eitaa logo
زندگی به سبک مالک دلها(شهید مالک رحمتی)
506 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
160 فایل
﷽ [ گرجذبہ عشق اولسا گتیرم نجہ گلمز...! ] • ↫با حضور خانواده‌‌ محترم‌ شهید 📝| راه ارتباطی 👇🏼 @malek_delha https://daigo.ir/secret/4291915772 اینجاباقرار دادن خاطراتی از #شهید_رحمتی عزیز سعی داریم که راه شون روادامه بدیم پس شماهم باماهمراه باش.
مشاهده در ایتا
دانلود
- او قلب های مرده را زنده میکند ؛ شوری‌آیه٩ -
اللهم عجل لولیک فرج و فرجنا به .
اللهم عجل لولیک فرج و فرجنا به .
اللهم عجل لولیک فرج و فرجنا به . اللهم عجل لولیک فرج و فرجنا به . اللهم عجل لولیک فرج و فرجنا به .
اللهم عجل لولیک فرج و فرجنا به .
اللهم عجل لولیک فرج و فرجنا به
.
امروز رو با شهید حسین زینال زاده شروع میکنیم شادی روحشون صلوات💗✨
اصلادرست‌نوکر‌تو‌بی‌گناه‌نیست اماحسین‌حال‌دلم‌روبه‌راه‌نیست..
زندگی به سبک مالک دلها(شهید مالک رحمتی)
پریشونم.mp3
3.03M
پریشونم. . . ی جورایی من شبیه مجنونم من از کی عاشق شدم نمیدونم بدون تو زندگی نمیتونم حسین جانم...(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زندگی به سبک مالک دلها(شهید مالک رحمتی)
شبِ جمعه است ، حسیـن جانم نگاهی میکنی مارا ؟ :)))
امام صادق علیه‌السلام: هرکس سوره جمعه را در هر شب جمعه بخواند کفاره گناهان مابین دو جمعه خواهدبود. "التماس دعای فرج و عاقبت بخیری"
صلی‌الله‌علیک‌یااباعبدالله‌الحسین صلی‌الله‌علیک‌یااباعبدالله‌الحسین صلی‌الله‌علیک‌یااباعبدالله‌الحسین
هر کس در شب جمعه شهدا را یاد کند شهدا هم او را نزد ابا عبدالله الحسین (ع) یاد می‌کنند. (شهید زین الدین)🌱 {شهدا را یاد کنید حتی با ذکر یک صلوات}
شب‌جمعه‌است‌هوایت‌نکنم‌میمیرم ♥️🖐🏻
دعای بسیار پر فضیلت و عظیم الشأن مخصوص شب جمعه🌱 📚کتاب گنج های معنوی 🌷
بِسم الله الرَحمٰن الرَحیم🌱 رمان من با تو...😇 نویسنده☜:لیلے سلطانے ❗️کپی رمان باذکرصلوات مشکلی ندارد. هر روز³پارت ■کانال ما‌را به دوستان خود‌ معرفی نمایید:) •‌┈✾~@JAMANDEHH313~✾┈•
🌸🍃رمـــان ... 🌸🍃 قسمت همونطور که لبم رو به دندون گرفته بودم به کمد لباس هام 👚👖زل زدم، نگاهی به لباس ها انداختم در کمد رو بستم و از اتاق خارج شدم. مادر و پدرم 💑😠با اخم روی مبل نشسته بودن، لبم رو کج کردم و آروم گفتم:🙁 _مامان چی بپوشم؟ مادرم سرش رو به سمتم برگردوند، نگاهی بهم انداخت 👀😠 همونطور که سرش رو به سمت دیگه می چرخوند گفت: _منو بپوش! مثل دفعه ی اول استرس نداشت! جدی و ناراضی نشسته بود کنار پدرم. اخم های😠 پدرم توی هم بود،ساکت زل زده بود به تلویزیون!📺 هشت روز از ماجرای اون شب میگذشت، خانواده ها به زور برای خواستگاری دوباره رضایت دادن! پدر و مادر من ناراضی تر بودن، چون احساس میکردن هنوز همون هانیه ی سابقم!😒 نفس بلندی کشیدم و دوباره برگشتم توی اتاقم،در رو بستم. دوباره در کمد رو باز کردم، 😕نگاهم رو به ساعت 🕰کوچیک کنار تخت انداختم،هفت و نیم!🕢 نیم ساعت 🕗دیگه می اومدن! نگاهم رو از ساعت گرفتم، با استرس لبم رو می جویدم. پیراهن بلند سفید رنگی با زمینه ی گل های ریز آبی کم رنگ برداشتم، گرفتمش جلوی بدنم و مشغول تماشا توی آینه شدم.🙁 سری تکون دادم و پیراهن رو گذاشتم روی تخت، روسری نیلی رنگی برداشتم و گذاشتم کنارش. نگاهی به پیراهن و روسری کنار هم انداختم.👀 پیراهن رو برداشتم😊 و سریع تن کردم،دوباره نگاهم رو به ساعت دوختم،هفت و چهل دقیقه! چرا احساس میکردم زمان دیر میگذره؟😥 چرا دلشوره داشتم؟ زیر لب صلواتی✨ فرستادم و روسریم رو برداشتم. روسریم رو مدل لبنانی سر کردم و چادر نمازم رو از روی ریخت آویز پشت در برداشتم. باز نگاهم👀🕰 رفت سمت ساعت،هفت و چهل و پنج دقیقه! همونطور که چادرم رو روی شونه هام مینداختم در رو باز کردم و وارد پذیرایی شدم. رو به مادرم گفتم: _مامان اینا خوبه؟😟🙁 چادرم رو کنار زدم تا لباسم رو ببینه، مادرم نگاهی سرسری به پیراهنم انداخت و گفت: _آره! پدرم آروم گفت:😒 _چطور تو روشون نگاه کنیم؟ حرف هاشون بیشتر شرمنده م میکرد!😞😓 🌸🍃ادامه دارد.... نویسنده :لیلی سلطانی
🌸🍃رمـــان ... 🌸🍃 قسمت خواستم لب باز ڪنم براے معذرت خواهے ڪہ پدر سهیلے گفت: _جیران جان ایشون عروسمون هستن؟😇 با شنیدن این حرف،گونہ هام 😊🙈سرخ شد،سرم رو بیشتر پایین انداختم! مادر سهیلے جواب داد: _بلہ هانیہ جون ایشون هستن. پدر سهیلے گفت: _عروس خانم،ما داماد و سر پا نگہ داشتیم تا گُلا رو ازش بگیرے اون دفعہ ڪہ با مادرتون سر جنگ داشت گُلا رو نمیداد!😄 همہ شروع ڪردن بہ خندیدن!😄😃😀😁 ڪمے سرم رو بلند ڪردم، سهیلے مثل همون شب ڪت و شلوار مشڪے تن ڪردہ بود، دستہ گل رز💐 قرمز بہ دست ڪنار مبل ایستادہ بود! مادرم آروم گفت:😊 _هانیہ جان سر پا ایستادہ دادن! و با چشم هاش بہ سهیلے اشارہ ڪرد! آروم بہ سمتش قدم برداشتم، نگاهش رو دوختہ بود بہ گل ها سریع گفت: _سلام!☺️ آروم و خجول جواب دادم: _سلام!😊🙈 دستہ گل رو ازش گرفتم،ڪمے ڪہ ازش دور شدم رو بہ جمع گفتم:😔 _من یہ عذرخواهے بہ همہ بدهڪارم! نفس ڪم آوردہ بودم،دستہ گل رو ڪمے بہ خودم فشار دادم! _اون شب....ڪارهام واقعا ناخواستہ بود!😒 🌸🍃ادامه دارد... ✍نویسنده:لیلے سلطانے
🌸🍃رمـــان ... 🌸🍃 قسمت آب دهنم رو قورت دادم و ادامہ دادم:😒 _اتفاقاتے افتادہ بودڪہ هول شدم!نمیدونستم آقاے سهیلے میخوان بیان خواستگارے....😞 مڪث ڪردم، سهیلے نشست روے مبل، لبخند ڪم رنگے روے لب هاش بود آروم ڪنار گوش پدرش چیزے زمزمہ ڪرد. پدرش سریع گفت:😊 _عروس خانم نمیخواے چاے بیارے؟ نگاهے بہ جمع انداختم،خانوادہ ش هم مثل خودش متشخص بودن! لبخند نشست روے لب هام:☺️ _چشم! وارد آشپزخونہ شدم و با احتیاط گل ها رو گذاشتم روے میز. نگاهم رو دوختم بہ گل ها،دفعہ ے اول گل سفید حالا قرمز!😍 بہ سمت ڪترے و قورے رفتم، با وسواس مشغول چاے ریختن شدم. چند دقیقہ بعد بہ رنگ چاے ها ☕️نگاہ ڪردم و با رضایت سینے رو برداشتم. از آشپزخونہ خارج شدم، یڪ قدم بیشتر برنداشتہ بودم ڪہ صداے زنگ آیفون🔔 بلند شد. با تعجب بہ سمت جمع رفتم،مادر و پدرم نگاهے بهم انداختن. پدرم گفت: _ڪیہ؟😟 مادرم شونہ ش رو بالا انداخت و گفت: _نمیدونم!😕 با گفتن این حرف از روے مبل بلند شد و بہ سمت آیفون رفت. پدرم سرش رو بہ سمت من برگردوند.😊 _بیا بابا جان! با اجازہ ے پدرم، بہ سمت پدر سهیلے رفتم و سینے رو گرفتم جلوش،☕️تشڪر ڪرد و فنجون چاے رو برداشت. بہ سمت مادر سهیلے،جیران خانم رفتم،نگاهے بهم ڪرد و با لبخند گفت:☕️😊 _خوبے خانم؟ خجول تشڪر ڪردم ☺️ و رفتم سمت سهیلے! دست هام مے لرزید،سرش پایین بود. 🌸🍃ادامه دارد... ✍نویسنده:لیلے سلطانے
امروز رو به نام شهید ابومهدی مهندس میزنیم :) شادی روحشون صلوات💗
جوری باش که هروقت مهدی فاطمه یادتو افتاد با لبخند بگه: خدا حفظش کنه:)
این خیلی کشنده‌اس امام‌زمان(عج) به من بگه که ... تو به فکر من بودی اصلا ؟! دغدغه منو داشتی ؟! غصه‌ی منو خوردی؟ چیکار ‌کردی برا من ؟! خب چی جواب بدیم ؟ میپرسه‌هاا ب‌خدا قسم منی که بعد از اون‌خواب که دیدم به خاطر کوتاهی در حق امام‌زمان(عج) بردنم جهنم .. تا الان که دوییدم ، یک‌سره دوییدم شب‌و روز رو ، تعطیل و غیر تعطیل هم نداشتم اگه الان از من بپرسن که تو کاری کردی ؟ ب‌بخدا نمیتونم به خودم نمره‌ی مثبت بدم! می‌ترسم از خودم میگم آقا باید بگه..! من‌دوییدم ، سعی‌م‌ رو کردم ولی نمیدونم مورد رضایت هست یا نه من‌نمیدونم راضین از من یا نه! نه واقعا یه بار سوال کنه چشم تو چشم ... چی میتونه جواب بده آدم ؟! با من بودی ؟! تو لشکر من بودی ؟! تو جبهه‌ی من بودی ؟! به من کمک ‌می‌کردی یا به دشمنا ؟! -استاد‌مهدی‌شجاعی-