🔴علی مصطفی حیدر(با نامِ جهادی جواد) به تاریخ ۲ دی ماه ۱۳۷۳ شمسی، در «سکسکیه» (جنوب «لبنان») متولد شد🌸
🔻 وی در نوجوانی به صفوف, مقاومت اسلامی پیوست و در نهایت داوطلبانه به مدافعان حرم بانوی مقاومت، حضرت زینب کبری(سلام الله علیها) در «سوریه» ملحق شد.
علی سرانجام به تاریخ ۹ شهریور ۱۳۹۵ شمسی، طی نبرد با «مزدوران سعودی» و «پیروان اسلام آمریکایی» بال در بال ملائک گشود…🕊💕
#شهید_علی_مصطفی_حیدر🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
ای روشنای خانه امید: ای شهید🌷
ای معنی حماسه جاوید؛ ای شهید🌷
✨چشم ستارگان فلک از تو روشن است✨
ای برتر از سراچهی خورشید؛ ای شهید🌷
#شهید_لبنانی_مدافع_حرم_علی_مصطفی_حیدر
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔴شهید مدافع حرمی که بهشت را نخواست :
🔰این تکه کاغذ کوچکی است که پس از شهادت، از جیب شهید,علی حیدر پیدا شد و حاوی آخرین نوشتهی او است که به خون پاکش نیز آغشته شده در این ✍دست نوشته آمده است:
💗ای مولای من!
💔من بهشت و نعمت ها و درختان و جاودانگی اش را نمی خواهم…
من به چیزی بزرگ تر طمع دارم. بهشتِ من، بودن در کنار 💕
” اباعبدالله(صلوات الله علیه)🥀 است”
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
✍پیامبر اکرم (صلیالله علیه):
✨محبوب ترینِ مخلوقات پیش خدا، جوان خوشگلی است که جوانی و زیبایی اش را برای خدا و در راه فرمانبری از او بگذارد. خداوندِ بخشنده به وجود چنین جوانی پیشِ فرشتگان می بالَد و می فرماید:"این،بندهی حقیقی من است!"
📚میزان الحکمه: ح ۹۰۹۶
#شهید_علی_مصطفی_حیدر
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#گیف🔻
🕊علی جان، بهشت🌸 در کنار ابا عبدالله الحسین گوارایت💗
#شهید_علی_مصطفی_حـیدر❤️
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀
#در_محضر_فرمانده
#یاد_شهدا
#مقام_معظم_رهبری
یاد #شهدا ، افتخارات #شهدا ، عزت #شهدا را همه باید نصبالعین خودشان قرار بدهند ، نگذارید #فراموش بشوند .
شما غفلت کنید ، نیروهای انقلاب غفلت کنند ، نیروهای #مؤمن غفلت کنند ، نفوذیهای دشمن از آن طرف وارد می شوند و چیزی هم طلبکار می شوند .
سلامتی و تعجیل در فرج
#امام_زمان_عج_الله
و سلامتی نائب بر حقش
#مقام_معظم_رهبری
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
✨شهید مدافع حرم، امیر لطفی🌷
تاریخ تولد : 1365/02/04
محل تولد : تهران
تاریخ شهادت : 1394/09/29
محل شهادت : خانطومان – سوریه
وضعیت تاهل : مجرد
محل مزار شهید🌷 : تهران – بهشت زهرا (سلام الله علیها) – قطعه 26🌸
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
پنج پسر و یک دختر که امیر، کوچکترینشان بود. امیر 27 مهر 65 به دنیا آمد. توی اوج جنگ و سختیهایش که حاجی را بهخاطر فعالیتهای پشت جبههاش یکی در میان میدیدم.
اسمش را با حاجی دوتایی انتخاب کردیم. هرچند امیدوار نبودم بهاش شناسنامه بدهند. آنموقع، اسم امیر را فقط با پسوند قبول میکردند. خودم رفتم برایش شناسنامه گرفتم. آن روز نمیدانم چه اتفاقی افتاد ولی مامور ثبت احوال بدون چون و چرا، شناسنامه را به نام امیر صادر کرد.(نقل از مادر شهید)
#شهیدامیرلطفی
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
خاطرات شیرین مادر شهید امیر لطفی
⚡️امیر از خیلی از هم سن و سالهایش پر شر و شورتر و شلوغتر بود. دست راست و چپش را که شناخت، پایش به مسجد محلمان باز شد. کمی بعد، شد عضو پایگاه بسیج شهید همت. چند سال آنجا بود، بعدا هم عضو پایگاه بسیج مسجد صاحبالزمان شد.
بچهها که به سن مدرسه رفتن میرسیدند، یکی دو روز اول همراهشان میرفتم. میخواستم راحتتر با شرایط جدید کنار بیایند، اما برادر بزرگتر امیر، سرِ مدرسه رفتن خیلی اذیتمان کرد. تا چند وقت کارم شده بود اين كه صبح با او میرفتم و ظهر با هم برمیگشتیم. سر میچرخاند و مرا نمیدید، داد و فریادش مدرسه را برمیداشت. سرِ امیر چشمم حسابی ترسیده بود. به همین خاطر، روز اول مهر او را با یکی از همسایههایمان راهی کردم. چند روز بیشتر از مدرسه رفتنش نمیگذشت. دم ظهر که آمد، سر و صدایش خانه را برداشت. بالا و پایین میپرید و بلندبلند صدایم میکرد: مامان! مامان! کجایی؟! بیا ببین دیپلم گرفتم. دیگه از فردا نمیرم مدرسه. سه ماه تعطیلی شروع شد! پرسیدم: چی شده؟ یک کارت صد آفرین از توی کیفش درآورد و ذوقزده گذاشت کف دستم كه: بیا مامان، ببین! دیپلم گرفتم. خندهام را به زور جمع کردم و پرسیدم: چي کار کردی این کارت رو بهات دادن؟ با همان لحن گفت: جعبه مداد رنگی رو گذاشتن جلوم. منم همه رنگها رو تکتک گفتم. اونها هم این دیپلم رو به من دادن.
چند وقت بعد دوباره با سر و صدا آمد سراغم: مامان! این کتونیها به پای من تنگ شدهها! این سه ماه تعطیلی نیومد؟
جواب دادم: نه مامان، حالا زوده که سه ماه تعطیلی برسه. باید صبر کنی ولی واسهات یه کتونی نو میخرم.
امیر در طول تحصیل، دانشآموز درسخوانی بود. نمراتش همیشه عالی بود. گرچه گاهی سرِ انجام تکالیفش کفریام میکرد ولی در کل، در درس خواندن خیلی موفق بود.
#شهیدامیرلطفی
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
لبهای امیر همیشه میخندید. از همان بچگی همینطور بود. گاهی که به رفتارش دقیق میشدم، متوجه میشدم چقدر با خواهر و برادرهایش فرق دارد. مهربانی و عاطفه امیر، طور خاصی بود. محبتش آنقدر خالصانه و بیدریغ بود که دل آدم را قرص میکرد. مودب بود. هیچوقت نشد پرخاش کند. احترامش به من و حاجی که دیگر جای خود داشت.
13 سالش بود که بدون این که به او بگوییم، خودش نماز خواندن را شروع کرد. یک روز آمد سراغم و گفت: مامان، میشه یه جانماز به من بدی که فقط واسه خودم باشه. فقط خودم با اون نماز بخونم و بقیه بهاش دست نزنن؟ امیر
به تمیزی وسایلی که استفاده میکرد حساس بود. مهر و جانمازش که دیگر جای خود داشت.
يك سجاده دادم بهش. ما این سجاده را فقط موقع نماز خواندن امیر به چشم میدیدیم. بعد از نماز میگذاشت داخل کشوی وسایلش. همه را هم مدیون کرده بود که به آن دست نزنیم. ما هم تحت هيچ شرایطی جرات دست زدن به مهر و جانماز امیر را نداشتیم.☺️
#شهیدامیرلطفی
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR