @SALAMbarEbrahimm
🔻 آیا میدانستید در كل، دفاع مقدس 7 سال و 11 ماه، يا 2900 روز و به عبارتی ديگر 95 ماه طول كشيد كه اين مدت 2 برابر جنگ دو كره و دو برابر جنگ جهانی اول مي‌باشد.  مجموعاً در طول 8 سال دفاع مقدس 163 عمليات كوچك و بزرگ و به طور تقريبي هر 7 ماه يك عمليات عليه دشمن متجاوز انجام شده كه در اين ميان 19 عمليات بزرگ، 19 عمليات متوسط و 125 عمليات كوچك انجام شده است 
🔻 خاطرات تفحص آن روز با رمز «یا حضرت رقیه (سلام الله علیها)» به راه افتادیم. خیلی عجیب بود، ماشین، کنار یک خرابه خاموش شد. به آقا جعفر گفتم: «رمز یا رقیه است و این هم خرابه، حتما شهید پیدا می کنیم» کنار جاده دو شهید پیدا شد و من هم روضه خرابه شام خواندم. گفتم یک شهید دیگر هست، باید پیدا شود. خیلی گشتم، اثری نبود. خبر رسید که دو پیکر دیگر نیز پیدا شد. به راه افتادیم. وقتی پیکرها را دیدیم، یکی از آنها جسد یک عراقی بود. به آقا جعفر گفتم: «رمز، دختر سه ساله، محل کشف، کنار خرابه، تعداد شهید، سه تا به تعداد سن حضرت رقیه.»
همسر شهید پنجشنبه 5 آذر آخرین شبی بود که با میثم حرف زدم قرار بود جمعه جشن بگیریم و همه را دعوت کنیم تا بیایند وسایل نوزادمان را ببینند. اما از آنجا که خبر شهادت میثم در فضای مجازی پیچیده بود و همه ی فامیل می دانستند، دعوت ما را قبول نمی کردند و بهانه می آوردند‼️ ولی ما بی خبر بودیم خانه را مرتب کرده بودم و میوه آوردم و با مادر آقا میثم ذوق لباس های بچه را می کردیم زمان زیادی نگذشته بود که برادرم آمد دنبالمان و گفت : باید برویم خانه ی مادرشوهرم مهمان داریم وقتی رسیدیم امام جمعه شهرمان و همراه با یک نفر دیگر داخل خانه نشسته بودند کسایی که می رفتن سوریه حاج آقا به خونواده هاشون سر می زد با خودم گفتم : دوماه میثم رفته سوریه و حالا که داره بر می گرده اومدن سر بزنن‼️ رفتم و نشستم حاج آقا احوال پرسی کردند و در مورد زمان اعزام و از این دست سوال ها پرسیدند بعد هم گفتند : شما از سوریه رفتن ایشون راضی بودین؟ گفتم : بله آرام آرام سوال می پرسیدند و بعد از اینکه احساس کردند من آمادگی پیدا کردم، گفتند : آقا میثم مجروح شدن آب دهانم را فرو بردم و با تعجب و حیرت به ایشان نگاه می کردم نمی دانم چرا نتوانستم حرفی بزنم و همینطور ساکت بودم وقتی که دیدند هیچ عکس العملی نشون ندادم بلافاصله گفتند : خدا داده و خدا گرفته و من تازه فهمیدم که علت این سوال و جواب ها اینه که میثم شهید شده😔
.... 🌷یه بسیجی شیفته ی فرهاد شده بود. به فرهاد گفت: می شه آدرس خونه ات رو بدی تا بهت سر بزنم؟ فرهاد خندید و گفت: بنویس! شیراز.... دارالرحمه.... قطعه شهدا.... ردیف فلان، پلاک فلان.... 🌷....بعد از شهادت فرهاد رفتم سر مزارش. دقیقاً همون آدرسی بود که قبل از شهادت به بسیجی داد. 🌹 شهید فرهاد شاهچراغی
💠همراه نیروهای عراقی مشغول جستجو بودیم. فرمانده این نیروها دستور داده بود در ظرفی که ایرانی ها آب می خورند، حق آب خوردن ندارند. هم کلام شدن با ایرانی ها خشم این افسر را در پی داشت. روزی همین افسر به من التماس می کرد که : «تو را به خدا این سربند را به من امانت بده. من همسرم بیماره، به عنوان تبرک ببرم. براتون بر می گردونم.» روی سربند نوشته شده بود: «یا فاطمه الزهرا» سربند را داخل یک نایلون گذاشتم و تحویلش دادم. اول بوسید و به چشمانش مالید. بعد از چند روز برگرداند. باز هم بوسید و به سینه و سرش کشیدو تحویل مان داد. از آن به بعد، سفره غذای عراقی ها با ما یکی شد. سر سفره دعا می کردیم، دعا را هم این افسر عراقی می خواند: «اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک.»
🌸 ﻣﺸﮏ ﺭﺍ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺗﻮ ﺭﺍ ﯾﮏ ﻋﯿﺐ ﻫﺴﺖ، ﺑﺎ ﻫﺮ ﮐﻪ ﻧﺸﯿﻨﯽ ﺍﺯ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﻫﯽ. ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﻧﻨﮕﺮﻡ ﺑﺎ ﮐﯽ ﺍﻡ، ﺑﻪ ﺁﻥ ﺑﻨﮕﺮﻡ ﮐﻪ ﻣﻦ ﮐﯽ ﺍﻡ ﻭ ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ: ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﺸﯽ ﺑﯽ ﺍﻧﺘﻬﺎ
کربلای من☺️ عادت داشت اگر یک روز خانه نمی آمد حتما فردا با یک دسته گل به دیدن همسرش میرفت☺️💐 به همسرش گفته بود تو عشق اولم نیستی اول خدا☝️ بعد سیدالشهدا❤️ بعد شما☺️ همیشه در منزل همسرش را #کربلای من صدا میزد☺️ هر جمله ای که از ایشان می پرسیدم مثلا کجا میری یا کجا بریم یا کجا میریم ؟ میگفت #کربلا در کل ورد زبانش کربلا بود اون عاشق #کربلا بود💔 شهید مدافع‌حرم #‌حمید‌سیاهکالی_مرادی❤️ #یادش_باصلوات
4_5897882011791525140.mp3
5.43M
@salambarebrahimm زیبا نفس میکشم من به عشق کربلا .... 🎤
4_6037523587701670856.mp3
2.08M
شبتون آروم با نوای #قرآن که آرامش بخش دلهاست ❤️
🔴 شهید همت: سازش و صلح با کفر حرام است؛ با کفر بر سر میز مذاکره نشستن برای ما خواری، ذلت و افتضاح به دنبال دارد و خصلت قاسطین و مارقین و ناکثین است، نه خصلت مؤمنین و متقین....
دلی بزرگ میخواهد زندگی کردن در این دنیا دلی میخواهد تا خیلی چیزها رو نبینی و نشنوی و از خیلی چیزها بگذری وبازهم از زندگی لذت ببری 💚 کاش به جای اینکه خودمون بزرگ شیم دلامون بزرگ بشن
♥در راه خدا بهترینها رو باید داد  یه مادر شهید می گفت: بین چهار تا پسرم که شدند، اصغرم چیز دیگری بود. برای من هم کار پسرها را می کرد، هم کار دخترها را وقتی خانه بود، نمی گذاشت دست به سیاه وسفید بزنم. ظرف می شست، غذا می پخت .اگر نان نداشتیم، خودش خمیر می کرد، تنور روشن می کرد. خیلی بود. وقتی رفت جبهه، همه می پرسیدند: «چطور دلت آمد بفرستیش؟» فقط بهشان می گفتم « آدم چیزی رو که خیلی دوست داره، باید در راه بده»