eitaa logo
『شھدای‌ِظھور🇵🇸🇮🇷』
6هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
6هزار ویدیو
24 فایل
〖مامدعیان‌صف‌اول‌بودیم . . ازآخرمجلــس‌شھــدا راچیدنــد :)💔〗 -- ارتباط با خادم : @HOSEIN_561 💛کپــے: صدقه‌جاریست . . . (: 🔴ناشناس : https://eitaa.com/Nashenas_Shohada
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴بار آخری که رفت قول داده بود به مادر که دو هفته ای برگردد؛واقعا درست گفته اند،مرد است و قولش و به قولش عمل کرد و درست دو هفته بعد در سن ۲۷ سالگی روز شنبه ۹ اسفند ماه سال ۱۳۹۳ و در حال و هوای ایام فاطمیه در درگیری با تروریست های تکفیری در جریان عملیات آزادسازی تل‌قرین در حومه درعا دعوت حق را لبیک گفت و در کنار فرمانده ابوحامد جان به جان آفرین تسلیم کرد ❗️دکتری حقوقش را نگرفت، اما دکتری بالاتر از آن را از دستان با کفایت ابوالفضل_العباس(علیه السلام ) و حضرت زینب_کبری(سلام الله علیها ) گرفت.🌷همچون عباس(علیه السلام ) دستش را فدا کرد به قول خودش دست و پا که سهل است جان و سرمان به فدای حضرت زینب(سلام الله علیها )🌸 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔸رشادت فاتح✊🏼 🔸خاطره🍃 ‌ فاتح به فرمانده همه گروهانها فرمان عقب‌نشینی داد، یک ساعت گذشته بود که همه رزمنده‌ها منطقه راخالی کردند، چیزی به غروب نمانده بود، فاتح آرام و قرار نداشت، جلو رفتم و گفتم: چه خبر شده؟ گفت: «سوار شو تا برویم...» نشستیم داخل تویوتا و دونفری رفتیم داخل محلی که هرلحظه احتمال ورود نیروهای مسلح داعشی وجود داشت. او پشت فرمان نشسته بود با سرعت رانندگی می‌کرد. به او گفتم: «داعشی ها همه‌جا هستند. اگر جلوتر برویم اسیر خواهیم شد» گفت: «حتماً این جا کسی از عقب نشینی بی‌خبر مانده و برنگشته است». فقط بین کوچه‌ها رانندگی می‌کرد و من وحشت‌زده به‌صورت فاتح نگاه می‌کردم،😨 یک‌باره جلوی یک ساختمان مرتفع و مخروبه ایستاد و گفت : اینجا دیده بان ادوات (خمپاره) مستقر بوده، باید سربزنم و ببینم هنوز این جاست یا به عقب برگشته... باعجله رفت و پس از لحظاتی با یک رزمنده برگشت، معلوم شد این رزمنده از عقب‌نشینی بی‌خبر بوده... خدا را شکر کردیم و برگشتیم . . . هوا کم‌کم تاریک شده بود، هنوز از محل خارج نشده بودیم که دوباره ترمز زد و دنده‌عقب گرفت😬 و گفت: فلانی دوشب تا صبح نگهبانی داده، امروز صبح می‌رفت یک‌گوشه بخوابد، حتماً او هم از عقب‌نشینی بی‌خبر است❗️ 🔻گفتم : این دیگر حماقت است، گفت: «اگر با من نمی‌آیید از ماشین پیاده شوید». با سرعت زیاد داخل کوچه‌هایی که به مخروبه تبدیل‌شده بود، ویراژ می‌داد. هوا کاملاً تاریک شده بود. به کوچه‌ای رسیدیم که کاملاً ویران‌شده بود، باعجله پیاده شد. خانه به خانه می‌رفت و اسم یک نفر را صدا می‌زد. وارد یک ساختمان چندطبقه شد و بیرون نیامد، قلبم داشت از حرکت می‌ایستاد 😰 هرلحظه خطر اسارت در کمین ما بود، چند دقیقه گذشت و فاتح با یک جوان خواب‌آلود از ساختمان خارج شد.😮‍💨 خوشحالی در چهره فاتح موج می‌زد.😁 آن شب با همه گردان به سلامت دورهم جمع شدند . . .❤️ ‌ 🎙(نقل‌ازهمرزم‌شهید) 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
8.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 یک جوان فلسطینی در جریان بازدید امروز امام خامنه‌ای از نمایشگاه بین المللی کتاب تهران هدیه‌ای را به ایشان تقدیم کرد. رهبر انقلاب نیز در مقابل انگشتر خود را به این جوان فلسطینی هدیه داد.❤️🍃 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
17.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 وقتی امام خامنه‌ای تسبیح را می‌گیرد و تسبیح خود را هدیه می دهد😍 🔹️ خانم سپهری نویسنده کتاب‌های «نورالدین پسر ایران» و «لشکر خوبان» است که رهبر معظم انقلاب در سال‌های گذشته با نگارش تقریظ از این کتاب‌ها تحسین کرده بودند. 🔹️ کتاب «مرد ابدی» شامل روایتی مستند از زندگی سردار شهید حسن طهرانی مقدم از این نویسنده دفاع مقدس هم به تازگی روانه بازار نشر و در سی‌وپنجمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران عرضه شده است. 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
دوست شهید میدونے یعنےچے؟! یعنے:...↷°" وقتے گناه درِ قلبت💛 را مےزند یاد نگاهش بیوفتـــے.... و در و باز نڪنے... یعنے محرم اسرار قلبت💫 آن اسرارےڪه هیچڪس نمےداند... بین خودت و... خدا و... دوست شهیدت🥀! ❤️🌱 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR ‎‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃صدای خوشی داشت، دست‌کم به دل من مادر که خیلی می‌نشست. گفته بودم باید برایم روضه بخوانی. از شما چه پنهان ازش قول گرفته بودم. چند محرم من و بچه‌ها و پدر و مادرم در خانه می‌نشستیم و او برایمان نوحه می‌خواند. خوش هم می‌خواند. دهه اول محرم شب‌ها نوحه‌خوان مجلس خانه‌ام رضا بود. البته بعد‌ها همرزمانش از محرم‌هایی گفتند که رضا برایشان نوحه می‌خواند و آن‌ها به یاد شهید کربلا سینه می‌زدند. بین اشیا و وسایل بازمانده از شهید، دفترچه‌ای به چشم می‌خورد که با خطی خوانا اشعار محرم و صفر در آن نوشته شده است ...! 🌿هرقدر از تودل‌برویی رضا بگویم، کم است. شاید بگویید، چون رفته است، این حرف زده می‌شود، اما واقعا رضا گلی بود میان بچه‌هایم که گلچین روزگار زود پرپرش کرد ...🕊 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
احترامی که به آموزگارش گذاشت❗️ چهارم دبستان بود که یک روز معلمش من را خواست. گفت «درس و مشق رضا خیلی خوب است. هوش بالایی هم دارد، اما او و چند بچه دیگر خیلی شیطنت می‌کنند.» بنده خدا دختر روستا بود. وقتی از بازیگوشی آن چندنفر تعریف می‌کرد، چشمانش خیس از اشک شده بود. به خانه که آمدم، رضا را کشیدم کناری و نصیحت و راهنمایی کردم. تمام مدت بچه‌ام سرش را پایین انداخته بود و از خجالت حرفی نمی‌زد. بعد آن روز رضا آرام و مطیع شده بود ... 🎙نقل از مادر شهید 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
✅در خانه نشسته بودیم که آقا رضا از در وارد شد. دستش هنوز باندپیچی‌ بود. دلیل پانسمان کردن دستش را پرسیدم، گفت: «داخل ماشین بودیم و به سمت منطقه می‌رفتیم که ناگهان ماشین ما چپ شد و چندتکه شیشه داخل آرنجم فرو رفت، چیز مهمی نیست...» من هم این حرف آقا رضا را باور کردم. او دارای ویژگی‌های اخلاقی‌ زیادی بود و همین موضوع باعث اعتماد ما به تک‌تک حرف های او می‌شد. همان روزبه مسجد محل رفته بودم که یکی از همسایه‌ها جلو آمد و از من پرسید پسر شما در سوریه زخمی شده؟ من که از ماجرا بی‌خبر بودم با ناراحتی گفتم: «نه او به خانه برگشته والان هم صحیح و سالم است، فقط شیشه دستش را بریده والان به همین دلیل دستش را باندپیچی کرده است». بعد خطاب به کسی که درباره مجروحیت رضا سؤال کرده بود، گفتم: «خجالت بکشید، درست نیست برای مردم شایعه درست کنید». بعد که به خانه‌ برگشتم و دوباره زخم آقا رضا را دیدم و دقت کردم. با خودم گفتم «حق باکسی است که خبر مجروحیت رضا را مطرح کرده بود، زخم رضا یک زخم عادی نبود». «دفعه آخری که آقا رضا به مرخصی آمده بود قرار نبود به سوریه برگردد. یک روز صبح تلفن آقا رضا چند بار زنگ خورد، او هر بار تلفن را جواب می‌داد خطاب به کسی که پشت خط بودمی گفت: «حتماً خودم را می‌رسانم.» وقتی تلفن را قطع کرد یکی از خواهرهایش به او گفت: «تو چند بار به سوریه رفتی. این بار نرو. تو سهمت را پرداخت کردی و دین از گردنت برداشته شد.» من هم از او خواستم نرود. آقا رضا در جواب من گفت: «من می‌روم و شما نمی‌توانید جلوی من را بگیرید. من برای امشب بلیت هواپیما گرفته‌ام و باید بروم. من می‌روم و تا دو هفته دیگر حتماً باید برگردم. یک مقدار وسیله دارم که باید تحویل بدهم». من با شنیدن جمله آخرش از ته دل احساس خوشحالی کردم و گفتم بعد از دو هفته برمی‌گردد و برای همیشه می‌ماند. هر وقت او زنگ می‌زد به او می‌گفتم: «رضا جان زودتر برگرد». رضا در جوابم می‌گفت: «مادر جان من و تعداد زیادی از مدافعان حرم آمده‌ایم تا کاری کنیم که شما به زیارت حضرت زینب(سلام الله علیها ) بیایید»... 🎙(نقل از مادر شهید) 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔸گوش‌به‌فرمان فرمانده🖐🏼 ⚽️«آقا رضا در دو رشته فوتسال و شنا فعالیت می‌کرد و در بین تیم‌های جامعة المصطفی که از بین تمام کشورهای اسلامی بودند مقام‌هایی را کسب کرده بود. قبل از رفتنش به سوریه، بورسیه مسکو را برای ادامه تحصیل دریافت و مدارکش را هم ترجمه کرده بود. مادرم اول راضی نبود او به مسکو برود ولی بعد راضی شد.اما آقارضا با دیدن شرایط سوریه به ناگاه نظرش عوض شد و به سوریه رفت. آقا رضا وقتی به مرخصی می‌آمد شبی دو ساعت می‌خوابید. بیشتر شب‌ها از خانه بیرون می‌رفت و تا صبح قدم می‌زد تا وقتی به سوریه برگشت کم‌خوابی شب های عملیات از مؤثر بودنش در هجوم‌ها کم نکند و همیشه برای دفاع از حرم آمادگی لازم را داشته باشد. آن طور که همرزمان شهید تعریف می‌کنند، داعشی ها دریکی از عملیات ها یک تانک را پر از مواد منفجره کرده و به‌طرف خاکریز مدافعان حرم فرستاده بودند. اما به لطف خدا این تانک نتوانست از خاکریز عبور کند و پشت خاکریز منفجر شد. مدافعان حرمی که پشت خاکریز بودند از صدای مهیب انفجار دچار سردرگمی شده بودند. بعد از انفجار تانک، داعشی ها به سمت خاکریز حمله کرده بودند در همین لحظه آقا رضا از راه رسیده بود و مدافعان حرم با دیدن آقا رضا یکی یکی از جا بلند شده بودند و گوش‌به‌فرمان فرمانده مقابل داعشی ها باقدرت ایستادگی کرده بودند.» ‌ 🎙(نقل از برادر شهید) 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR