eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
خوش به حال کسانی که امروز فرمانده ی جهان را در صحرای عرفات زیارت می کنند... ‏⁧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
hazrat moslem.sibsorkhi_5954043622629310868.mp3
4.2M
@salambarEbrahimm شهر کوفه پُرِ از نامردی، تک و تنها ندارم همدردی...
بخشی از دستخط شهید محسن حججی در روز سال ۹۴: خدایا معرفتم ده تا کربلایی شوم؛ و حسینی قربانی‌ات... چندی است به لطف و کرم شما اسمم جزو نوکران خانم زینب کبری (س) ثبت شده است... شکرت. توفیقم بده زودتر برم. کمکم کن درمیدان عمل کم نیاورم و روزی‌ام کن در جوانی به پای اسلام فدا شوم
عید قربان یعنی هر چه غیر تو را در نفس خویش ذبح کردن... یعنی تمام هستی ام به قربان تو... یعنی آماده کردن خویش برای یاری و ظهور تو... عید قربان یعنی
السَّلامُ عَلَیکَ یا وَعدَ اللهِ الَّذی ضَمِنَه و تو همان وعده ی ضمانت شده ی خدایی سلام بر عجل الله
جشن رهایی از اسارت نفس و شکوفایی ایمان و یقین و عید سرسپردگی و بندگی بر همه ی مسلمانان مبارک باد
وٙ اِن اٙطٙعْتُکٙ، شٙکٙرْتٙنی و اگر اطاعتت کردم، از من قدردانی کردی دعای عرفه
🌷روز عید قربان بود! بعد از خواندن نماز عید، انجام دادن باقی اعمال با بچه ها تصمیم گرفتیم که یه سری به بهشت زهرا بزنیم! پشت موتورها نشستیم و هرکدوم دو ترك راهی شدیم! به اونجا که رسیدیم بعد زیارت قبور دوست و آشنا، کم کم راهی پاتوقمون یعنی گلزار شهدا شدیم. 🌷بچه ها داشتن جلو جلو می رفتن و من که یه خورده پام درد می كرد آروم آروم پشت اونها راه می رفتم. همینطور که از بين قبرها داشتم مى گذشتم یه دفعه صدای ناله ی عجیبی شنیدم! با اینکه مى دونستم صدای این نوع ناله ها توی گلزار شهدا عادیه ولی این گریه بدجوری فکرم رو مشغول کرده بود! 🌷از بين یادبود و تابلو و درخت و قبرها که رد شدم، دیدم یه پیرمرد با کت سورمه ای و یک کلاه نمدی به سرش، داشت با یه صدای عجیبی گریه مى كرد! طاقت نیاوردم و رفتم جلو گفتم: پدر جان! خوبیت نداره روز عیدی آدم اینطور گریه کنه! بخند مؤمن! بخند! یه خورده که از صحبتم گذشت، دیدم هیچ تغییری حاصل نشد که هیچ، تازه صدای ناله های پیرمرد بلندتر و جانسوزتر هم شد! 🌷رفتم و کنارش نشستم و گفتم: پدر جان! اولین باره میای گلزار شهدا؟ جوابی نداد و بعد من گفتم: من هم هر وقت میام همینطوری دلتنگ می شم! اما امروز فرق می كنه پدرم! امروز عید قربانه خوبیت نداره! صدای ناله مرد بیشتر شد انگار هر وقت من از واژه ی قربان استفاده مى كردم پیرمرد دلتنگتر مى شد! 🌷همینطور که نشسته بودم و نمى دونستم چطور آرومش کنم، چشمم به کارت بنیاد شهیدش افتاد که توی کیسه ی پلاستیکی کناره دستش بود! دقت کردم دیدم اسمش ابراهیمه! شصتم خبر دار شد که پدر شهیده! پیش خودم گفتم: حالا بهتر شد حداقل مى دونم پدر شهیده و راحتتر می تونم آرومش کنم! 🌷....برگشتم از روی سنگ قبر نگاه کنم ببینم که اسم شهیدش چیه که حداقل با صحبت کردن آرومش کنم! بعد همین که نگاهم به سنگ قبر افتاد خشکم زد! روی سنگ قبر نوشته بود: شهید اسماعیل قربانی، فرزندِ ابراهیم! پدر در سالروز شهادت پسرش به دیدنش اومده بود! تازه دوهزاریم افتاد که پدر چرا اینقدر بی تابی مى كرد....! ❌❌ هميشه اين ابراهيم ها بودن كه؛ اسماعيل هاشون رو براى قربانى به مسلخ عشق بردن. چقدر حواسمون به ابراهيم هاى زمانمون هست؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محمد حسن فردی شوخ طبع و خوش رو بود وی از سال ۱۳۸۶در سپاه مشغول به کار شد،در منطقه با چندین نام صدا زده می شد وی نام ابو خلیل را برای خود انتخاب کرده بود
یا مُبَدّلَ السَیّئات بالحَسَنات خدایا...!! میشه گذشته ی بد ما رو به یه آینده ی خوب و قشنگ تبدیل کنی؟!
جوانی‌ را در برزخ دیدم که می گفت: به برزخ بیایید، خواھید فهمید ھر نفسی‌ که به غیرِ کشیده اید، به ضرر شما تمام شده است...! شیخ رجبعلی خیاط
و قیامت روزی ست که خدا اسکرین شات همه را رو میکند...
دعا میکردند که سید الشهدا علیه السلام بیاید، کوفیان از یاری امامشان فقط دعا‌ کردن را بلد بودند... می روی آهسته تر مرکب بِران... می رود با رفتنت جان از جهان...
عظمت نوکری در خونه ی امام حسین علیه السلام رو زمانی میفهمی که شب اول قبر وقتی زبونت بند اومد، یه وقت میبینی یه صدایی میاد میگه نترس من هستم...
بچه ها اصرار بر امر حق داشته باشید... یه چیزی فهمیدی خوبه، ولش نکن... سخته اولش، ولی بعدش مَلَکه میشه...😉
دوره جوانی ابراهیم بود در بازار کار میکرد. ابراهیم هفته ای یکبار ما را در چلوکبابی محل دعوت می‌کرد. چند هفته گذشت یکبار گفت: امروز مصطفی پول غذا را حساب کرد. همه از او تشکر کردیم. هفته بعد گفت: امروز سعید پول غذا را حساب کرد و همینطور هفته های بعد... ابراهیم یکروز دور هم نشسته بودیم بحث چلوکباب شد. مصطفی گفت: یادتان می آید که ابراهیم گفت مصطفی امروز پول غذا را می‌دهد؟ آن روز هم پول را ابراهیم داد. اما برای اینکه من خجالت نکشم... سعید با تعجب گفت: من هم همینطور... و بقیه هم همین را گفتند. آن روز فهمیدیم در تمام مدتی که ما با ابراهیم چلوکباب می‌خوردیم تمام پول غذا را خودش میداد. چون ما از لحاظ مالی ضعیف بودیم؛ اما این کار را کرد که ما هم از غذای خوب لذت ببریم. چه آدمی بود این ابراهیم. 📚سلام بر ابراهیم۲
شهید عارفی همیشه وقتی با ماشین میرفتن خیابون حواسشون به پیاده ها بود. بارها میشد مسیر خیلی طولانی رو بخاطر رسوندن پیرمرد یا پیرزنی یا مادری با فرزند خردسالش حتی یه جوون میرفتن و آخرش فقط میگفتن صلوات بفرستید... 🕊🌹
مواظب چشمات باش!! نکنه به چیزی نگاه کنی که اون دنیا‌ بگی ای کاش کور‌ بودم...
4_5929175195049790493.mp3
9.49M
شأن حضرت مسلم استاد
🌷 نایب زیاره و‌دعاگوکمیلی ها در حرم مطهرامام رضا (ع)هستیم🕊🕊 🍃