🌷چرا ایران اینقدر ترسو و بزدل تشریف داره و جواب ترور شهید سید رضی رونمیده؟
ساده و روان و مختصر
میدونید مشکل اصلی کجاست؟
اینجاست که بعضیا تصور میکنن بعد از ترور و شهادت سید رضی حالا یک هیچ به نفع اسراییل شده!
نه داداشم نه برادرم اینطور نیست!
ترور شهید سید رضی، پاسخ ذلیلانه و بزدلانه اسراییل به ضربات کوبنده ایران بوده!
بله درست شنیدید ایران!
چون اگه ایران نبود این عزیزان همچنان سلاحشون سنگ بود.
نکنه واقعا فکر میکنید سخنگوی سپاه حرف مفت زده؟
خیر عین حقیقت رو گفته منتها زمان و ادبیات گفتنش ناشیانه بود.
بیاید بشماریم ببینیم که ایران چه کارها کرده!
۱_حدود یک میلیون نفر از اسراییل فرار کردن
۲_ورود یهودی جدید به اسراییل به حد صفر رسیده
۳_بیش از ۳ هزار نفر به درک رفتن و بالای ۲۰ هزار نفرشون مجروح و معلول شدن
۴_دولت نتانیاهو در آستانه سرنگونی و سقوط قرار گرفته
۵_دادگاهها در حال تدارک برای محاکمه شخص نتانیاهو هستن.
۶_فعاليت بنادر بطور مطلق نابود شده و حتی بعد از اتمام جنگ هم هیچ وضعیت اقتصادی پایدار و مطمئنی براش قابل تصور نیست.
۷_تعداد زیادی از کارخانجات اسراییل به دلیل نرسیدن مواد اولیه و اعزام کارگرانشون به نیروی ذخیره ارتش به حالت نیمه تعطیل درآمده
۸_صدها تانک و نفربر و بولدوزر و ادوات نظامیشون منهدم شده
۹_امنیت مردم اسراییل در سراسر دنیا به خطر افتاده و بعضا با هویت جعلی تردد میکنن
۱۰_نفرت جهانی برعلیه اسراییل غاصب به اوج خودش رسیده و بیداری جهانی برای غاصب بودن و جنایتکار بودن اسراییل شکل تازه ای گرفته
۱۱_صلح ابراهیم بین اعراب و اسراییل با شکست مواجه شده
۱۲_پروژه جایگزینی مسیر ترانزیت و کریدور جدید منتفی شده
۱۳_کشتی های اسراییلی امنیت تردد در آبراهه ها رو از دست دادن
۱۴_دهها میلیارد ضرر تحمیل شده به رژیم صهیونیستی!
و چندین مورد دیگه ...
حالا یک سوال میپرسم
اگر ایران و اقدامات ایران نبود این اتفاقات که از طرف انصارالله و حماس و گروههای مقاومت رقم خورده، میسر میشد؟
حتما باید این موشکها از مختصات جغرافیایی داخل خاک ایران شلیک بشه تا بگیم ایران زده وگرنه قبول نیست؟
کسانی که ایران رو متهم به بزدلی میکنن یا مطلع نیستن که بهتره سکوت کنن!
یا اطلاع دارن اما قصد دارن از طریق فشار افکار عمومی و مسولین ارشد نظامی ایران رو تحریک به بروز رفتار هیجانی و پوپولیستی کنن که قطعا خیانت به کل محور مقاومت هست!
رفتار اینها مثل رفتارهمونهایی هست که در زمان حمله ائتلاف آمریکایی به صدام، فشار می آوردن که ما هم باید به مواضع آمریکایی ها حمله کنیم رهبری معظم مخالفت کردند و می بینید که امروز عراق در دسترس ماست.
دوستان اگر نگران پاسخگویی روز قیامت هستید خداوند این مشکل رو حل کرده!
نه یک قدم عقب تر و نه یک قدم جلوتر. نه مثل برخی مسئولین بی اطلاع از اقتدار نظامی کشور و ترسو، زودتر از ایشون حرف میزنن و کشور رو منع می کنند از دخالت در فلسطین و نه مثل برخی دیگه که دم از حمله و ورود تمام عیار ایران و همه محورهای مقاومت به عرصه درگیری غزه رو دارند!
ولی فقیه همونیه که در میان آتش فتنه های منطقه ای، ایران رو تبدیل به یکجزیره امن در منطقه کرده!
در این فتنه هم پشت سر ولی فقیه حرکت کنید تا در امان بمونید و مطمئن باشید مسئولیت دیگه ای نداریم.
10.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مسئولین با دقت ببینند
و در این زمانه،
چه کسی است که
نگران ِزیبایی ِسیرت و
توشهی آخرت ِخود باشد ؟
7.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑 چرا #حاج_قاسم اجازه نداد دخترش او را بغل کند؟!
⁉️ مردِ میدان از چه چیزی میترسید؟
#شهید_القدس
زندگی به سبک مالک دلها(شهید مالک رحمتی)
و در این زمانه، چه کسی است که نگران ِزیبایی ِسیرت و توشهی آخرت ِخود باشد ؟
ویرانهایست این جهان. عمر کفاف نمیدهد که آباد کنیم. و غیرت، رخصت نمیدهد که رها کنیم. اینگونه رها کردن نشانهی رذالت، پس آبادسازی یک گوشهی گُم جهان به دست ما، آبادسازی کل عالم است به دست همگان.
#ادمینķś
همه تون میخواید شهید شید؟
پس کی بمونه جلو دشمن ؟!!!
طوری درس بخونید که نگن بچههای
حیدر کرار بی سوادن!
نذارید جا بیوفته که این بچه بسیجیها
و امثالهم، نمره هاشون پایینه.
یادت باشه بچه شیعه باخت نمیده!
تو باید درس بخونی تا کشورِ امام زمان
رو به قله برسونی..
#جهاد_علمی
بِسم الله الرَحمٰن الرَحیم🌱
#رمان_پسر_بسیجی_دختر_قرتی
رمان پسر بسیجی،دختر قرتی🧑⚕👩⚕
نویسنده✍️:خانم آذر دالوند💌
❗️کپی رمان با ذکر صلوات مشکلی ندارد.
هر روز⁵پارت
.
#رمان_پسر_بسیجی_دختر_قرتی_بخش_بیستم
■کانال مارا به دوستان خود معرفی نمایید:)
•┈✾~@JAMANDEHH313~✾┈•
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃
༻﷽༺
#پارت96
🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂
تسبیح رو از دستم جدا کردم میخواستم روی میز بزارم که نظرم عوض شد
- میندازم دور گردنم اینطوری دیگه دیده نمیشه
شالم رو مرتب کردم به طوری که موهام بیرون نباشه ، آرایشم که دیگه لازم نیست نگاه آخر رو به خودم انداختم
-خوب شدم اووممم مشکی بهم میاد اصلانم ارایش نیاز ندارم خودم قشنگم مگه خودم چشه
پشت چشمی برای اعتماد به نفس بالای خودم نازک کردم و با برداشتن چادرم از اتاق خارج شدم
با دیدن شلوغی کوچه و نبود جای پارک برای ماشین حسابی کلافه شدم:
-اوف حالا چکار کنم ؟ کاش با آژانس اومده بودم
نگاهم رو دوباره چرخوندم نخیر هیچ جای خالی نبود کلافه تر از قبل ماشین رو جای که اصلا مناسب نبود پارک کردم و راهی خونه بی بی شدم
جلوی در خونه پر بود از پسرهای جونی که معلوم بود برای رفتن به مسجد آماده می شدند:
-حالا چطور از بین این همه مرد رد بشم ؟
بیخیال رفتن شدم میخواستم بگردم که با صدای امیرعلی از حرکت ایستادم :
-سلام خانم مجد
سرم رو زیر انداختم و جواب دادم:
-سلام قبول باشه
- ممنون بفرماید داخل چرا اینجا موندید ؟
-خوب راستش تصمیم داشتم برگردم انگار خیلی شلوغه ...یعنی جلوی در...
-نه لازم نیست برگردید الان درستش میکنم
نویسنده : آذر_دالوند
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃
༻﷽༺
#پارت97
🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂
اجازه صحبت نداد و سمت در حرکت کرد نمیدونم چی گفت که همه پسرهای جونی که جلوی در بودن کنار رفتن خودشم با عجله سمت من اومد:
-بفرمایید الان مشکلی نیست
-ممنون ولی....
-چیزی شده؟
-آخه جای پارک ماشین هم مناسب نیست
دستی به موهاش کشید و گفت :
-شما لطف کن سویچ رو بدید من خودتونم برید داخل خودم جابه جاش میکنم
-ولی باعث زحمت میشه
-نه اصلا زحمتی نیست شما بفرماید
سویچ رو دستش دادم و خودم داخل حیاط شدم
قلبم داشت توی دهنم میزد ، احساس می کردم از هیجان گونه هام گل انداخته بعد از این مدت اولین بار بود که کمی صمیمی تر از قبل با هم حرف میزدیم .
- نخیر این دل من درست شدنی نیست بازم رسوام میکنه
بی بی با دیدنم خودش به استقبالم اومد:
-به به سلام دختر بی معرفتم خوش اومدی بیا تو مادر چرا اینجا موندی
-سلام بی بی قبول باشه شما چرا زحمت کشیدید خودم میومدم
-بیا دخترم بیا که از دیروز منتظرت بود م چرا دیروز نیومدی ؟
-راستش وقت نشد ببخشید
-فدای تو گل دخترم بیا بریم داخل چادرت رو بردار نبینم غریبگی کنی فکر کن خونه خودته راحت باش
-چشم بی بی فقط اگه میخواید مثل خونه خودم باشه پس باید بزارید منم کمک کنم
-باشه دخترم اینجا سفره امام حسینه تو هم کمک برسون
-چشم
نویسنده : آذر_دالوند
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃
༻﷽༺
#پارت98
🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂
بعد از برداشتن چادرم برای کمک به آشپزخونه رفتم ، چند خانم دیگه هم اونجا بودن و کمک می کردن آروم سلام کردم و پرسیدم :
-من چه کمکی میتونم بکنم؟
-خانمی که تقریبا پنجاه و خورده ای سن داشت با هیکل ی نسبتا چاق کنار خودش جا برام باز کرد و گفت:
-بیا اینجا دخترم که خدا رسوندت بیا این سبزی هارو کمک من تو پاکت فریزر بزار
چشم ارومی گفتم و کنار اون خانم نشستم :
-دخترم تا حالا ندیدمت مال این محلی ؟
-نه مهمان بی بی هستم
- فامیلشونی ؟
لبخندی به کنجکاویش زدم و گفتم:
-نه همکار پسرشونم
-اه همکار آقا امیری؟
-بله
-خیلی خوش اومدی
-ممنون خانم...
-اسمم شهیه دخترم
-ممنون خاله شهین
انگار از خاله گفتم ذوق کرد چون گفت:
-چه ناز میگی خاله همیشه دوس داشتم یکی خاله صدام کنه ، نکه اصلا خواهر ندارم برا عقده شده
وبه حرف خودش خندید
بعد از بسته بندی سبزی ها برای خواندن نماز به اتاق بی بی رفتم قرار بود بعد از نماز هیئت برای شام بیان و مراسم عزاداری شروع بشه
**
از زبان امیر علی
نزدیک اذان با بچه ها جلوی در جم شده بودیم تا برای نماز جماعت به مسجد محل بریم،چند دقیقه ای نگذشته بود که متوجه مجد شدم ،کمی دورتر از ما کلافه چشم به در خونه دوخته بود خودم رو بهش رسوندم گویا پشیمون از اومدن قصد برگشت داشت که نزاشتم و سریع بچه ها رو از جلوی در کنار بردم تا راحت رد بشه خودمم برای جا به جا کردن ماشینش سر کوچه رفتم
حق با مجد بود ماشین اصلا جای مناسبی پارک نشده بود،و از اونجای که جای پارک هم پیدا نشد تصمیم گرفتم به پارکینگ خونه محمدشون ببرم
وقتی داخل ماشین نشستم عطر ملایمی مشامم رو پر کرد . نفس عمیقی کشیدم:
-چه خوشبو
نویسنده : آذر_دالوند