eitaa logo
شاهکلیدِ زندگی🗝👑
543 دنبال‌کننده
326 عکس
55 ویدیو
0 فایل
❤°| ﷽ |°❤ سلام🙋‍♂️ ✍️جمشیدی اصل هستم اینجا #شاه_کلید های زندگی رو بهت میگم😍 با #آیات و #روایات زندگی کن و موفق شو✅️ جهت #تبلیغات⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/785056483C97b2598374 ارتباط با ما👇👇 @Mjamshidiasl_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
✨هر کس و بر بیاویزد : 1- اگر باشد کند 2- اگر بسیار باشد دیگر فراموش نکند 3- اگر باشد شفا یابد 4- اگر باشد غنی گردد 5- اگر در عمل و کوشش باشد زیرک گردد و برای دنیا و آخرتش مفید است انشاء الله تعالی آیات 131 و 132 سوره طه : وَلَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَرِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَأَبْقَى وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلَاةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْهَا لَا نَسْأَلُكَ رِزْقًا نَّحْنُ نَرْزُقُكَ وَالْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَى 👑 به بپیوندید❣ 📚@SHkelide_zendegi
﷽ 🍃نماز روز برای 💥 🌸🍃 روش خواندن این نماز : دو رکعت نماز بخواند ودر هر رکعت بعد از حمد سوره ی یس را خوانده وبعد از نماز حمد الهی را بجا اورد (یعنی را 100 مرتبه بگوید) سپس این دعا روا بخواند : 🗣اگر آقا این دعا را برای ازدواج خود میخواند دعای این نماز برای : ✨الّلهُمَّ اَرزُقنی زَوجَةً صالِحَةً وَدوداً وَلوداً شَکُوراً قَنوعاً غَیوراً اِن  اَحسَنتُ شَکَرَت وَاِن اَسَاتُ غَفَرَت وَاِن ذ َکَرتُ اَللهَ تَعالی اَعانَت وَاِن نَسیتُ ذَکَّرَت وَاِن خَرَجتُ مِن عِندِها حَفِظَت وَاِن دَخَلتُ عَلَیها سَرَّتنی وَ اِن امَرتُها اَطاعَتی وَاِن اَقسَمتُ عَلَیها اَبَرَّت قَسَمِی وَاِن غَضَبتُ عَلَیها اَرضَتنی یا ذَالجَلالِ وَالاِکرامِ هَب لی ذلِکَ فَاِنَّمااَسئَلَهَ وَلااَجِدُ اِلّا مامَنَنتَ وَاَعطَیتَ ✨ اگر خانم این دعا را برای ازدواج خود میخواند 🍃دعای این نماز برای : ✨ الّلهُمَّ اَرزُقنی زَوجَاً صالِحَةً وَدوداً وَلوداً شَکُوراً قَنوعاً غَیوراً اِن اَحسَنتُ شَکَرَ وَاِن اَسَاتُ غَفَرَ وَاِن ذ َکَرتُ اَللهَ تَعالی اَعانَه وَاِن نَسیتُ ذَکَّرَ وَاِن خَرَجتُ مِن عِندِ حَفِظَ وَاِن دَخَلت عَلَیه سَرَّنی وَ اِن امَرتُه اَطاعَنی وَاِن اَقسَمتُ عَلَیه اَبَرَّ قَسَمِی وَاِن غَضَبتُ عَلَیه اَرضَنی یا ذَالجَلالِ وَالاِکرامِ هَب لی ذلِکَ فَاِنَّمااَسئَلَهَ وَلااَجِدُ اِلّا مامَنَنتَ وَاَعطَیتَ✨   🍃سپس حضرت علی (ع) فرمود:هر کس این عمل را انجام دهد هر انچه از خدا خواسته به او داده خواهد شد. 👈این نماز از مجربات است و مرحوم محدث نوری رحمه الله می فرماید:این نماز را به چند نفر سفارش کردم بعد از انجام ان از ازدواج خویش بسیار راضی بوده 📚@SHkelide_zendegi
﷽ 💥گشایش_بخت و _ازدواج 🌸🍃به مدت یک هفته، هر روز ۷مرتبه بخواند،بزودی گشایش حاصل شود و بختش به روشنی گراید 🌸🍃يا سادَتى وَ مَوالِىَّ، اِنّى تَوَجَّهْتُ بِكُمْ، اَنْتُمْ اَئِمَّتى وَ عُدَّتى لِيَوْمِ فَقْرى وَ فاقَتى وَ حاجَتى اِلَى اللهِ، وَ تَوَسَّلْتُ بِكُمْ اِلَى اللهِ، وَ بِحُبِّكُمْ وَ بِقُرْبِكُمْ اَرْجُو النَّجاةَ مِنَ اللهِ، فَكُونُوا عِنْدَ اللهِ رَجائى، يا ساداتى يا اَوْلِياءَ اللهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْكُمْ اَجْمَعينَ. به شاه_کِلید بپیوندید❣ 📚@SHkelide_zendegi
اتفاق عجیب زندگی طلبه بخش ۴ بخش چهارم: دست رد بر سینهٔ دکتر 🗣خیلی با او صحبت کردم و ازش خواستم عاقلانه فکر کند و برای آیندهٔ خود درست تصمیم بگیرد.🧠 به او گفتم فراموش نکن که ما فقط سه ماه با هم هستیم و شما باید با اولین مورد مناسبی که پیدا شود ازدواج کنی!💝 اشک در چشمانش حلقه زد🥺 و با بغض در گلو گفت: فلانی! آیندهٔ من تویی ! و کلی جزع و فزع کرد. او را به حال خود گذاشته و رفتم . یکی دو هفته بعد اتفاق جالبی افتاد! مادر شهیدی که او پرستارش بود فرزندی میانسال داشت که دکتر و استاد دانشگاه بود. روزی با من تماس گرفته و گفتند این خانمی که از مادرم پرستاری میکند با شما چه نسبتی دارد؟ گفتم هیچ نسبتی ندارد الا اینکه فعلاً بستگانش سرپرستی او را به من واگذار کرده اند. گفت: من استاد دانشگاه هستم و دختران فراوانی در میان شاگردانم هستند که اگر لب تر کنم هر کدامشان حاضرند همسرم شوند ولی متأسفانه هیچ یک، آن حجب و حیا و نجابتی که از یک خانم انتظار می‌رود را ندارند. ولی این خانمی که پرستار مادرم می‌باشد تمام نصاب های یک خانم مؤمنه و با شخصیت را دارد و اگر اجازه بدهید من می‌خواهم از وی خواستگاری کنم !😳 من از پیشنهاد آقای دکتر بسیار تعجب کردم و هرگز نمی‌توانستم باور کنم واقعاً در این ادعای خود صادق باشد چرا که یک دکتر و استاد دانشگاه مگر چه تناسبی با یک خانم ساده می‌توانست داشته باشد؟! برای همین ابتدا تصور کردم شاید از این عوضی های هوسران است که با عناوین مقدس دنبال امیال خودشان هستند. بنابراین به آقای دکتر گفتم ببخشید بنده گمان نمیکنم فردی مثل ایشان در شأن حضرتعالی باشد ! آقای دکتر گفت: نخیر اصلاً این حرف را نزنید! ایشان نزد من بسیار ارزشمند تر از این خانم دکترهائی است که خودنمایی می‌کنند و من طی چند هفته ای که به خانهٔ مادرم رفت و آمد داشته ام جز پاکی و نجابت از این خانم چیزی مشاهده نکردم و کلی از او تعریف و تمجید کرد. از این اتفاق عجیب بسیار خوشحال بودم و در اولین ملاقاتی که با آن خانم داشتم بعنوان یک خبر خوش موضوع را به اطلاع وی رساندم در حالی که مطمئن بودم با شنیدن این مطلب از خوشحالی در پوست خود نخواهد گنجید . وقتی موضوع را شنید حالش بشدت منقلب شد و چشمانش از اشک چنان قرمز که گوئی حکم اعدامش را دریافت کرده است!😩 گفتم چیه؟! باید خوشحال باشی که بجای یک فرد بیسواد و معتاد ، یک دکتر و استاد دانشگاه از شما خواستگاری می‌کند! گفت سوادش توی سرش بخوره و خیلی غلط کرده که چشمش دنبال منه و من دیگر از مادرش پرستاری نخواهم کرد! گفتم خدا عقلت بده ! خیلی ها دنبال چنین فرصت های طلایی هستند چرا زیر بخت خودت میزنی؟! باز همان حرفها را تکرار کرد که تو برای من فلان و بهمانی و ... گفتم یادت باشد که داری بر خلاف توافقی که امضاء کرده ای عمل می‌کنی! گفت من امضاء کردم که برادرم اینها بروند و دست از سرم بردارند و من به تو برسم پس بیخود دنبال شوهر برای من نگرد و باز هم زد زیر گریه و زاری.😡 فردای آن روز دکتر زنگ زد تا جواب بگیرد و من خدمت ایشان معروض داشتم که ظاهراً ایشان قصدی برای ازدواج ندارند. آقای دکتر که انتظار چنین پاسخی را نداشت گفت چرا آخه؟ نکند فکر کرده من بازیم میاد و قصدم جدی نیست؟! بعد پیشنهاد داد برای اینکه ایشان خاطرش جمع باشد همین امروز و قبل از اینکه عقد کنیم تشریف بیاورند باتفاق حضرتعالی میرویم محضر و بنده ۴۰ سکه بهار آزادی و منزل شخصی ام را به نامش میزنم تا مطمئن شود در ادعایم صادق هستم و با تمام وجودم ایشان را پسند کرده ام!😱 به دکتر عرض کردم نه آقا این چه حرفیه و چرا باید چنین کاری بکنید؟ و اضافه کردم: ایشان خیلی هم باید خوشحال و ممنون باشد که در کنار شخصیتی مثل جنابعالی زندگی کند و قول دادم باز هم با ایشان صحبت کنم شاید با چنین پیشنهاد ارزشمندی نظرش عوض شد. بار دیگر موضوع را با او مطرح کرده و پیشنهاد دکتر را به اطلاع وی رساندم. ناگهان از جا بلند شد و با حالت تهوع دوید سمت سرویس بهداشتی و کلی بالا آورد و در حالی که رنگش زرد شده بود بازگشت و گفت فلانی، تو را به قمر بنی هاشم قسمت میدهم که دیگر نه از دکتر حرفی بزن و نه از هیچ مرد دیگری چون مرد من تا ابد خودت هستی و خودت!😲 بعد هم اضافه کرد: به دکتر هم اطلاع بده برای مادرش پرستار دیگری بگیرد و‌ من دیگر اینجا نخواهم ماند! گفتم خب اگر دکتر را نمی خواهی نخواه ولی چرا دیگر کار خود را رها میکنی؟ گفت واقعاً تو راضی می‌شوی ناموست جائی کار کنه که بهش نظر دارند؟!🥴 گفتم بیخود داری برای خودت می‌بری و می دوزی ! تو همسر من نیستی و با پایان یافتن قرار سه ماهه ، اگر ازدواج نکرده باشی باید برگردی نزد خانواده ات. ✳️پایان قسمت چهارم ✳️ادامه دارد انشاءالله ✍... به شاه_کِلید بپیوندید❣ 📚@SHkelide_zendegi
اتفاق عجیب در زندگی طلبه قسمت ۵ بخش پنجم: در به در پی معشوق! آقای دکتر برای چندمین بار تماس گرفت تا جواب قطعی را بگیرد که خدمتشان عرض کردم خانم نپذیرفتند. با حسرت و اندوه فراوان پرسید آخه چرا؟! و بعد اجازه خواست تا خودش با او صحبت کند که خدمتشان عرض کردم ایشان از طرح این موضوع بسیار ناراحتند و گفته اند خدمتتان بگویم از فردا پرستار دیگری برای مادر بگیرید. خیلی پریشان شد و باز هم از من خواهش کرد تا ترتیب یک ملاقات با او را بدهم تا خودش بطور مستقیم با او صحبت کند شاید بتواند رضایت وی را به دست آورد. عرض کردم از نظر بنده مشکلی ندارد ولی ایشان جواب قطعی را داده و میدانم زیر بار نمی رود. بعد هم برای اینکه خیال دکتر راحت شود به وی گفتم حدس بنده این است که ایشان نامزد دارد ولی به دلایلی نمی‌خواهد بگوید. دکتر، آهی از حسرت کشید و گفت باشه هر طور راحتند ولی اگر باز هم نظرشان برگشت من همچنان روی حرفی که زدم هستم او هم بعد از رها کردن مادر دکتر ، در محل دیگری به پرستاری مشغول شد و با پیامهای خود از صبح تا شام، راحت و امانم را می‌ربود و به هیچ قیمتی حاضر نبود از دادن پیام صرف نظر کند مگر اینکه دعوتش را بپذیرم و ساعتی را نزد وی سپری کنم ! بالأخره مهلت سه ماهه به سر آمد و من به وی گوشزد کردم که طبق قراردادمان من دیگر در قبال شما هیچ مسئولیتی ندارم و این موضوع را به برادرتان نیز ابلاغ خواهم‌کرد. باز گریه ها شروع شد و من به او گفتم وقتی خودت به هیچ صراطی مستقیم نیستی دیگر برای من اهمیتی ندارد گریه کنی یا بمیری چرا که من نمیتوانم زندگی و آرامش خانواده ام را بخاطر عشق احمقانهٔ جنابعالی قربانی کنم. بعد از اتمام حجت با وی دیگر پاسخش را نمی دادم تا اینکه شبی یکی از خدام حرم با من تماس گرفت و گفت خانمتان حالش خوب نیست و گوشهٔ صحن آینه افتاده و نای حرکت ندارد! گفتم اشتباه گرفته اید، خانم من الآن در منزل هستند! بعد که اسمش را گفتند، فهمیدم خود نامردش است ! به هر حال چاره ای نبود و باید میرفتم. وقتی رسیدم دیدم گوشه ای مثل جنازه افتاده و خادم ها هم برایش آبجوش و نبات آورده اند. تا مرا دید، کانه هیچ مرگش نیست ! برخواست و گفت چرا با من این رفتار را می‌کنی؟! با هم به منزلی که پرستاری می کرد رفتیم و زمانی که رسیدیم بسیار سرحال و قبراق بود و من خواستم خدا حافظی کنم که دوباره دیدم رنگش پرید و حال تهوع به او دست داد! گفتم واقعاً اینها ادا و اطوار نیست؟! گفت نه بخدا ، به شرافتم قسم وقتی منو از خودت میرانی مرگ را جلوی چشمم میبینم و تاب و طاقتم را از دست می دهم. گفتم خب شما بیماری و بهتر است به یک دکتر مغز و اعصاب مراجعه کرده و درمان شوی! گفت اگر اینطور فکر می کنی اشکالی ندارد بخاطر شما میروم دکتر تا مرا معاینه کند و همان روز به دکتر فاکر مراجعه کرده بود و ایشان گواهی به سلامت وی داده بود. مدتی گذشت و او باز هم با خواهش و التماس مرا فراخواند و زمانی که رفتم پول زیادی را که حاصل زحمات چند ماه پرستاری بود به من پیش کش نمود و من امتناع کردم ولی به هر شکلی بود با اصرار و خواهش قسمم داد که بپذیرم. منم که بدهی فراوانی داشتم گفتم بعنوان قرض الحسنه می پذیرم . هنوز چند روزی نگذشته بود که باز هم پول زیادی را با اصرار به من داد که حاصل فروش طلاهایش بود. گفتم چرا طلاهایت را فروخته ای؟ !گفت چون فهمیدم بدهی داری. با همهٔ این اوصاف ، هرگز محبتش در دل سنگم نفوذ نمی کرد چرا که من وجود وی را تهدیدی برای خانواده ام می‌دانستم. به او می گفتم مگر نمی گوئی که مرا دوست داری؟ پس چرا به خواست من تن نمی دهی و رهایم نمی‌کنی؟! پاسخ می‌داد فقط این یک چیز را از من نخواه ، در هر چیز دیگری ازت اطاعت می کنم. واقعاً نمی‌دانستم باید چه خاکی بر سرم بریزم ؟ نه می‌توانستم اجابتش کنم و نه میتوانستم رهایش کنم و اگر بیش از سه روز مرا نمی دید به سراغم می آمد و از عالم و آدم سراغم را می‌گرفت و ناخواسته با آبرویم بازی می کرد! روزی خادم مسجدمان تماس گرفت و گفت خانمی سراغ شما را می گیرد! روز دیگری سراغ مرا از خانهٔ یکی از همسایه هایمان گرفته بود و روزی دیگر هم خودش پیام داد که من آمده ام بیت رهبری تا شکایتت را بکنم ! گفتم شکایت چی؟ گفت همینکه به من محل نمی گذاری! گفتم خب میخواهی به بیت رهبری چه بگوئی؟ گفت : حالا وقتی رفتم بیت رهبری شکایت کردم خودت میفهمی 😳 دیگه کار به اینجا که رسید گفتم خدایا این دیگه چه مصیبتی بود ؟ خودت به دادم برس😭 ✳️پایان قسمت پنجم ✳️ادامه دارد انشاءالله ✍... به شاه_کِلید بپیوندید❣ 📚@SHkelide_zendegi
اتفاق عجیب زندگی طلبه قسمت ۶ بخش ششم: عشق و خربزه از آن پس بسیار نگران این بودم که دیگر در به در با آبرویم بازی نکند. از بیت رهبری گرفته تا مسجد محل. قابل توجه اقایانی که سر سودایی دارند و بعضی وقتها فکرهایی به سرشان میزند. خربزه خوردن و تب و لرز یادتان نرود. البته من بی گناه خربزه نخورده بودم😭 و داشتم میلرزیدم🥶 اینهمه مقاومت کن و تدبیر به خرج بده. همه ی بستگان نزدیک خود و طرف مقابل را با خبر کن که در رفع این بلا کمک کنند . اخر الامر بی ابرویی را هم تحمل کن.🙈 البته دلیل تسلیم شدن من فقط برای آن مدت کوتاه خواهش و یا زورگوئی آن خانم نبود تا اینکه نوعی باج دادن محسوب شود بلکه عوامل دیگری هم در انجام چنین اقدامی نقش داشت که در قسمت قبلی اشاره کردم . یکی از ان دلیلها آسیب هایی بود که جان وی را تهدید می کرد و خانوادهٔ بنده نیز به همین دلیل راضی شده بود علیرغم میل باطنی خود ، چنین اجازه ای داده و موقعیت خود را در معرض تهدید قرار دهد و در واقع با خدا معامله کند! یادم نمی‌رود ماه رمضانی که به همراه خانواده برای اولین بار به محل زندگی آن خانم بعنوان روحانی مبلغ قدم گذاشتیم هنوز روز به انتها نرسیده بود که دیدم جنازهٔ کوچکی را که کفن کرده بودند آوردند و از من خواستند که بر او نماز بخوانم تا دفن کنند.😔 از ماهیت میت سؤال کردم گفتند دختر خانم هیجده ساله ای است.😢 پرسیدم چرا اینقدر سبک و کوچک است ؟! گفتند آقا پسری به ایشان وعدهٔ ازدواج داده بود و ایشان هم خیلی دلبستهٔ او شده بود ولی ناگهان آقا پسر با دختر دیگری ازدواج کرد و به احساسات این دختر پشت پا زد و هر چه این دختر التماس کرد که مرا هم بگیر و حتی حاضرم کنیزی خانمت را بکنم ولی پسر بی وجدان حاضر نشد که نشد. بعد از اینکه این دختر نا امید شد کم کم افسرده شده، از اشتها افتاد و روز به روز آب شد تا اینکه کارش به بیمارستان کشید و نهایتاً هم فوت کرد. آن اتفاق ناگوار نیز در رعایت حال این خانم از سوی من و خانواده ام بی تأثیر نبود که همان عقد موقتی انجام شد. واقعا یه سری از خانمها وقتی به کسی علاقه مند میشوند دیگر همه چیز خود را میبازند و از خواب و خوراک میفتند . زندگی به انها حرام میشود. یا خودکشی میکنند یا خود به خود مرگ تدریجی میگیرند . این خیلی وحشتناک است. بانوان مومنه باید بدانند اگر خدای نکرده علاقه به شخص نامحرم پیدا کنند ان روز روز مرگ انان است .چون هیچ کس ضمانت نکرده که به مقصود و‌ مطلوب میرسند . تازه اگر برسند با چه مشقت و زحمات عجیبی یا پنهان کاری و استرس یا بی ابرویی است یا زجر خانواده طرف است یا .... و اگر به مطلوب نرسد یا خودخوری و‌خودکشی و کفر به عقائد است که نمونه های آن را دیده بودم یا سوختن و ساختن تا اخر عمر است و زندگی آینده وی دچار مخاطره میشود و علاقه واقعی به زندگی و‌همسر آینده ندارد. البته مواردی هم دیده شده که خورشید همیشه پشت ابر نمانده و رسوایی درد دیگر این عاشق شدن هاست.و این خیلی واقعه تلخی است. خوب باعث و بانی این مشکلات در درجه اول خود شخص است که با رعایت نکردن تقوی ولو نکات ریز و جزئی خود و دیگران را در چنین معرکه ای قرار میدهد. بهترین راهکار این است که یک دربان قوی برای قلبش قرار دهد به قلب خود اجازه ندهد گرفتار کسی بشود و الا وقتی این برچسب چسبید کندنش خیلی سخت است. ضمنا بانوانی که این قصه را میخوانند تصور نکنند هر کسی به محض علاقمند شدن به شخصی میتواند با اصرار و انواع پیگیریها به مطلوب خود برسد. مدتی گذشت و خانمم امیدوار بود آن خانم با دیدن اخلاق گند من کم کم از من دلسرد شده و فرار را بر قرار ترجیح دهد ولی نه تنها چنین نشد بلکه هر چه زمان می گذشت این علاقه شدیدتر می شد تا آنجا که اگر دو روز متوالی مرا نمی دید آرام و قرار نداشت و از عالم و آدم سراغم را می‌گرفت . یک روز بطور مفصل باهاش صحبت کردم که واقعاً چرا و از کی این علاقهٔ لعنتی ایجاد شد و تو چه خصوصیتی در من مادرمرده دیده ای که اینطور سیریش شده ای به جانم؟ گفت بخدا خودم هم هرچه فکر می کنم نمی‌دانم چرا؟! و بدین شکل تأیید کرد که هیچ فضل و کمالی در من سراغ ندارد!🥴 با التماس ازش خواستم که به خاطر خدا مرا رها کرده و به این ماجرا خاتمه دهد تا آرامش به زندگی من و خانواده ام باز گردد که باز دیدم حالش منقلب شد و آثار احتضار در او آشکار شد! پایان قسمت ششم 🌸 ادامه دارد انشاءالله ✍... به شاه_کِلید بپیوندید❣ 📚@SHkelide_zendegi
اتفاق عجیب در زندگی یک طلبه قسمت۷ بخش هفتم : بیان چند نکته و ادامهٔ ماجرا 🔰در اینجا اجازه می‌خواهم تا قبل از ادامهٔ ماجرا چند نکته را باستحضار دوستان مؤمن و با تقوای خودم برسانم 🔹نکتهٔ اول : بنیان خانواده چنان جایگاه والا و مقدسی دارد که به فرمودهٔ رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم هیچ بنائی نزد خداوند متعال محبوب تر از تشکیل خانواده نیست و هیچ امر مباحی نیز نزد خداوند متعال ، منفورتر از طلاق نیست! پس چنین بنای مقدسی را نباید و نشاید چندان کوچک و کم اهمیت شمرد که انگیزه و هدف از تشکیل آن را بتوان امور پست دنیوی و اطفاء شهوات لحاظ نمود! همچنان که نباید اجازه داد این بنای مقدس، دستخوش تهدید و دست اندازی افراد بولهوس و طماع قرار گرفته و آسیب ببیند. و حتی اگر عظمت این بنا آنگونه که باید و شاید در نظر ما قابل درک نباشد در عین حال بر اساس باور دینی موظفیم در حفظ و تحکیم آن به عنوان محبوب ترین بنای الهی، بیشترین اهتمام و التزام را داشته و هر گونه تهدیدی را از آن دور کنیم! 🔹نکته دوم : ازدواج دوم و یا متعه هرچند هم در مواقعی و تحت شرایطی برای برخی لازم و ضروری شمرده شده باشد ولی بسته به شرایط افراد و موقعیت و جایگاهی که دارند، می‌تواند برای آنان حرام نیز باشد! بنابراین نباید با غفلت از جایگاه بنیان ارزشمند خانواده که قوامش به ازدواج دائم و فرزند آوری است، در پی ازدواج موقت و یا ترویج آن بود بخصوص در شرایط کنونی که نسل جوان شیعه در شرف کاهش بوده و فرزند آوری، یک ضرورت حیاتی محسوب می‌شود. 🔹نکتهٔ سوم: ماجرایی که دنبال می‌کنید نه تنها ما را به ازدواج دوم و یا موقت تشویق و ترغیب نمی کند بلکه اگر به درستی دقت کنیم و خواسته باشیم از آن درس و عبرت گرفته و الگو برداری کنیم، در واقع ما را به حفظ و تحکیم بنای خانواده تشویق و ترغیب می کند! 💯آنچه باید در این ماجرا الگو قرار گیرد، آن مقاومت نفس‌گیری است که در برابر دست اندازی یک بیگانه صورت گرفته تا بنای مقدس خانواده محفوظ بماند! و اگر در ادامه می‌خوانید که این مقاومت در صورت ظاهر به سازش بدل گردیده ، باز هم در راستای حفظ و تحکیم خانواده بوده چرا که تداوم مقاومت به شکل قهری با توجه به شرایط موجود در آن مقطع ، به مصلحت نبوده. بنابراین، مصلحت خانواده ایجاب می کرده این مقاومت، جای خود را به صبر و تحمل داده تا از آسیب های بزرگتری جلوگیری شود و اگر خانم بنده با درک درست از وضعیت موجود و شرایط دشواری که در آن قرار گرفته بودم، اجازه داد تا آن خانم به آرزویش برسد، باز هم برای حفظ و تحکیم خانواده بوده و نه کوتاه آمدن در برابر تهدید وی تا تأیید و تجویزی باشد برای تعدی و تجاوز به حقوق و حریم خانواده! 🔹نکتهٔ چهارم : با کمال تأسف ، بسیار مشاهده می شود برخی افراد ، بجای ادای حقوق خانوادهٔ خود و تأمین نیازهای عاطفی وی که ثوابی بس عظیم دارد ، راه خیانت و بدعهدی در پیش گرفته و برای رسیدن به امیال زودگذر دنیای دون ، حقوق خانواده را لگدمال می کنند و سپس برای توجیه این عمل زشت و گناه آلود، استحباب متعه را بهانه می سازند و این در حالی است که هیچ اطلاعی از ماهیت ، جایگاه و شرایط متعه ندارند! البته هرچند خود این افراد هم بخوبی میدانند که هرگز متعه را برای ثوابش نمی خواهند ولی بر فرض هم که خواسته باشند ثواب کنند اگر یک عمل مستحبی موجب تکدر خاطر همسر و رنج و اذیت وی گردد نه تنها دیگر استحبابی برای مرد نخواهد داشت بلکه چه بسا از باب ایذاء مؤمن و نیز جهات دیگر ، برای آن مرد، حرام نیز محسوب شود! حقیقتاً چقدر زشت و نفرت انگیز است که انسان در حالی که همسرش تمام چشم امیدش به او می‌باشد و انتظارش را میکشد تا همه چیز خود را با وی تقسیم کند، ولی او در جائی دیگر و به تنهايی در پی رفع نیازهای خود باشد! چه تفاوتی است بین این عمل زشت با عمل آن پدری که همسر و فرزندانش در خانه با شکم گرسنه انتظار وی را می‌کشند تا با وی غذا تناول کنند در حالی که وی بی خبر از خانواده همراه رفقایش در جای دیگر مشغول خوشگذارانی و عیش و نوش است😔 چه بسیار خانواده ها که قربانی ظلم و جور شوهران عیاش و هوسرانی می‌شوند که خانوادهٔ خودشان هیچ چیزی کمتر از زنان دیگر ندارند ولی تحت تأثیر خودنمائی زنان بی هویت از یکسو و وساوس شیطانی از سوی دیگر ،‌ حاضر شده اند قلب همسران خود را برای یک لحظه هوسرانی جریحه دار کنند 🔰و اتفاقاً بانوی داستان ما (همسر اول ایشان) نیز یکی از همین محنت کشیده ها می‌باشد که شرح زندگی غم انگیزش فصلی جدا می طلبد امثال این بانوی مؤمنه از بیم آنکه دوباره گرفتار آن زندگی جهنمی نگردند دائما متوسل به اهل بیت علیهم السلام و همیشه در ترس چنین اتفاقاتی هستند و با روحی مجروح امید دارند در یک زندگی مؤمنانه خوشبختی را تجربه کنند 👌فتامل🤔 ✳️پایان قسمت هفتم ✳️ادامه دارد به شاه_کِلید بپیوندید❣ 📚@SHkelide_zendegi