🔴باز هم او را انتخاب میکنم
هرچند که طی زندگی مشترک معنای حقیقی شرایط سخت شغلشان را درک کردم.
اگرچه بیماری و یا بهانهگیری بچهها برای پدر و همچنین اداره امور زندگی در روزهایی که کمال در ماموریت بود، سختترین لحظات زندگی محسوب میشد؛ اما اگر به گذشته برگردم و از تمام این سختیها آگاه باشم، بازهم او را انتخاب میکنم. چرا که معیار من برای ازدواج مفهوم دیگری دارد.
🎙نقل از همسر شهید
#شهیدکمالشیرخانی🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
بهشتی کوچک✨
کمال تبریک و هدیه مناسبتهای مهم را هیچگاه فراموش نمیکرد. حتی زمانیکه ماموریت بود، با ارسال پیامک تبریک میگفت.
او از هر ماموریتی که برمیگشت، سوغات میآورد. از علاقه من به گل رز اطلاع داشت و همیشه برایم گل میخرید. او دوره پیوند گل را گذرانده و راهرو منزلمان را به گفته خود، تبدیل به یک بهشت کوچک کرده بود. همیشه میگفت، «هرگلی که شما دوست داشته باشی را قلمه میزنم تا با دیدن آن جان تازه بگیری و لذت ببری.»
کمال تمام تلاش خود را میکرد تا خانواده اش در آرامش کامل زندگی کنند.
هنوز هم در فصل بهار راهرو منزل ما همچون بهشتی کوچک، زیبا و دلربا میشود.
🎙نقل از همسر شهید
#شهیدکمالشیرخانی🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
سرگرمی شهید در مهمانی ها:
✅ او نه تنها با فرزندان خودمان، بلکه با تمام بچهها ارتباط خوبی داشت.
در مهمانیها بچهها را جمع و با خواندن قرآن و شعر سرگرم و درنهایت نیز با تقدیم هدیه کوچکی خوشحالشان میکرد.
گاهی به اینگونه اعمالش اعتراض میکردم که، «رفتار خوبی نیست که در مهمانیها خودتان را با بچهها سرگرم میکنید!»، اما کمال پاسخ میداد، «من بچهها را سرگرم میکنم تا شما راحتتر به کارها و صحبتهایتان برسید. به بچهها نیز بیشتر خوش میگذرد.»
کمال در مسجد محله نیز حضور فعالی داشت و همراه بازی به کودکان و نوجوانان در مسجد، قرآن و احکام آموزش میداد.
🎙نقل از همسر شهید
#شهیدکمالشیرخانی🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
کمال وقتی ماموریت نبود، آنقدر محبت میکرد که جبران تمام روزهای نبودن او میشد. به همین دلیل حرف ماموریت که میشد، نگرانی تمام وجودم را فرا میگرفت. کمال تمام تلاش خود را میکرد تا آرام شوم🌺
او میگفت، «میدانم که همیشه تحمل تمام سختیها برای شماست؛ اما چارهای ندارم. شرایط کاری من بدین صورت است. همیشه باید به ماموریت بروم و شرمنده شما هستم...
مطمئن باش خداوند، بزرگی شما را میبیند و اجر و پاداش بسیاری در برابر صبوریهای شما عطا میکند.»
🎙نقل از همسر شهید
#شهیدکمالشیرخانی🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
شب🌃 آخر پس از خوردن افطار به مسجد رفت و با دوستان خود وداع کرد. سپس به خانه بازگشت...
آن شب مثل همیشه به بچهها گفت، «مادرتان را اذیت نکنید و هوای همدیگر را داشته باشید! من زود برمیگردم.»
هنگام بستن ساک خود، با شوخ طبعی سعی میکرد فضای سنگین حاکم در خانه را بشکند.
شب آخر خیلی زود سحر شد و پس از اقامه نماز صبح هفتمین روز تابستان ۱۳۹۳ کمال خداحافظی کرد و رفت.
امیدوار بودم همچون ماموریت سوریه، چندین مرتبه تا اعزام برود و بازگردد؛ اما این بار همان روز اعزام شدند. پس از گذشت چند روز، جمعه شب تماس گرفت و پس از احوالپرسی گفت، «عازم منطقهای هستم که چند روز نمیتوانم تماس بگیرم. نگران و منتظر تماسم نباش!» و صبح روز بعد ۱۴ تیر ۱۳۹۳ کمال به بزرگترین آرزوی خود رسید.
🎙نقل از همسر شهید
#شهیدکمالشیرخانی🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
اولین دعای شهید🤲🏻
از او درس ایثار، از خودگذشتی و صبوری در برابر مشکلات. درس اخلاق، ادب و احترام آموختم.
او در هیچ شرایطی کمک به همنوعان خود را فراموش نمیکرد.
متواضع و فروتن بود و هرگاه او را فرمانده مینامیدند، ناراحت میشد و میگفت، «فرمانده نداریم. همه ما انسان و همانند یکدیگریم.» کمال هیچگاه خود را برتر از کسی نمیدانست.
همیشه اولین دعای کمال «اللهم عجل لولیک الفرج» بود. ما نیز اولین دعایمان ظهور است و منتظر آن روز هستیم تا همچون شهدایمان در رکاب آقا خدمت کنیم!
🎙نقل از همسر شهید
#شهیدکمالشیرخانی🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
ماجرای بیقراری فرزند شهید که در آغوش پدر امت آرام گرفت🌺
اطلاع دادند که به یک دیدار خصوصی با حضرت آقا دعوت شدهایم. ذوق و شوق بسیاری وجودم را فرا گرفت. دیدار آقا آن هم از نزدیک رویایی بود که در خواب هم تصور آن را نمیکردم. به همراه پدر و مادر آقا کمال و بچهها به دیدار آقا شتافتیم.
چند دقیقه منتظر ماندیم تا حضرت آقا وارد اتاق شدند، ناخوداگاه اشک از چشمانم سرازیر شد. محمدحسین آرام نمیگرفت. دائما میخواست به سوی حضرت آقا برود. میگفت، «میخواهم با آقا حرف بزنم. ایشان را کار دارم!»
پاسخ دادم، «مامان، اسممان را که خواندند، میرویم!»،
اما او پسر بچهای سه ساله بود و بازیگوش. با کمک مادر کمال او را نگه داشتیم.
به محض آنکه نام ما را خواندند، محمدحسین به سوی آقا دوید و در آغوش ایشان آرام گرفت.
حضرت آقا با او صحبت میکرد. گریه اجازه نمیداد متوجه اعمال محمدحسین بشوم.
پس از مشاهده تصاویر این دیدار، به حقیقتی که محمدحسین بی قرار من را به ساحل آرامش رسانده بود، پی بردم.
او در آغوش حضرت آقا به امنیت و آرامشی رسید که هنوز میگوید، «مامان دوست دارم باز آقا را در آغوش بگیرم. کی به دیدارشان دعوت میشویم؟»
🎙نقل از همسر شهید
#شهیدکمالشیرخانی🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR