حالیا،
عاشقم و عشق مرا از قلم انداخته است...
چه کند واله سرگشته از خاطره ها پاک شده؟
چشمهایت کار طوفان میکند با قلب من
عاقبت خانه خرابم میکنی با این نگاه...
@saaraann
صبح ها بعد خواب عاقلم
و شب ها قبل خواب عاشق
ولی من در برزخ زاده شده و در برزخ خواهم خفت...
@saaraann
بعضی آدمها مثل طوفان می مانند
مثل سیل، مثل زلزله!
ناگهان از راه میرسند
به زندگی ات لگد میزنند
همه چیز را فرو میریزند
و می روند
و تو می مانی
و دنیایی از آوار روی سرت!
و تو دو راه بیشتر نداری:
زیر آوار بمانی
و درد بکشی
و رنج ببری تا تمام شوی
یا اینکه خودت را از آن زیر برهانی
گرد و خاکت را بتکانی
لباسی تازه بر تن کنی
و دنیایت را از نو بسازی...
تو کدام راه را برمی گزینی...؟
@saaraann
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح را نفس بکش
با امتداد طلوع ، طلوع کن بر زندگی
و بر رنج ها دیده ببند
هر روز، به زندگی سلامی دوباره باید کرد
راز زیبازیستن ، زیبا دیدن است
نگاهت سراسر شوق و امیدواری...✨
@saaraann
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و روحم رها می گردد در زلال رحمت بی کرانه ات...
و همه جا آغوش مهربانه ات احساس میشود...
و من در خودم گم میشوم با هر عبورت...
چه زیباست آن روز که جز تو نباشی،
که جز تو نبینم،
که جز تو نخواهم...
@saaraann
✍🏻 آدم هایی از جنس خودمان
✳️از کوچه های تنگ و باریک عبور کردم تا رسیدم. زنگ در را زدم و با باز شدن در، پرده برزنت پاره دم در توجهم را جلب کرد. وارد شدیم. با دخترم آمده بودم .می خواستم بیاید تا دنیا دیده شود.
تا دنیایی متفاوت از آنچه در آن می زیست با آدمهایی به ظاهر متفاوت اما از جنس خودش ببیند.
با اولین قدم بوی تازه ای به مشامم رسید.
از در و دیوار خانه کهنگی میبارید
در آستانه در مادرش را دیدم. زنی بین 50 و 60 ، با پیراهنی سیاه و ساده با لبخندی که تمام صورتش را پر کرده بود. با آغوش باز از ما استقبال کرد. گفتم : خدا بد ندهد!
و مادرش گفت خدا بد نمی دهد هر چه می دهد خوب است!
از دیشب که موضوع را تلفنی به من گفت در دلم آشوب بود.
انگشت کوچک دست چپش لای نرده های راه پله خانه قدیمی کوچکشان گیر کرده بود و قطع شده بود. خانه 50 متری که هفت بچه قدو نیم قد را در خودش جای داده بود و از فرط کهنگی بیم آن بود که سقفش بریزد!
✳️چند سالی بود می شناختمش. از وقتی به خاطر بچه های دوقلویم نیاز به کمک کار داشتم تا از پس زندگی بربیایم.
با اینکه ده سالی از من کوچکتر بود هفت فرزند قدو نیم قد داشت. بچه ها خاله صدایش میزدند . واژه کارگر را دوست نداشتم به بچه ها گفته بودم دوست مامان است و برای کمک می آید.
افغانی بود به ظاهر اما همه 12 خواهر و برادرش در ایران به دنیا آمده و بزرگ شده بودند.
در حین کار با هم حرف میزدیم و در این چند سال چه درسها که از او گرفتم.
مهربان و ساده و صمیمی بود و بسیار باکرامت.
مصداق بارز محتاج نان شب ، با این حال هیچ وقت ندیدم گله ای از زندگی داشته باشد. خمس هم میداد و می گفت ما زندگی خوبی داریم الحمدلله. بعضی از اطرافیانمان وضعشان بدتر از ماست!
شاکر بود و همیشه لبخند روی لبش بود.
برادرش از شهدای فاطمیون بود.
یک بار پرسیدم شما غذا چه می خورید؟ و ناباورانه فهمیدم سبک زندگیشان برای ما قابل درک نیست. مگر می شود به بچه ها نهار نان خشک و چای داد و اینهمه شاد و سالم زندگی کرد؟!
✳️کنارش نشستم و با مهربانی دست پانسمان شده اش را گرفتم.
آرام و مظلوم گریه میکرد. برایم تعریف کرد که حتی یک سرم به من نزدند و فقط گفتند برو تهران . 6 ساعت بیشتر برای پیوند فرصت نداری. اما بعد از حدود 20 ساعت هیچ کس برایش کاری نکرده بود!
با خودم فکر کردم چطور اینهمه وقت با انگشت قطع شده بدون حتی یک مسکن درد را تحمل کرده است؟!
حالا یک زن جوان سی ساله بود با این نقصان و 7 فرزندی که باید بزرگ می کرد.
در دلم آشوب بود
از این حجم تبعیض!
چرا؟
فقط چون افغانی بود؟ چون بی زبان و بی های و هوی بود نباید به دادش رسید؟
چون فقیر و بی کس بود؟
چون دستش به جایی بند نبود؟
یاد وصیت امام حسین(ع)افتادم که فرمود:
"إِيَّاكَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا يَجِدُ عَلَيْكَ نَاصِراً إِلَّا اللَّهَ"
✳️در طول زندگیم بارها تبعیض را بین ایرانی و افغانی دیده ام. توی خیابان ، توی اتوبوس و در بین کارگران.
با خودم فکر میکنم: مگر افغانستان 150 سال پیش از ایران جدا نشد؟ پس این حجم از بیگانگی چه معنایی دارد؟!
انگار عده ای خوش ندارند اتباع از امکانات کشورشان برخوردار باشند. شاید گمان می کنند از خودشان کم می شود اما، مگر در قبال این امکانات خدمات دریافت نمی کنند؟!
کارگران فاقد بیمه، با دستمزدی به مراتب کمتر از معمول و کارآیی بیشتر!
این افراد هر چند شناسنامه ایرانی ندارند اما شناسه انسانی دارند.
انسانند و مسلمان، صبور و سخت کوش.
مگر نه اینکه ما مسلمانیم و اعتبار و ارزش افراد به تقوای آنان است. در کجای قرآن و یا سیره نبوی به ملیت و قومیت و ارج نهادن به آن اعتبار داده شده است؟
فرمودند : حقوق همسایگانتان را ادا کنید . آیا هیچ گاه سخنی از قومیت همسایه و هم وطن بودنش به میان آمده است؟!
مگر نه اینکه وطن و ملیت یک اعتبار و قرارداد است
همه ما انسانیم و اهل دنیا. اهل اینجا و آنجا بودن تنها یک اعتبار است و بس!
من که از دوستان افغان خود جز صفا و صمیمیت، جز ایمان و صبر و جز خوبی چیزی ندیده ام.
✳️به چهره معصوم فرزندانش نگاه کردم که دور تخت مادرشان حلقه زده بودند.
دوست دارم فرزندانم را بیشتر با آنها معاشرت بدهم تا چون من از آنان صبر و استقامت و انسانیت بیاموزند.
معاشرت با آدمهایی از جنس خودمان که در کوهی از رنج زندگی می کنند ولی از زندگیشان بوی رضایت به مشام می رسد...
#آدم_هایی_ازجنس_خودمان
#اتباع
#مسلمان
#ایمان
#رضایت_از_زندگی
@saaraann
یه روزی به یه نقطه ای می رسی که دیگه هیچی خوشحالت نمیکنه!
تا حالا به این نقطه رسیدی؟!
مهم نیست.
من دلم می خواد یه روزی به این نقطه برسم که دیگه هیچی ناراحتم نکنه!
این مهمه!
یک نفر می گفت راست گفته اند: هر کسی را نمی خواهند ، هر کسی توفیق ندارد، هر کسی را نمی برند!
اما من به خودم می گویم:دلت نگیرد از اینهمه محرومیت، از این بعد و دوری، از اینکه نخواستنت و نبردنت....
همین که امشب زیر آسمان می ایستی و رو به حرم دست به سینه میگذاری و با چشمان بسته رو به ضریح اشک میریزی و سلام می دهی
بدان کربلا یک مکان نیست ، همینجاست، در قلب تو!
که فرمود: " و قبره فی قلوب من والاه"
#اربعین
#جاماندگان
#حسینم
@saaraann
تو مپندار که من سرخوش از این تکرارم
و مپندار که من دلخوش از این اصرارم
اختیاری نبود بر نفس بی حاصل
چه کنم دست قدر ریخت به کام اجبارم
@saaraann
فکرهایم بوی باران
بوی نم
بوی غریبی دارد...
فکرها را چه کنم؟!
نرود!
از سرمن هیچ نخواهد که برون گردد،
هیچ!
فکر غربت تن من را پژمرد
بر دلم آتش زد
حس و حالم همه سوخت
و ز غوغای درون، بیرون شد
سوخت
خاکستر شد
همه بر باد افتاد
همه از دست برفت
راستی،
خنده چه رنگی است کنون؟
روزگاری ست که لبخند به ما سر نزده
فکرهایم همه پرتکرارند
حس و حالم گردون
گاهی آهسته نسیمی به تن روح نشیند خنکایی ،
نفسی
فکرهایم همگی پرتکرار
پر ز اندوه و آه
خسته از جور زمین
خسته از دور زمان
فکرهایم همگی تکراری
مثل یک آینه تو در تو
فکر
افکار
تفکر
افکار
.
.
.
من به یک حس رهایی دل خوش!
آید آیا روزی؟!
آید آیا روزی؟!
آید آیا روزی؟!
@saaraann
در جزیره افکارم گیر افتادم
پیش رو دریا
پشت سر دریا
این طرف دریا
آن طرف دریا
و من!
سالهاست در رؤیایی دست نایافتنی به رؤیایی دیگر می اندیشم...
@saaraann
برای حرکت نیاز به راهنما داری
اما،
این تو هستی که در نهایت تصمیم می گیری حرکت کنی یا بایستی ...
@saaraann
گویند نماز باران خواندی،
دعا فرمودی
و باران بارید
آقاجان،
می شود بر این کویر تفتیده ،
بر این قلب ترک خورده،
بر این کام عطشناک نیز دعا کنی؟!
مائی که سالهاست در حسرت باران چشم بر آسمان رحمت دوخته ایم...
@saaraann
واژه ها معنادارند
زنده اند
نفس میکشند
نقطه ها هم؟!
در کتاب زندگی تو نقطه ها چسان معنا می شوند؟
@saaraann
فرق است
اینکه در پایان جمله ای یک نقطه بگذاری یا سه نقطه...!
فرق است
آنجا که نقطه، پایان همه چیز است
یا وقتی در پس تداوم نقطه ها، آینده ای در پیش رو
و نگاهی به دوردست ها خیره
تو در کتاب زندگی ات چند نقطه ناتمام داری...؟!
@saaraann
در عالم وجود همه چیز بامعناست
هر هستی، چیستی دارد
و هر چیستی دنیایی از معانی
وجود تو در هم آمیخته با وجودهایی است که همه در تو جاری ست
و تو،
جاری ترین معنای زیستنی...