eitaa logo
『شھدای‌ِظھور🇵🇸🇮🇷』
6.1هزار دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.9هزار ویدیو
24 فایل
〖مامدعیان‌صف‌اول‌بودیم . . ازآخرمجلــس‌شھــدا راچیدنــد :)💔〗 -- ارتباط با خادم : @HOSEIN_561 💛کپــے: صدقه‌جاریست . . . (: 🔴ناشناس : https://eitaa.com/joinchat/876019840C60f081def8
مشاهده در ایتا
دانلود
حدسی که غلط بود رفته بودیم حرم حضرت زینب. خلوت بود. یک دل سیر زیارت کردیم. نماز خواندیم و از حرم آمدیم بیرون، اما امیر دل نمی‌کَند. رو به ضریح ایستاده بود. شانه‌هایش می‌لرزید و بلندبلند گریه می‌کرد. وقتی آمد، غرغرمان بلند شد: چي کار می‌کنی امیر؟ ما رو این‌جا کاشتی! برادر من! زیر پای‌مان علف سبز شد. بی‌توجه به تکه‌پرانی‌های ما گفت: بچه‌ها! اگر یه چیز بگم آمین می‌گید؟ من گفتم: معلومه که آره. فکر کردیم می‌خواهد بگوید خدایا شهادت نصیبم کن ولی حدس‌مان غلط بود. گفت: بچه‌ها، من از خانم خواستم ذره‌ای از صبرشون رو به مادرم بدن. همه ما آمین گفتیم.(نقل از همرزم شهید) 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
وقتی امیر را توی قبر می‌گذاشتند، از سرِ دعای امیر صبور شده بودم. اشکم نمی‌آمد. انگار نه انگار پاره تنم را به خاک می‌سپارند. فقط نگاه می‌کردم و می‌گفتم: خدایا! منو شرمنده روی امام حسین نکن.(مادر شهید) 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
کربلا یا سوریه امیر، هر سال پیاده‌روی اربعین را می‌رفت. سال آخر یک نامه داده بودند تا در ایام اربعین به عنوان خادم حرم حضرت عباس خدمت کند، اما نمی‌دانم چه اتفاقی افتاد که گفت نمی‌روم. انگار از همه چیز و همه کس دل کند. گفت: امسال دیگه نمی‌رم کربلا. می‌خوام برم سوریه که رفت و دیگر برنگشت. فدایی حضرت زینب شد. 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
ماجرای شهادت درگیری لحظه به لحظه شدیدتر می‌شد. دشمن منطقه را زیر آتش گرفته بود. یکی از بچه‌ها تیر خورده بود و افتاده بود بین ما و دشمن. زنده بود ولی سخت می‌شد او را از آن معرکه عقب بکشیم. امیر آرام و قرار نداشت. می‌خواست هرطور شده او را بیاورد عقب. گوشش به حرف‌های ما بدهکار نبود. می‌گفت: محمد دو تا بچه داره. باید بیارمش عقب. با رجز یاحیدر، یاحیدر رفت توی دل آتش و هم رزم‌مان را با خودش آورد عقب، اما تیر قناسه یکی از گوش‌هایش را زخمی کرد. خون شره می‌کرد روی گردنش. امیر بی‌توجه به خونریزی، چفیه‌اش را محکم روی گوشش بست و دوباره برگشت به صحنه درگیری. در هر فرصتی هم که دست می‌داد، می‌آمد پیش محمد. کمی دلداری‌اش می‌داد و دوباره برمی‌گشت. آخر هم یک نارنجک انداختند پشت سرش. نارنجک که منفجر شد، ترکش‌هایش نشست به جان امیر و او را به آرزویش رساند.(نقل از همرزم شهید) 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
بعد از شهادت امیر با اکرم رفتیم سوریه زیارت حضرت زینب. وارد حرم که شدم، حال عجیبی پیدا کرده بودم. انگار امیر ایستاده بود و نگاه‌مان می‌کرد. حرم خانم باصفا بود، مثل قبل از زمان جنگ سوریه. دست روی سینه گذاشتم و سلام دادم. بعد هم گفتم: امیرجان، اگر هزار بار دیگه‌ام شهید می‌شدی و تکه‌تکه می‌شدی برای دفاع از حرم بی‌بی، به خدا قسم ارزش داشت.(مادر شهید) 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
✨خواست شهید امیر لطفی برای محل دفنش🌷 امیر تا بود، یک پایش حرم امام‌زاده ابوالحسن بود و یک پایش حرم حضرت عبدالعظیم. دعای کمیل‌های حرم حضرت عبدالعظیم را از قلم نمی‌انداخت. مرا می‌گذاشت خانه یکی از بچه‌ها که تنها نمانم. خودش می‌رفت و دم اذان صبح برمی‌گشت. نمازش را می‌خواند و می‌خوابید. شب قبل از تشییع، آخر وقت یک آقای معمم آمد خانه ما. نمی‌شناختمش ولی انگار او امیر را خوب می‌شناخت. گفت: حاج خانم، اگه اجازه بدید می‌خوایم امیر رو توی محوطه امام‌زاده ابوالحسن دفن کنیم. مقدمات آن را هم آماده کردیم. توی آن شرایط، این بهترین خبری بود که به‌ام دادند. از ته دلم خدا رو شکر می‌کردم. توفیق بزرگی برای امیر بود. گفتم: چی بهتر از این؟! صبح اول وقت، چند نفر از دوستان امیر آمدند دیدنم. گفتند: شما رضایت دادید امیر توی محوطه امام‌زاده ابوالحسن دفن بشه؟ گفتم: بله، چطور مگه؟ گفتند: تقریبا هشت ماه پیش با امیر رفته بودیم بهشت زهرا. رفتیم قطعه 26، سر مزار شهدای گمنام. امیر دستش را گذاشت روی سنگ قبر یکی از شهدای گمنام و گفت: بچه‌ها، اگه شهید شدم، منو پیش این شهید گمنام دفن کنین. فیلم و عکس آن روز را هم داریم. با دیدن فیلم‌ قانع شدم. خودشان پیگیری کردند و امیر ما بین شهدای گمنام دفن شد🥀.(مادر شهید) 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
قبری که حسینیه شد وصیت دیگر امیر این بود که خواسته بود قبرش را حسینیه کنیم. قبر که آماده شد، دیواره‌هایش را با کتیبه‌های مشکی عزای امام حسین پوشاندیم. بعد هم خطبه حسینیه را خواندند. امیر، عاشق امام حسین بود و این عشق را با خودش تا توی قبر برد.💔🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
امیر همدم و همراه و استاد من🌸🌷 من مادر امیر بودم، اما امیر همدم همراه و استاد من بود. توی هر کاری که فکرش را بکنید، من از امیر کمک می‌گرفتم. تصمیم گرفته بود ماشین بخرد. می‌گفت: مامان، دیگه نمی‌ذارم تو خونه تنها بمونی. هر شب می‌برمت بیرون، می‌برمت مهمونی، می‌برمت هر جایی که دوست داشته باشی. شب که می‌شد، هیچ‌جا نمی‌رفت. به هیچ دوستی قول نمی‌داد و با هیچ کس قرار نمی‌گذاشت. می‌گفت مادرم تنهاست. مریض می‌شدم، تا صبح بالای سرم می‌نشست. حتی یک‌بار سفر مشهدش را به‌خاطر بیماری من لغو کرد. هرچه گفتم: برو. من می‌رم خونه حمید، می‌رم خونه اکرم، قبول نکرد. می‌گفت: کجا برم مامان؟ شما خونه خودمون راحت‌تری. اگه لازم باشه، خودم شب تا صبح بالای سرت می‌شینم. خوبی‌های امیر نگفتنی است. تنها دعایم برایش این بود که خدا از امیر راضی باشد. آخر هم دعایم مستجاب شد. خدا از پسرم راضی شد. 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
حسینیه شهید مدافع حرم امیر لطفی 🌷محل مزارش 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
... ❤️ 🕊🌺 💠 بنابر وصیت شهید مدافع حرم امیر لطفی این شهید بزرگوار به منزله شد و ایشان در حسینیه به سپرده شد و های حسینیه شهید میزبان عاشقان و دلسوختگان اهل بیت میباشد که برای عزا داری به حسینیه شهید لطفی در قطعه 26 شهدای مدافع حرم گلزار شهدای تهران مشرف می شوند، شهید چون مادرش تنها بود و تنها زندگی میکرد ازدواج نکرد 💔 ۹۴/۹/۲ 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
-پنجشنبھ ها بھ یاد ســࢪدار شھــید حاج قاسم سُلیمانے♥️ 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR