حالا کافیه من بگم بریم بیرون
دوستام :
وای آلاء چقدر تو بیکاری
نه من بیرونم . و این برنامه همیشه در حال تکرار ، حالا کافیه یکیشون بگه بریم بیرون
اون یکی هم قبول میکنه و برنامه رو میچینن ..
دیشب اینقدر خودمو با گریه خالی کردم که کل صبح بیحال بودم اما کم کم بهتر شدم و تازه که نشستم فکر میکنم
متوجه شدم که من امروز اصلا فکر منفی نکردم .
هرچی فکر خودکشی ، ترکتحصیل .. انگار با گریه دیشب رفت .
کل امروز یه انرژی مثبت عجیبی داشتم ✨✨
کاش یهجوری میتونستم از فردی که دیشب حالمو خوب کرد تشکر کنم /🦕
از شدت تغییر یهویی سلیقه غذاییم میتونه به این اشاره کنم که
تا سه ماه پیش من ماه یه بار یه تیکه گوشت[ازاینبندانگشتیآ] میخوردم ، الان مواد اصلی غذاهای ِموردعلاقهم گوشتِ
امروز تازه حس وارد شدن به پائیز نارنجی با کمی خاکستری ، را داشتم ..
و این حس را مدیون نسیم ِخنکوز عصرگاه بودهام
و چقدر جدا کردن دانههای ِشیرین ِانار برای احیای این حس کمک کرد
و البته نباید سرکه درست کردن و گذاشتن آن در زیرزمین را فراموش کنم
امروز عصر در اوج نسیمورزی ُخیالات ، مامایدو یک بشقاب خرمالو جلویم گذاشت ، سهتا بودند
آن دو را هردو باهم خوردیم اما یکی ماند .
نه من خوردم و نه او ، تا خواستم تعارفی و چاپلوسی کنم بگم بفرمایید
گفت :
اینارو نگهدار تا که وقتی آمد غیر اشک ُبغل چیزی برای پذیرایی از او داشته باشه
منتظرتم! منتظرتم با قطراتی از اشک ، با مشتی از بغل و یک عدد خرمالو ..
#امضاء
۱۴۰۳ / ۷ / ۲۰