پیام فاطمیه چیست⁉️
این است که
حتی اگر دستت راشکستند دست از یاری #امام_زمانت برنداری❗️
منِ فاطمه، برای امام زمانم،
امیرالمؤمنین جان دادم.
شمابرای #امام_زمانتان
پسرم مهدی چه کردید⁉️
mp3_1396-12-27-9-06.mp3
2.47M
@salambarebrahimm
ای آرزوترین بهار
قشنگه گوش کنید
#نماز_شب_پر_ماجرا...!
🌷سرش مىرفت نماز شبش نمىرفت. هر ساعتى براى قضاى حاجت برمىخواستيم، در حال راز و نياز و سوز و گداز بود. گريه مىكرد مثل ابر بهار، با بچهها صحبت كرديم. بايد به فكر چارهاى مىافتاديم، راستش حسوديمان مىشد.
🌷ما نماز صبح را هم زورمان مىآمد بخوانيم، آن وقت او نافله بجا مىآورد. تصميممان را عملى كرديم. در فرصتى كه به خواب عميقى فرو رفته بود، يك پاى او را به جعبهى مهمات كه پر از ظرف قاشق و چنگال بود گره زديم.
🌷بنده ى خدا از همه جا بىخبر، نيمه شب از جايش برمىخيزد كه برود تجديد وضو كند، تمام آن وسايل كه به هيچ چيز گير نبود، با اشارهاى فرو مىريزد روى دست و پايش.
🌷تا به خود بجنبد از سر و صداى آنها همه سراسيمه از جا برخاستيم و خودمان را زديم به بىخبرى: "برادر نصف شبى معلوم است چه كار مىكنى؟ "ديگرى: "چرا مردمآزارى مىكنى؟" آن يكى: "آخر اين چه نمازى است كه مىخوانى؟" و از اين حرفها ...!
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
کانال کمیل
خبرنگار ژاپنی پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟ شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای
🔸مهر ماه سال ۵۹ یکی دو فروند میگ عراقی مورد هدف پدافند هوانیروز قرار گرفتن و لاشهشون درست روی ساختمان محل زندگی شهید شیرودی سقوط کرد و ساختمان رو ویران کرد. شهید شیرودی هم عازم ماموریت بودن.
🔹بهش گفتن سری به منزلت بزن ببین چه بلایی سرش آمده، با خنده و خونسردی کامل گفت: "ترجیح میدم به منطقه برم." و رفت و کلید منزلش رو فرستاد تا دوستانش بروند و اگه اثاثیهای مونده به جای دیگر ببرند.
🔸بچهها هم رفتن و داوطلبانه اثاثیه منزلش رو به خانه دیگری منتقل کردن و شهید شیرودی بعد از انجام چند پرواز برگشت و به منزل جدیدش سر زد.
#شهید_علیاکبر_شیرودی
#او_براى_هميشه_مهمان_اروند_ماند...
🌷پنهان کاریهای او، شک بعضیها را برانگیخته بود. جزو غواصهایی بود که باید به عنوان اولین نیروهای خط شکن وارد خاک دشمن میشد. هر بار که میخواست لباسش را عوض کند میرفت یک گوشه، دور از چشم همه این کار را انجام میداد. روحیه ی اجتماعی چندانی نداشت. ترجیح میداد بیشتر خودش باشد و خودش.
🌷من هم دیگر داشتم نسبت به او مشکوک شدم. بچهها برای عملیات خیلی زحمت کشیده بودند. هر چه تاکتیک مربوط به مخفی نگه داشتن اسرار نظامی بود را، پیاده کرده بودند. همه ی امور با رعایت اصل (اختفا و استتار) پیگری میشد، حتی اغلب سنگرها و مواضع ادوات را با شاخههای نخل پوشانده بودیم. با رعایت همه این اصول حالا در آخرین روزهای منتهی به عملیات، کسی وارد جمع ما شده بود که مهارت بالایی در غواصی داشت، منزوی بود و حتی موقع تعویض لباس، جمع را ترک میکرد و به نقطهای دور و خلوت میرفت.
🌷بعضی از دوستان، تصمیم گرفته بودند از خودش در اینباره سوال کنند و یا در صورت لزوم او را مورد بازرسی قرار دهند تا نکند خدای ناکرده، فرستندهای را زیر لباس خود پنهان کرده باشد.آن فرد هم بی شک آدم ساده و کم هوشی نبود، متوجه نگاههای پرسش گر بچهها شده بود.
🌷یک شب موقع دعای توسل، صدای نالههای آن برادر به قدری بلند بود که باعث قطع مراسم شد. او از خود بی خود شده بود و حرفهایی را با صدای بلند به خود خطاب میکرد. میگفت:«ای خدا! من که مثل اینها نیستم. اینها معصوم اند، ولی تو خودت مرا بهتر می شناسی… من چه خاکی را سرم کنم؟ ای خدا!»
🌷سعی کردم به هر روشی که مقدور است او را ساکت کنم. حالش که رو به راه شد در حالی که اشک هنوز گوشه ی چشمش را زینت داده بود، گفت:«شما مرا نمیشناسید. من آدم بدی هستم. خیلی گناه کردم، حالا دارد عملیات میشود. من از شما خجالت میکشم، از معنویت و پاکی شما شرمنده میشوم…»گفتم: «برادر تو هر که بودهای دیگر تمام شد. حالا سرباز اسلام هستی. تو بنده ی خدایی. او توبه همه را میپذیرد…»
🌷نگاهش را به زمین دوخت. گویا شرم داشت که در چشم ما نگاه کند. گفت: «بچهها شما همهاش آرزو میکنید شهید شوید، ولی من نمیتوانم چنین آرزویی کنم.» تعجب ما بیشتر شد نمی دانيم چرا! پرسیدم: «برای چه؟ در شهادت به روی همه باز است. فقط باید از ته دل آرزو کرد.»او تعجب ما را که دید، گوشه ی پیراهنش را بالا زد. از آن چه که دیدیم یکه خوردیم. تصویر یک زن روی تن او خالکوبی شده بود.
🌷مانده بودیم چه بگوییم که خودش گفت: من تا همین چند ماه پیش همهش دنبال همین چیزها بودم. من از خدا فاصله داشتم. حالا از کارهای خود شرمندهام. من شهادت را خیلی دوست دارم، اما همهش نگران ام که اگر شهید شوم، مردم با دیدن پیکر من چه بسا همه ی شهدا را زیر سوال ببرند. بگویند اینها که از ما بدتر بودند…»بغضش ترکید و زد زیرگریه. واقعاً از ته دل میسوخت و اشک میریخت. دستی به شانهاش گذاشتم و گفتم:«برادر مهم این است که نظر خدا را جلب نماییم همین و بس.»سرش را بالا گرفت و در چشم تکتک ما خیره شد.
🌷آهی کشید و گفت: «بچهها! شما دل پاکی دارید، التماستان میکنم از خدا بخواهید جنازه ای از من باقی نماند. من از شهدا خجالت میکشم… .آن شب گذشت. حرفهای او دل ما را آتش زده بود.حالا ما به حال او غبطه میخوردیم. دل با صفایی داشت. یقین پیدا کرده بودیم که او نیز گلچین خواهد شد. خدا بهترین سلیقه را دارد.شب عملیات یکی از نخستین شهدای ما همان برادر دل سوخته بود. گلوله ی خمپاره مستقیم به پیکرش اصابت کرد. او برای همیشه مهمان اروند ماند.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
سلام بر ابراهیم(ج اول)_12.mp3
19.63M
📚کتاب صوتی #سلام_برابراهیم
🌷قسمت 2⃣1⃣
🌹پیشنهاد دانلود 👌
▪️ @SALAMbarEbrahimm ▪️
کانال کمیل
⬇️ #خواست_خدا ⬇️ @salambarebrahimm 💠 تهدید میکنه، میگه بیچاره ات میکنم، میزنم داغونت میکنم، ن
⬇️ #پدر_و_مادر_ماهن ⬇️
💠 قرآن خیلی شفاف میگه به پدر و مادر باید احترام گذاشت. اصلاً استثناء هم قائل نیست. مثلاً نمی گه اگه پدر و مادر بهت بدی کردن و اذیتت کردن تو میتونی بهشون بدی کنی. بعضی بچهها فکر میکنن پدر و مادر خلق شدن که از صبح تا شب در خدمت اونا باشن و تر و خشکشون کنن! واسه همین تا یه ذره از دست پدر و مادر عصبانی میشن شروع میکنن به بد و بیراه گفتن.
خدا میگه اصلاً حق نداری از این حرفا بهشون بزنی!
🔻فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ
🔻به آنها اف (کوچک ترین کلمه اعتراض آمیز و غیر مؤدّبانه) هم نگو
📔بخشی از آیه ۲۳ اسراء
#خودمونی_های_قرآنی
1_45312319.mp3
6.24M
@salambarebrahimm
سید مجید بنی فاطمه
◾️سلام ای دار و ندار علی .....
#فاطمیه
زندگی یعنی
سلام ساده ای سمت شما
ایها الارباب
ما را با جوابی جان بده...
🌹 السلام علی الحسین(ع)
🌿 و علی علی ابن الحسین(ع)
🌹 و علی اولاد الحسین(ع)
🌿 و علی اصحاب الحسین(ع)
دل خوش به مستحبی که جوابش واجب است ...