eitaa logo
کانال کمیل
6.1هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
3.1هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
تا حالا سگ دنبالت کرده ؟🙄 نکرده؟ خب خداروشکر که تجربشو نداری...😔 اما بزار برات بگم... وقتی سگ دنبالت میکنه... مخصوصا اگه شکاری باشه...😨 خیلیا میگن نباید فرار کنی ازش ...🏃 اما نمیشه... 😶 یه ترسی ورت میداره ک فقط باید بدویی...😰😥 امـا... خدا واست نیاره اگه پات درد کنه...😖 یا یه جا گیر کنی...😣 یا... کربلای چهار بود... وقتی منافقین لعنتی عملیاتو لو دادن...😏 مجبور شدیم عقب نشینی کنیم... نتونستیم زخمیا رو بیاریم...😞 بچه های زخمیه غواص تو نیزارهای ام الرصاص جاموندن...😔🙇🏻 چون نه زمان داشتیم و نه شرایط نیزار ها میذاشت برشونگردونیم...❗️ هنوز خیلی دور نشده بودیم از نیزارا که یهو صدای ناله ی زخمیا بلند و بلند تر شد...😦😰 آخ ... نمیدونم چنتا بودن... سگای شکاری ...🐾 ریخته بودن تو نیزار...🐕 بعثیا به سگ های شکاریشون یه چیزی تزریق کرده بودن که سگا رو هار کرده بود ...😡 هنوز صدای ناله های بچه ها تو گوشمه...😞 زنده زنده رفیقامو که دیگه پای فرار کردن نداشتن رو...😭 داشتن تیکه تیکـ ....😭😭 کاری از دست ما بر نمیومد ... . شنیدی رفیق؟ انقد راحت پا روی خونشون نزاریم... امنیتی که الان داریم فقط به خاطره خون شهداست معذرت بابت تلخی روایت... علقمه. یادمان کربلای ۴ 😔 @SALAMbarEbrahimm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت غواصان دست بسته😔 غواصان کربلای۴ چگونه شهید شدند ؟! #پیشنهاددانلود 😔 @SALAMbarEbrahimm
💢پرسيدند؟ 🔸آيا آدم گناهکار هم می تواند امام زمانش را ببيند؟ 🔹جواب دادند : 🔸شمر هم امام زمانش را ديد! 🔹اما نشناخت... ♨️اللهم عرفنی حجتک ....
چندروزی است که تا می‌شنوم حرفش‌را اربعین... کرب‌وبلا... این دل‌ من می‌ریزد!😔
کانال کمیل
#واحد 😔عمریه دلم میخواد شهید بشم تا پیش فاطمه رو سفید بشم.. #سید_رضا_نریمانی @SALAMbarEbrahimm
چگونه جان ندهد عاشقی که دلتنگ است؟ کسی که با غم دوری مدام در جنگ است . چگونه دق نکند عاشقی که می داند مسیر رفتن تا "او" هزار فرسنگ است . خبر دهید به لیلا جنون مجنون را که نبض عاشق بیچاره ناهماهنگ است . خبر دهید به شیرین که مُرد فرهادش خبر دهید که عاشق، در جنگ است . چگونه زنده بماند؟چگونه دق نکند؟ چگونه جان ندهد عاشقی که است 😔
👇... ۱۸ سالم بود ... که اومد خاستگاری ...💕 اون جلسه... قرار بود همو ببینیم ....💕 حجب و حیامون مانع میشد ...🙈 راحت نگاه هم کنیم ...😬 شبی رو تعیین کردن واسه صحبت کردن ... خجالت میکشیدم... واسه همین ... از مادرم خواستم جام صحبت کنه... مادرم از طرف من .... تموم حرفامو دقیق بهش میگفت .... آخرای صحبتاشون بود ... که مادرم خواست از اتاق بره بیرون ....! تو سالن،یهو یادم اومد.... مسئله ای رو نگفتم ...😢 در زدم و رفتم تو اتاق ... با صحنه ی عجیبی روبرو شدم .... سید سجاد داشت اشک میریخت...😢 پرسیدم:"چی شده ؟..." مادرم گفت : "چیزی نیست ،کاری داشتی ....؟!" گفتم: "مسئله ای رو فراموش کردم مطرح کنم .." جوابمو که گرفتم ... از اتاق اومدم بیرون ... دل تو دلم نبود ... که چرا داشت اونطوری اشک میریخت ....؟!🤔 بیرون که اومدم پرسیدم و مادرم جواب داد .... "یه واقعیت مهم زندگیتو بهش گفتم ... گفتم که جگر گوشه من ...❤️ نه پدر داره نه برادر ...😢 مسئولیتت خیلی سخته ... از این به بعد باید ... هم همسرش باشی ....💕 هم پدرش .... هم برادرش... میشی همه کس و کارش .... از حرفم گریش گرفته بود و ,...😭 قول داد که قطعا همینطوره و ... جز این هم نمیشه ....❤️ همسر عزیزتر از جانم ....💕 بعد از ۱۱ سال زندگی ...💕 یکباره با رفتنت .... پدرم .... برادرم ... بهترین دوستم و همسرم ...💕 رو از دست دادم ...💔 تکیه گاه امن من ....💕 تو خیلی بیشتر از قولت ... جاهای خالی زندگیمو.... با حضورت پر کرده بودی ....❤️ از خدا میخوام .... تو فردوس برینش ... بهترین نعمتاشو نصیبت کنه ....☺️😔 ان شاءالله ..... همسر شهید ،سید سجاد حسینی 🌸 @SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
🌾« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌾 ✫⇠ #خاطرات_شهیده_نسرین_افضل ✫⇠قسمت :2⃣ چی
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✍به روایت خانواده ✫⇠قسمت :3⃣ نسرین دیر کرده بود از صبح زود رفته بود جهاد و حالا دیر وقت بود. پدر در اتاق راه می‌رفت، مادر دلشوره داشت. همه نگران بودند، پدر با تندی گفت: نه آمدنش معلومه و نه رفتنش، این که نشد وضع. 24 ساعت سر خدمت باشه، سر کار باشه. بالاخره استراحت می‌خواد یا نه؟ مادر گفت نمی‌دونم والله تلفن زد، گفت: احمد، قدری خوراک و پول براش ببره، من هم نفهمیدم آدرس را به احمد گفت، یقین نزدیکای شیراز بوده توی راه یه خونواده جنگ زده را می‌بینه که بچشون مریضه، می‌خواست اونو به بیمارستان برسونه. پدر گفت: خب به بیمارستان تلفن زدی؟ مادر گفت: مریض که نیست بگم صداش کنند مریض برده، اونجا که اسم همراه بیمار را یادداشت نمی‌کنند، بیمارستان فقیهی به اون بزرگی کی به کی است کی به کیه! پدر گفت: این دختره چکاره است؟ همه جا سر می‌زنه، به داد همه باید، بچه من برسه؟ توی مسجد هیچ کس غیر از نسرین من نیست؟ توی جهاد هیچ کس مسئول نیست؟ تازه‌ این خوابگاه عشایر رفتنش هم برنامه تازه اش شده، چند شب پیش هم رفته بود پیش بچه‌های عشایر یا اونها را می‌یاره خونه و مثل پروانه دورشون می‌چرخه و غذاهای رنگین جلوشون می‌گذاره، یا خودش می‌ره اونجا. مگه نباید خودش هم زندگی کنه، صبح نسرین کجاست؟ مسجد، ظهر نسرین کجاست؟ مسجد، شب نصف شب نسرین کجاست؟ مسجد. مادر گفت: اینها را که می‌آورد خانه، ثواب دارد غریبند، از خانه شان دورند، آمده‌اند اینجا درس بخوانند، فردا کاره‌ای شوند. از من غذا پختن و آماده کردن خانه و شستن برای آنها، اما اصلاً آرام و قرار ندارد. هر جا کار باشد، نسرین همان جاست، دنبال کار می‌دود. کریم گفت: کار یک جا بند شدن هم بهم دادن. توی جهاد هیچ کس بهتر، تمیزتر، دقیق تر از نسرین، کتاب خلاصه نمی‌کنه. همه کتاب‌های استاد مطهری را به خاطر پشتکاری که داره، نسرین خلاصه نویسی می‌کنه. خواهرجون از همه بهتر این کار را انجام می‌ده چون استاد مطهری را خیلی دوست داره و هم اینکه خیلی خوب کار می‌کنه. اما از بس دل رحم و مهربونه یکجا بند نمی‌شه، انگار که کار را بو می‌کشه. رفته توی دهات «دشمن زیادی» زن‌ها را برده توی حمامی که جهاد براشون درست کرده، کلاس آموزش احکام و بهداشت گذاشته! اصلاً یک کارهای عجیب و غریبی می‌کنه. عروسی هم که کرده هیچ فرقی نکرده یک هفته بعد از ازدواجش برگشت مهاباد. همین طور که بیرون مثل فرفره کار می‌کنه، از وقتی هم که می‌رسه خونه می‌شوره، می‌پزه، و تمیز می‌کنه. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @SALAMbarEbrahimm
💚 زندگےبہ سبـڪ شهـــــدا💚 ... جفتمون اهل رشت بودیم... پاسدار بود که اومد خواستگاریم...💕 صحبتامون تا اخر شب طول کشید... سال ۸۶ عقد کردیم...💕 همه همّ و غم مون این بود... که نکنه خدای‌ نکرده... گناهی تو عروسیمون اتفاق بیفته... به لطف خدا عروسیمون...💕 امام زمان(عج)پسند شد... تموم دغدغه‌های ذهنی‌ و... حرفایی که میخواست بهم بگه رو... تو دفترچه‌ای یادداشت میکرد... همیشه همراش بود... نوشته‌هاشو که مرور میکنم... میبینم صفحه‌ای نیست... که توش... بهم ابراز علاقه نکرده باشه...❤ دو سال پیگیر رفتن به سوریه بود... اعتقادم اینه... وقتی کسی رو دوسش داری...❤ علایق و سلایقشم باس دوس داشته باشی...❤ به همین دلیل راضی شدم به رفتنش... لحظات آخر... با اشکام تموم شد... هیچ حرفی نمیتونستم بزنم... اصرار داشت که بیتابی نکنم... تا با خیالی آسوده راهی سفر شه... ولی اشکام بند نمی اومد... . تو همین اولین اعزام شهید شد... تا وقتی پیکرشو ندیده بودم... خیلی بیقراری میکردم... ولی... چِشَم كه به پیکرش افتاد... دلم آروم گرفت... انگار دستی رو قلبم خورده بود... اونقد آروم شدم... که هر كی حالمو میپرسید میگفتم... "تا حالا اینقد خوب نبودم...!" مدتی تنها پایین پاش نشستم... دست روی صورتش میکشیدم و...❤ نجوا میکردم... . ... ... . ساکت بود... ولی انگار جوابمو میگرفتم... ازش قول گرفتم منتظرم بمونه...💕 عاشق خونواده ش بود... اونقد که تو وصیتنامشم... این ابراز احساس و علاقه دیده میشه...❤ خوابشو دیده بودن... حامد گفته بود... "شماها چرا اینقده ناراحتین...؟! بابا ما زنده‌ایم..." اینم مرهمی شد واسه دلتنگیام... (همسر شهید،حامد کوچک زاده) @SALAMbarEbrahimm
همسر شهید مدافع حرم عبدالصالح زارع: برگه مأموریتش را امضا نکرد تا نگویند مدافعان حرم برای پول می‌روند. شادی روح شهدای مدافع حرم صلوات @SALAMbarEbrahimm
به تمام شـب بخیر هایی که می شنوم مشکوکم! این شـب ها برای بخیر شدن تو را کم دارد😔 آقا سیدمحمد دردانه شهید مدافع حرم 🌷سیدرضا طاهر🌷 صبوری دل همسران شهدا صلوات🌹 شبـتون شهـدایی🌺
هدایت شده از کانال کمیل
4_134438278865617940.mp3
7.45M
من یه نوکر در به درم چندساله همش منتظرم اسمم دربیاد برم حرم... حسین من هنوز جوونم ... من ... اربعین... حرم ...!؟😔 @SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
همسر شهید مدافع حرم عبدالصالح زارع: برگه مأموریتش را امضا نکرد تا نگویند مدافعان حرم برای پول می‌ر
تنها یہ آرزو تو دنیا داشت و... واسہ رسیدݧ بهش خیلے تلاش میڪرد... قبل عقد..💍 بهم گفت: "حاجتے دارم ڪہ لحظہ جارے شدن خطبه… برام از خدا بخواہ..."💫 روز عقد...💐 با فاصلہ از هم نشستیم... اون لحظہ تموم دغدغه‌ م این بود... ڪہ با این فاصلہ...😕 چطور بهش بگم ڪہ چہ دعایے باس براش بڪنم...⁉️ حتمـاً اونم نمیتونست با صداے بلند خواسته‌ شو بہ گوشم برسونہ... چیزے بہ جارے شدن خطبہ عقد...💕 نموندہ بود ڪہ... خواهرش اومد و... یہ دستمال ڪاغذے تاشدہ داد دستم و گفت... "اینو داداش فرستادہ...😊" دستمالو ڪہ وا ڪردم… دیدم... روش برام خواستہ شو نوشتہ بود... "دعا ڪݧ ڪہ مݧ شهید شم..."😔 یادمہ قرآݧ دستم بود... از تہ دل دعا ڪردم ڪہ خدا...✨ شهادتو نصیبش ڪنہ و... عاقبتش ختم بہ شهادت شہ...🙂 اما... واقعاً تصور نمیڪردم این خواستہ قلبے من... بہ این سرعت بہ اجابت برسہ...🙏🏻 . ... . من گفتہ بودم عاقبتش... ڪہ بہ حساب ذهن خودم... تا این عاقبت... سالهاے سال فرصت داشتم... فڪرشم نمیڪردم ڪہ بہ این زودیا... داشتنش بہ آخر برسہ...💚😔 🌺 @SALAMbarEbrahimm