🌼🌱
🔸روزی سوراخ کوچیکی در یک پیله ظاهر شد. شخصی نشسته بود و ساعتهای تقلای پروانه برای بیرون اومدن از سوراخ کوچیک پیله رو تماشا میکرد. وقتی تقلای پروانه متوقف شد و به نظر میرسید که خسته شده و دیگه نمیتونه به تلاشش ادامه بده. اون شخص مصمم شد به پروانه کمک کنه و با برش قیچی سوراخ پیله رو گشاد کرد!
🔸پروانه به راحتی از پیله خارج شد، اما جثهاش ضعیف و بالهاش چروکیده بودند. اون شخص به تماشای پروانه ادامه داد. انتظار داشت پر پروانه گسترده و محکم بشه و از جثه او محافظت کنه، اما اینجوری نشد!
🔸در واقع ناچار شد همه عمر رو روی زمین بخزه و هرگز نتونه با بالهاش پرواز کنه، اون شخص مهربون نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز اون رو، خدا برای پروانه قرار داده بود، تا به اون وسیله مایعی از بدنش ترشح بشه و پس از خروج از پیله.....
🦋 فرزندان ما باید در سختیها قرار بگیرند باید در تلاش و تقلا برای انجام کارهاشون قرار بگیرند کمکها و حمایتهای زیادی و بیموقع اونا رو یک عمر از کار میندازه.
#داستان
#حکایت
ܝ ࡅ࡙ܟߊܝ߭ܘ 𖧧🌱 ⃢💕
『 • eitaa.com/reyhane66 •』
✨﷽✨
#داستان پندآموز
✍آرزو داشتم تنها پسرم با دختر خواهرم ازدواج کند، اما او در دوران دانشجویی به دختری از خانوادهای مستضعف که با هم همکلاسی بودند علاقهمند شد و دختر مورد علاقهاش را به عقد خود درآورد. سلیم از ازدواج با سکینه خیلی خوشحال بود.
اما هر موقع نامزد او به خانه ما می آمد سردرد می شدم و احساس می کردم این عروس یک لاقبا در شأن خانوادگی ما نیست. من هرچه با خودم کلنجار رفتم تا مهر و محبت این دختر را در دلم جای دهم فایدهای نداشت و خواهرم نیز با نیش و کنایه هایش آتش بیار این معرکه شده بود.
متاسفانه پس از گذشت مدتی، نقشه شومی کشیدم و با کمک پسر خواهرم فردی را اجیر کردیم تا ادعا کند قبلا با عروسم آشنایی و رابطه داشته است. ما با این تهمت های ناروا توانستیم سلیم را نسبت به همسرش بدبین کنیم و او نامزدش را طلاق داد.
من بلافاصله دختر خواهرم را به عقد پسرم درآوردم اما سلیم و دخترخالهاش خیری از زندگیشان ندیدند چون آن ها صاحب دو فرزند معلول شدند و عروسم که تاب و تحمل مشکلات زندگی و جمع و جور کردن این دو طفل بی گناه را نداشت پس از گذشت ۱۵ سال به پسرم خیانت کرد و دنبال سرنوشت خودش رفت.
از آن به بعد من و پسرم خودمان را به پرستاری از این دو بچه معلول سرگرم کردیم... ولی هر روز که می گذشت من به خاطر ظلم و خیانتی که در حق عروس قبلی ام کرده بودم عذاب وجدان بیشتری پیدا می کردم و خیلی دنبال سکینه گشتم تا او را پیدا کنم و حلالیت بطلبم ... ولی هیچ آدرس و نشانی از او پیدا نکردم.
تا این که برای سفر زیارتی به مشهد آمدیم. در این جا هنگام عبور از خیابان با یک موتورسیکلت تصادف کردم و وقتی که برای مداوا به بیمارستان انتقال یافتم باورم نمی شد پرستار مرکز درمانی همان کسی باشد که سال ها دنبالش می گشتم.
سکینه با مهربانی از من پرستاری و مراقبت کرد و زمانی که دست هایش را محکم گرفتم و با شرمندگی برایش تعریف کردم مرتکب چه گناه بزرگی شده ام، او با لبخندی معصومانه دستم را بوسید و گفت: مادرجان حتما قسمت این طوری بوده است و من از شما هیچ دلخوری و ناراحتی به دل ندارم و همین جا شما را بخشیدم.
زن ۶۵ ساله گفت: از این که می بینم سکینه با فردی شایسته ازدواج کرده است و ۲ دختر زیبا و دوست داشتنی دارد خیلی خوشحالم و برایشان دعا می کنم خوشبخت و سعادتمند بشوند. امیدوارم خدا هم از خطاهایم بگذرد.
ܝ ࡅ࡙ܟߊܝ߭ܘ ❀ 🍂
『 • eitaa.com/reyhane66 •』