eitaa logo
『شھدای‌ِظھور🇵🇸🇮🇷』
6.9هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
6هزار ویدیو
24 فایل
〖مامدعیان‌صف‌اول‌بودیم . . ازآخرمجلــس‌شھــدا راچیدنــد :)💔〗 -- ارتباط با خادم : @HOSEIN_561 💛کپــے: صدقه‌جاریست . . . (: 🔴ناشناس : https://eitaa.com/Nashenas_Shohada
مشاهده در ایتا
دانلود
به یاد '❤️' تاریخ‌ِتولد : ۱۳۶۸/۴/۱۰🌸' محل‌ِتولد : تهران 🌸' سن :۲۶ سال🍃' تاریخ‌ِشھادت : ۱۳۹۴/۱۰/۲۱ 💔' محل‌ِشھادت : خان‌طومان 💔' وضعیت‌ِتأهل : مجرد 🌱' ☑️تحصیلات : کارشناسۍمدیریت‌بازرگانے 🔹عباس ؛ هدیہ‌حضرت‌عباس(؏)...🕊 ‌ 🎙نقل‌ازبرادرشھید : من و عباس دو فرزند خانواده هستيم . . من متولد 55 هستم و او متولد 68 بود! والدين‌مان بعد از من بچه‌دار نمي‌شدند تا اينكه سال 67 مادرم خواب مۍبيند حضرت عباس(؏) يك پارچه سبز به ايشان مۍدهد. آن موقع ما در كرج همسايه خانواده دهباشي بوديم كه دو فرزندشان جزو شهدا هستند. مادر شهيدان دهباشي به مادرم مي‌گويد تعبير خوابت اين است كه خدا به شما يك پسر مي‌دهد. سال بعد هم عباس به دنيا مۍآيد... اول مۍخواهند اسمش را امير عباس بگذارند اما بعد نامش را عباس مےگذارند ... به بركت و احترام خوابۍكه مادر ديده بود . . .❤️!' 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
شهيد عباس آسميه متولد 10 تيرماه 1368 در تھران بود ... از شش سالگي در هيئات مذهبــے شركت مۍكرد .. از اواخر دوران راهنمايي عضو بسيج شد و چهار سال دبيرستان به صورت افتخاري خادمي مسجد حضرت معصومه(س) در محله 13 آبان كرج را مي‌كرد. يك دوستي داشت به نام علۍ خدابخشی كه به همراه پدرش حسن آقایِ خدابخشے و خانواده‌شان خادم مسجد بودند! 🌱عباس هم به صورت افتخاري به آنها كمك مۍكرد و خيلۍ وقت‌ها در مسجد مۍماند . . شايد در طول هفته دو روز به خانه خودمان مۍآمد . . يك بچه‌مسجدي به تمام معنا شده بود. در همان دوران دبيرستانش گويي تحولي در وجودش رخ داده بود. به جرئت ميتوانم بگويم كه اهل‌بيت را از ته دل شناخته بود. اين حرفم غلو نيست ... اگر برنامه هفتگي كه از دوران دانشجويي برایِ خودش در نظر گرفته بود نگاه كنيد، مي‌بينيد كه يك جوان بيست و چند ساله چقدر مۍتواند روي خودسازي‌اش كار كند. از همين دوران تزكيه نفس و قرائت قرآن و حضور مستمر در جلسات سخنراني و روضه‌خواني و فعاليت جدۍتر در پايگاه بسيج شهيد تركيان مسجد حضرت معصومه(سلام‌اللھ‌علیھا)🌸 و . . . را دنبال مےكرد. اواخر عمرش از 30 روز ماه، 20 روزش را روزه مۍگرفت ... مثل‌ِخیلۍ از جوانان به تحصیل علم همت گماشت و بلاخره در بخش هوا و فضای  سپاه مشغول خدمت شد اوفارغ التحصیل رشته مدیریت بازرگانی دانشگاه آزاد قزوین بود ... خیلی به و حضور در مساجد و ذڪراهل‌ِبیت(؏) علاقه داشت! . . 🌸' عباس‌آسمیہ در جوانۍ به استخدام    درآمد . . مدتی به عنوان تیرانداز نمونه انتخاب شد ... به علوم اسلامی علاقه مند بود! لذا به مطالعه کتاب‌هایِ روی آورد . .🍃' 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
همیشه با و مراقب رفتارش با دیگران به خصوص بود هیچ گاه از او اخمی ندیدم! بسیار با اخلاق و با تقوا بود . .🌱' هر چه از او بگویم کم گفته ام ... در امور مختلف دینی، فقهی، سیاست و مسائل دیگر بسیار مطلع بود چرا که اهل مطالعه بود📖 !' آرام‌وخاموش کارهایش را مۍکرد و هیچ گاه خودرا مطرح نمےکرد! اخلاق و رفتارش همیشه زبانزد خاص و عام بود . . 👌❤️' بعد از شھادتش خانواده ای به خانه ما آمدند و با گریه گفتند که مدتهاست این شھیدبزرگوار با کمک‌هایِ مادی و معنوی خود از آنها حمایت مۍکند ... دوسال بود که وارد شده بود! مدتی به عنوان تیرانداز نمونه انتخاب شده بود ... وقتی اعتراض مرا از خطرناک بودن کارش می شنید، می‌گفت مادر جان، غصه مرا نخور! من به عشق کسۍمی روم که اگر تیر بخورم می دانم خودش برای بردن من خواهد آمد ...🕊 ‌ 🎙راوی:مادرشھید🍃 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ فرماندهش مۍگفت که به خاطر اخلاق خوبش هفته ای حداقل یه خواستگار داشت خیلی ها دوست داشتند که با عباس فامیل شوند و خیلی به او می‌گفتند اگر می خواهۍ ازدواج کنی ما گزینه مناسب داریم...' در با خانواده ای از شیراز آشنا شدیم و گفتگوهایۍ هم داشتیم .. عباس زمانی که با این خانم صحبت کرده بود به وی از تصمیمش برای رفتن به سوریه خبر داده بود و گفته بود در صورتی که سالم از این ماموریت برگشتم برای رسمی شدن این ارتباط قدم جلو خواهم گذاشت. اما گویی خداوند برای عباس من جور دیگری رقم زده بود ...💔' 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
♥️ڪتاب شهدا را بسیار دوست داشت با آنها بخصوص شهید همت ارتباط زیادی برقرار می ڪرد . یڪ روز قبل از رفتن به سوریه گفت : مادر ، من از هر ڪدام از شهیدان چیزی را یاد گرفته ام اگر روزی نبودم به دوستان و آشنایان بگویید این ڪتاب ها را مطالعه ڪنند و با درس گرفتن از منش و رفتار شهدا زندگی خود را جلو ببرند … ‌ 🌷 ❤️ 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
مۍتوانم بگويم يك خانواده اصيل و مذهبـےداريم .. پدر‌بزرگم حاج‌مهدۍ ِ فريدونۍ ، معروف به حاج مھدی سلاخ يا مهدۍگری، از لوتےهایِ‌قديمۍ و از دوستان نزديك شهيد طيب حاج‌رضايـے بود . . معروف بود كه علامت ۲۱ تيغه را پدربزرگم روۍِ دوش مےكشيد! خود حاج‌مھدے(پدربزرگم) هم هيئت (عج) را حوالۍِ سال‌هاي ۴۱ يا ۴۲ در نازي‌آباد تأسيس كرد ... الان بيشتر از ۵۰ سال است كه خانواده ما از پدربزرگ‌ها و پدرها گرفته تا پسرها و نوه‌ها، همگي خادم اين هيئت هستيم و در جلساتش شركت مي‌كنيم. بعدها كه به كرج نقل مكان كرديم، عباس از همان سنين خردسالي همراه من و پدرم از كرج به نازي‌آباد مي‌آمد و با حضور در جلسات اين هيئت، رگ و ريشه‌اش حسيني شد. عباس از رزق حلالي خورد كه پدرمان سر سفره ما مي‌گذاشت و در دامان پاك مادرمان تربيت يافت. اما خودش هم تلاش و ايمان و اعتقاداتش را تقويت كرد. پدرمان بازنشسته ارتش است ' ۳۰سال در ارتش خدمت كرد اما حتي يكبار هم ما از تسهيلات رفاهے ارتش استفاده نكرديم. بابا هميشه مي‌گفت ما دستمان به دهنمان مي‌رسد، بهتر است اگر مثلاً سفري براي كاركنان ارتش در نظر گرفته مي‌شود، ما از آن استفاده نكنيم تا همكاراني كه بيشتر احتياج دارند از آن بهره ببرند .. از چنين پدر و مادری بچه‌اۍ مثل عباس تحويل جامعه مےشود ...(: 🌱 ' 🎙 راوی:برادرشھید 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ عباس، يك برنامه هفتگے برایِ خودش طرح‌ريزۍ كرده بود و چهار سال تمام طبق همين برنامه در مساجد و مراسم‌ِمختلف‌شرڪت‌مےكرد.. این برگه مربوط به اطلاعات دانشجویی ایشونه! از بس که درگیر کلاسهای عرفانی و قرآنی و کارهای شخصیش بود به بنده میگفت تا برای کلاسهای دانشگاهش، غذا انتخاب کنم . تازه میگفت حتما" اسم غذا رو بگو تا ببینم انتخاب کنم یا نہ ؟!' 🎙نقل از برادر شهید ‌ 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ 🔹خاطره🍃 يكبار برايش گوشی هوشمند خريدم و گفتم عباس‌جان الان گوشی‌هاۍِ جديد آمده ، تلگرام‌و واتساپ و اين چيزها هست ... تا كی مےخواهی‌از موبايل قديمۍ استفاده كنے؟!😕 گفت نمۍخواهم اين چيزها من را از خودم دور كنند و از فعاليت‌هايم فاصله بگيرم! اما گوشۍ را گرفت و گفت از آن استفاده‌ای مےكنم كه بعدها مےفهمی ... بعد از شهادتش موبايل عباس را چك كردم و ديدم به گفته استادش دكتر روحی كه تأكيد كرده بود احاديث اهل‌بيت را حفظ و به آن عمل كنيد، عباس در گوشی‌اش احاديث را ضبط و آنها را حفظ مےكرده است .. برادرم متولد ۶۸ بود. جوان همين دوره و زمان بود اما سعي مي‌كرد مشغله‌هایِ زمانه او را از خودش و اعتقاداتش غافل نكند. 🎙نقل از برادر شهید 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ عباس تواضع و مهربانی عجيبی داشت❤️ ‌ در محل كارش، هوافضاۍ سپاه، مسئول ارزشيابي شايستگي بود ... با كلی‌سرباز، سر و كار داشت، اما هميشه در برخورد با زيردستانش يك دست رویِ سينه داشت و با تواضع و مهرباني برخورد مي‌كرد. آقایِ ابوالفضل محمدي يكي از سربازان برادرم بعد از شهادتش با همشهری مصاحبه و از حسن اخلاق شهيد تعريف كرده است... حتي مادرم به او مےگفت: عباس جان تو چرا اينقدر دست به سينه‌اۍ .. عباس هم پاسخ میداد : نوكر امام حسين(علیھ‌السلام) بايد دست به سينه باشد... اعتقاد داشت اگر مي‌خواهيم اسلام را تبليغ كنيم بايد از راه قلب‌ها وارد شويم. مےگفت ميزان سنجش آدم‌ها ما نيستيم ... كسۍ چه مےداند كه در قلب مردم چه می‌گذرد . 🎙راوی: برادر شهید 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔴 「روزنامه همشهری ؛ شنبه ۲۹ آبان ۹۵ شماره۶۹۶۸ صفحه ۱۶」 نقل قول ابوالفضل محمدی درباره : ‌ 🕊!' ‌ یادم میآید که در روزهای اولیه سربازی که نگهبان بودم، برای گرفتن امضای خروج وارد ساختمان فرماندهی شدم . اتاق فرمانده را پیدا کردم اما درب آن بسته بود . برای پیدا کردن فرمانده به اتاقی دیگر رفتم . یک میز داخل اتاق بود که پسری جوان و حدودا ۲۵ ساله با لباس شخصی و موها و محاسنی مرتب و چهره ای زیبا و مهربان پشت آن نشسته بود ... به او سلام کردم ، با مهربانی و گشاده رویی جوابم را داد . من از او سراغ فرمانده را گرفتم و او ضمن معرفی خودش گفت " من عباس آسمیه هستم و فرمانده شما در اتاق انتهای سالن است " . در حالیکه از رفتار فوق العاده خوب و باوقار او متعجب بودم ، خداحافظی کردم و از اتاقش بیرون آمدم و فرمانده را پیدا کردم و امضا را گرفتم ... هرچه زمان میگذشت بیشتر توجهم به عباس جلب میشد . او واقعا با بقیه افراد توی پادگان فرق داشت . بسیار سنجیده و حساب شده رفتار میکرد و سعی میکرد حق کسی را ضایع نکند ، مثلا وقتی که شبها به عنوان افسر جانشین در پادگان می ماند ، موقع شام به آشپزخانه میرفت و از کیفیت غذای سربازها سوال میکرد و در گزارش شب مینوشت ✍ روز سرباز بود و قرار بود سربازها در مراسم انتخاب سرباز نمونه شرکت کنند . باید برای یک ساعت چند نفر از نیروهای رسمی در بالای برجکها به جای سربازها میماندند تاهمه سربازها در مراسم حاضر باشند . در طول دو سالی که در پادگان بودم ، دیدم که عباس آسمیه هر بار داوطلب میشود که به بالای برجک برود و هر بار هم سخت ترین برجک را از نظر موقعیت انتخاب میکند . یکبار که داشت از بالای برجک برمیگشت، وقتی به جلوی درب اتاقش رسید یکی از همکارمان به او گفت " بالای برجک چطور بود عباس آقا ؟! " عباس گفت " خوب است آدم بعضی وقتها از پشت این میزها بیرون بیاید و ببیند که آن طرف هم چه خبراست. مخصوصا بالای برجک نگهبانی خوب میشود خیلی از مسایل را فهمید " . من بعد از مدتی شدم سرباز فرماندهی پادگان و فرصتی شد تا بیشتر عباس آسمیه را بشناسم . او به سربازها احترام ویژه ای میگذاشت. آنها را با پسوند " جان " یا پیشوند " آقا " صدا میکرد . در کار دیگران دخالت بیجا نمیکرد و به دنبال بدنام کردن این و آن نبود ‌. من در طول مدتی که آنجا بودم عصبانیت وی را ندیدم . روزها گذشت و من بیشتر به عباس آسمیه علاقه مند شدم . روز پایان خدمت من رسید و با پادگان تسویه کردم . 👋🏻از عباس آسمیه خداحافظی کردم و به خانه آمدم ...🌱 🔹بعد از مدتی احساس دلتنگی کردم و دلم خواست که عباس را ببینم .. از خانه بیرون آمدم و به سمت پادگان رفتم . اما وقتی به پادگان رسیدم دیدم که یک تابلوی بزرگ جلوی دژبانی پادگان است که عکس عباس آسمیه روی آن است و زیرش نوشته : " شهید مدافع حرم عباس آسمیه " . واقعا که شهادت نصیب هر کسی نمی‌شود. ای کاش تو را زودتر شناخته بودم عباس جان ...❤️ 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR