eitaa logo
سبک شهدا
1.3هزار دنبال‌کننده
15.9هزار عکس
1.7هزار ویدیو
67 فایل
کپی بدون لینک همراه دعای عاقبت بخیری = حلال☆ <تاریخ تاسیس : <۱۳۹۸/۹/۲۴ تقدیم به ساحت مقدس حضرت مادر(س)
مشاهده در ایتا
دانلود
بعضی از رو زیر خاکی نگه داشته رونمایی میکنه! روز قیامت!! بکشی تو نمیتونی شونو دربیاری! بکشی سیره زندگیشونو تو نمیتونی بفهمی! بکشی و رسمشونم نمیتونی یادبگیری! ⇜تو کوه ها ⇜بین برف ها ⇜بین ⇜بین اعماق آب های اروند خدا خوابونده روز قیامت رو نمایی میکنه ... ما هنوز نشدیم! مگه برای کسی پرده روز عاشورا کنار رفته⁉️ پرده کنار نرفته اینجوری خودتو داری میکشی برای پرده کنار بره که دیگه این آدم نیستی برای بعضیاش رفت کنار « » دیگه زندگی نمیتونه بکنه که ... @SABKESHOHADA
#خاطره #اَبَر_مرد #فقط_برای_خدا♡ #JUST_FOR_GOD♡ #حاج_قاسم_سلیمانی @SABKESHOHADA
بعضی از رو زیر خاکی نگه داشته رونمایی میکنه! روز قیامت!! بکشی تو نمیتونی شونو دربیاری! بکشی سیره زندگیشونو تو نمیتونی بفهمی! بکشی و رسمشونم نمیتونی یادبگیری! ⇜تو کوه ها ⇜بین برف ها ⇜بین ⇜بین اعماق آب های اروند خدا خوابونده روز قیامت رو نمایی میکنه ... ما هنوز نشدیم! مگه برای کسی پرده روز عاشورا کنار رفته⁉️ پرده کنار نرفته اینجوری خودتو داری میکشی برای پرده کنار بره که دیگه این آدم نیستی برای بعضیاش رفت کنار « » دیگه زندگی نمیتونه بکنه که ... @SABKESHOHADA
عباس نصفي از حقوق ماهانه‌اش را صرف امور خيريه مي‌كرد، در واقع او بخشي از حقوقش را به دو خانواده‌اي مي‌داد كه يكي‌شان بيمار سرطاني و ديگري بچه يتيم داشتند، باقي حقوقش را هم بخشي صرف امور روزمره‌اش و بخشي را خرج هيئات و مراسم مذهبي مي‌كرد. در طول ماه شايد 20 روزش را روزه مي‌گرفت و غذايي كه محل كارش به او مي‌دادند، به خانواده‌هاي مستمند مي‌داد، يكبار كه مي‌خواست به مأموريت برود دو، سه غذا توي خانه گذاشت و به پدرمان گفت شما براي فلان خانواده ببر، بابا گفت من خجالت مي‌كشم دو غذا دستم بگيرم و ببرم اما عباس اصرار داشت كه اگر كم هم باشد بايد به مردم كمك كرد و باري از دوش كسي برداشت. @SABKESHOHADA
🥀👇🏽
{ســردار بـزرگ و پـر افـتـخـار اســلام آسـمانـی شـد.}
🌺تصویری بر دیوار شهر🌺 حالا چندین سالی است که از مفقودی ابراهیم می گذرد.یکی از یادبودهای ابراهیم ترسیم چهره وی در سال 1376زیر پل اتوبان شهید محلاتی بود کار ترسیم چهره ی ابراهیم را سید انجام داده بود.سید می گوید. من ابراهیم را نمی شناختم وبرای کشیدن چهره ابراهیم چیزی نخواستم. اما بعداز انجام این کار به قدری خدا به زندگی ام برکت داد که نمی توانم برایت حساب کنم وخیلی چیزها هم از این تصویر دید همون  زمانی که این عکس رو کشیدم ، نمایشگاه جلوه گاه راه افتاد . یک شب جمعه ای بود خانمی پیش من اومد وگفت. آقابیا، این شیرینی ها رو برای این شهید ، همین جا پخش کن.فکرکردم از فامیل های ابراهیم هستند ، پرسیدم: شما شهید هادی را می شناختید؟ گفت: نه. تعجب من رو که دید ادامه داد:خونه ما همین ، اطرافه ، من در زندگی مشکل سختی داشتم چند روز پیش وقتی شما داشتید این عکس رو ترسیم می کردید از اینجا رد می شدم خدا را به حق این شهید صدا کردم.وقول دادم اگر مشکلم حل شود نمازهایم را اول وقت بخوانم بعد هم برای این شهید که اسمش رو نمی دانستم فاتحه ای خوندم .باور کنید خیلی زود مشکل من برطرف شد وحالا اومدم که از ایشون تشکر کنم. @SABKESHOHADA
 ...شب پنج محرم سال 92 رو یادم میاد حاج محمود روضه رو شروع کرد.. لحظه ی آخره... عمو داره میره... عمه یه کاری کن... منو نمیبره... کجا میخوای بری... چرا منو نمیبری... اون لحظه که محمد شال مشکی رو سرش بود و از گریه منفجر شد تو ذهنم ثبت شد... . . . لحظه ای که پیکرش رو گذاشتن پایین... با خودم زمزمه میکردم. کجا میخوای بری... @sabkeshohada @sabkeshohada
ای از مادر شهید محمد معماریان محرم سال ۶۵ در پی حادثه‌ای از ناحیه پا به شدت آسیب دیدم و از اینکه نتوانستم به نحو شایسته در مجالس عزاداری اباعبدالله الحسین شرکت کنم، به درگاه خداوند ابراز ناراحتی کرده و طلب شفا کردم. صبح روز عاشورا بعد از قرائت زیارت عاشورا در عالم رؤیا دیدم چند نفر از شهدای عزیز از جمله فرزندم محمد در مسجد المهدی قم به دیدارم آمده و محمد پس از گفت‌وگو شال سبزی را که از خدمت سالار شهیدان آورده بود، روی پایم قرار داد.  از خواب که بیدار شدم در کمال شگفتی باندها را دیدم که از پایم گشوده شده و شال سبز روی پایم قرار داشت و دیگر دردی احساس نمی‌کردم. @sabkeshohada @sabkeshohada
در منزل شهید حاج قاسم سلیمانی پسر کوچکتر ‌شهید کاظمی این خاطره را برایم تعریف کرد: ایشون گفتند، سالهای قبل یکبار ایشان میخواستند کرمان بروند، من هم از ایشان خواستم همراهشان بروم، گویا به یک مراسم عروسی دعوت بودند ، گفت روی میز پذیرایی ،جلوی ایشان ظرف و پذیرایی ویژه تری نسبت به بقیه گذاشته بودند، که از این کار حاجی ناراحت شده بود و از صندلی آن میز بلند شده بود. 📚راوی فرزند شهید شیخ شعاعی https://eitaa.com/joinchat/2197618720C6e328081dc
💚 می‌گفت: تا وقتی که کربلا نرفتی خوبه... ولی وقتی که یه بار بری کربلا، دیگه نمی‌تونی بمونی و دلت همش کربلاست و دوست داری که باز زیارت بری... به روایت مـادر شهیـد @sabkeshohada @sabkeshohada
💠 وقتی در خانه حضور داشت، شلوغ بود.‌ آرمان جو خانه را کلا عوض می‌کرد... اوایل که حوزه می‌رفت من دلتنگش می‌شدم! وقتی آرمان نبود، انگار هیچکس هم در خانه نبود! در کنار اینها خیلی شوخ و خوش‌اخلاق و مهربان بود... - به روایت از مـادر بزرگوار شهیـد @sabkeshohada @sabkeshohada