eitaa logo
مسیرِ تو...
89 دنبال‌کننده
109 عکس
9 ویدیو
0 فایل
در مسیر تو ره پویم، تا تو را جویم، لیک می دانم خوب که مسیر خود هدف است وقتی هدف خداست... دفتر دلنوشته های من... @shafagh62
مشاهده در ایتا
دانلود
✍🏻 آدم هایی از جنس خودمان ✳️از کوچه های تنگ و باریک عبور کردم تا رسیدم. زنگ در را زدم و با باز شدن در، پرده برزنت پاره دم در توجهم را جلب کرد. وارد شدیم. با دخترم آمده بودم .می خواستم بیاید تا دنیا دیده شود. تا دنیایی متفاوت از آنچه در آن می زیست با آدمهایی به ظاهر متفاوت اما از جنس خودش ببیند. با اولین قدم بوی تازه ای به مشامم رسید. از در و دیوار خانه کهنگی میبارید در آستانه در مادرش را دیدم. زنی بین 50 و 60 ، با پیراهنی سیاه و ساده با لبخندی که تمام صورتش را پر کرده بود. با آغوش باز از ما استقبال کرد. گفتم : خدا بد ندهد! و مادرش گفت خدا بد نمی دهد هر چه می دهد خوب است! از دیشب که موضوع را تلفنی به من گفت در دلم آشوب بود. انگشت کوچک دست چپش لای نرده های راه پله خانه قدیمی کوچکشان گیر کرده بود و قطع شده بود. خانه 50 متری که هفت بچه قدو نیم قد را در خودش جای داده بود و از فرط کهنگی بیم آن بود که سقفش بریزد! ✳️چند سالی بود می شناختمش. از وقتی به خاطر بچه های دوقلویم نیاز به کمک کار داشتم تا از پس زندگی بربیایم. با اینکه ده سالی از من کوچکتر بود هفت فرزند قدو نیم قد داشت. بچه ها خاله صدایش میزدند . واژه کارگر را دوست نداشتم به بچه ها گفته بودم دوست مامان است و برای کمک می آید. افغانی بود به ظاهر اما همه 12 خواهر و برادرش در ایران به دنیا آمده و بزرگ شده بودند. در حین کار با هم حرف میزدیم و در این چند سال چه درسها که از او گرفتم. مهربان و ساده و صمیمی بود و بسیار باکرامت. مصداق بارز محتاج نان شب ، با این حال هیچ وقت ندیدم گله ای از زندگی داشته باشد. خمس هم میداد و می گفت ما زندگی خوبی داریم الحمدلله. بعضی از اطرافیانمان وضعشان بدتر از ماست! شاکر بود و همیشه لبخند روی لبش بود. برادرش از شهدای فاطمیون بود. یک بار پرسیدم شما غذا چه می خورید؟ و ناباورانه فهمیدم سبک زندگیشان برای ما قابل درک نیست. مگر می شود به بچه ها نهار نان خشک و چای داد و اینهمه شاد و سالم زندگی کرد؟! ✳️کنارش نشستم و با مهربانی دست پانسمان شده اش را گرفتم. آرام و مظلوم گریه میکرد. برایم تعریف کرد که حتی یک سرم به من نزدند و فقط گفتند برو تهران . 6 ساعت بیشتر برای پیوند فرصت نداری. اما بعد از حدود 20 ساعت هیچ کس برایش کاری نکرده بود! با خودم فکر کردم چطور اینهمه وقت با انگشت قطع شده بدون حتی یک مسکن درد را تحمل کرده است؟! حالا یک زن جوان سی ساله بود با این نقصان و 7 فرزندی که باید بزرگ می کرد. در دلم آشوب بود از این حجم تبعیض! چرا؟ فقط چون افغانی بود؟ چون بی زبان و بی های و هوی بود نباید به دادش رسید؟ چون فقیر و بی کس بود؟ چون دستش به جایی بند نبود؟ یاد وصیت امام حسین(ع)افتادم که فرمود: "إِيَّاكَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا يَجِدُ عَلَيْكَ نَاصِراً إِلَّا اللَّهَ" ✳️در طول زندگیم بارها تبعیض را بین ایرانی و افغانی دیده ام. توی خیابان ، توی اتوبوس و در بین کارگران. با خودم فکر میکنم: مگر افغانستان 150 سال پیش از ایران جدا نشد؟ پس این حجم از بیگانگی چه معنایی دارد؟! انگار عده ای خوش ندارند اتباع از امکانات کشورشان برخوردار باشند. شاید گمان می کنند از خودشان کم می شود اما، مگر در قبال این امکانات خدمات دریافت نمی کنند؟! کارگران فاقد بیمه، با دستمزدی به مراتب کمتر از معمول و کارآیی بیشتر! این افراد هر چند شناسنامه ایرانی ندارند اما شناسه انسانی دارند. انسانند و مسلمان، صبور و سخت کوش. مگر نه اینکه ما مسلمانیم و اعتبار و ارزش افراد به تقوای آنان است. در کجای قرآن و یا سیره نبوی به ملیت و قومیت و ارج نهادن به آن اعتبار داده شده است؟ فرمودند : حقوق همسایگانتان را ادا کنید . آیا هیچ گاه سخنی از قومیت همسایه و هم وطن بودنش به میان آمده است؟! مگر نه اینکه وطن و ملیت یک اعتبار و قرارداد است همه ما انسانیم و اهل دنیا. اهل اینجا و آنجا بودن تنها یک اعتبار است و بس! من که از دوستان افغان خود جز صفا و صمیمیت، جز ایمان و صبر و جز خوبی چیزی ندیده ام. ✳️به چهره معصوم فرزندانش نگاه کردم که دور تخت مادرشان حلقه زده بودند. دوست دارم فرزندانم را بیشتر با آنها معاشرت بدهم تا چون من از آنان صبر و استقامت و انسانیت بیاموزند. معاشرت با آدمهایی از جنس خودمان که در کوهی از رنج زندگی می کنند ولی از زندگیشان بوی رضایت به مشام می رسد... @saaraann